با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

چه وقتا

کاش می‌دونستم چه وقتایى دروغ می‌گى.

اتفاق

زندگی من پر از اتفاقاتی‌اند که هنوز نیفتاده‌اند.

دقایق

آنها که دو دقیقه‌اى عاشق می‌شوند، یک دقیقه‌اى هم فراموش مى‌کنند.

آرایش

آرایش غلیظت نمی‌ذاره ببینم قشنگی یا نه؟

خیلی

مثل خیلیا، خیلى چیزا برام مهم نیست که واسشون خیلى کارا کنم.

فردا

در اظهار عشق زیاده‌روى نکن، فکر فردایى که کم مى‌آورى هم باش.

دیگر

یک معشوقه دیگر می‌خواهم.
این‌جوری حق انتخاب دارم.

عزت

در حقارت خود دست‌وپا بزن و عزّت‌نفس مرا تکبّر معنی کن.

چقدر؟

- چقدر دوستش داری؟ عاشقشی؟
- عاشق که نه، به اندازه‌ای که باهاش ازدواج کنم.

بقیّه

- تو هم مثل بقیّه...
- نه، من مثل بقیّه نیستم.
- اتفاقاً بقیّه هم، همین حرف رو می زدند.

تغییر

در پسِ هر «تغییر»، جرأتی نهفته که معمولاً دیده نمی‌شود.

عشاق

می‌ترسم. من از عاشق‌ها می‌ترسم.
آن‌ها هستند که بیادم می‌آورند؛ دنیا می‌تواند جای قشنگی هم باشد.

سن

از من نپرس چند ساله‌ای؟
من هم‌سنّ تو هستم.
اندازه سالهایی که زیسته‌ای
از عمر مرا زندگی حساب کن
بقیه‌اش را بریز دور.

شهر

طوفان نوح هم نمی‌تونه این شهر کثیف رو بشوره.

آرزوی رفته

چون بنالم آرزوی رفته را
طی نکرده راه، پای خسته را

قبول داری؟

سخت‌تر از تحمل اظهارنظر کردن بعضی‌ها، شنیدن «قبول دارى؟» آخرش است.

شادی

شادی حق فراموش‌شدۀ ما در این سرزمین است.

عشق

ما دو تا فقط در یک چیز تفاهم داریم:
به همان اندازه که دوستت دارم، از من متنفری.

نفرت

ما دو تا فقط در یک چیز اشتراک داریم:
آن‌هم اینکه به یک اندازه از هم متنفریم.

عشق و نفرت

جایی که عشق تمام می‌شود، نفرت آغاز می‌شود.

کوچک

به چشم من بزرگ بودى

عیبهایت، ذره ذره کوچکت کردند