کمتر علاقهمند موسیقی پاپ ایرانی است که در بدصدا بودن حسن شماعیزاده تردیدی داشته باشد.اما به مصداق حکم «عیب مِی جمله بگفتی، هنرش نیز بگو» باید اعتراف کرد که او علاوه بر قابلیتهای آهنگسازیاش که ترانههای خاطرهانگیزی را در حافظه جمعیمان ثبت کرده، شعرشناس توانایی نیز هست. معمولاً با ذوق و سلیقه خاص به خود، اشعار لطیف و زیبایی برای خواندن انتخاب میکند که همیشه حسرت میخورم حیف این ترانهها که با صدای او حرام میشود و کاش خواننده خوشصدای جویای نامی پیدا شده و کاورشان کند.
به درخواست دوستی کجسلیقه! فول آلبوم حسن شماعیزاده را دانلود کردم و گذرا گوش دادم. به ترانههای قشنگی به ویژه قدیمیهایش برخوردم که نقطه قوّت آنها، اشعار گرم و «مثبت» عاشقانهای بود که از زاویه دید نویی با عامیانهترین کلمات و سادهترین جملات از عشق؛ این تکرارشوندهترین مضمون اشعار همه اعصار حرف میزد.
ترانه زیر که اسم شناسنامهایش «گل» است و من سرِ خود گذاشتهام «گل، شگفتانگیز بود» یکی از آنهاست. شعری سرشار از احساس و تغزّل به صورت محاوره و اعتراف عاشقانه. به نظرم آهنگ و کلام این ترانه آن قدر شنیدنی است که به تحمّل صدای نابههنجار شماعیزاده بیرزد.
این ایّام، روز و شب، پیاده و سواره، وقت و بیوقت، جا و نابهجا، با خودم زمزمه میکنم:
گل، شگفتانگیز بود.
دانلود ترانه «گل، شگفتانگیز بود» با صدای حسن شماعیزاده
بعدنوشت: قویاً تکذیب میکنم. هیچ خبری نشده!
در هیاهوی حجهالاسلامهای اخمو و ترشرویی که بر فراز منابر، بیحجابان را تهدید به تعزیر میکنند و مخالفت احمدینژاد با برخوردهای فیزیکی با بدحجابان و شکل کنونی گشتهای ارشاد (امری که موسوی وعدهی برچیدهشدنش را میداد!)، دردناکتر از همه، سکوت رذیلانه روشنفکران است که در باطن با رییسجمهور موافقند و در ظاهر از بغض او، وی را در مقابل اصولگرایان خشمگینی که در این سی ساله بیحجابی را به مثابه پرچم کفر در مقابل اسلام و ضدیّت با نظام ساختهاند، تنها گذاشتهاند. در روزگاری که انصاف کیمیاست و از دایرهی فضائل اخلاقی خارج گشته و پز روشنفکری و مُد این روزها، فحش دادن به احمدینژاد است، دیدگاه وی در این زمینه را انسانی میبینم و شجاعتش را میستایم.
در نوشتهای از قول یکی از روحانیون حکومتی خواندم که: «اجباری کردن حجاب، بزرگترین اشتباه جمهوری اسلامی بود». گهگهداری هم شبکه چهار، ناپرهیزی میکند و تصاویر زنان بیحجاب را پای صندوقهای رأی اوائل انقلاب نشان میدهد. گذشتهای که نه در تصور ما میگنجد و آیندهای که نه آن بندگان خدا در آن زمان! پیشبینی میکردند.
کتابچه زیر به طور علمی و فقهی بررسی میکند که اصلاً حجاب واجب است؟ و آیا ترک آن، مجازات دارد یا خیر؟ متن ثقیلی دارد ولی جامع و مختصر بودنش و نتیجه متفاوتی که در انتها میگیرد آن را خواندنی میکند.
دانلود کتاب «نقد و بررسی ادله فقهی الزام حکومتی حجاب»
شنبه شب 22 خرداد 1389، با دوستان به شوخی و مسخرهبازی نشسته بودیم. یک ذرّه از حواسم به تلویزیون بود که مستندی قدیمی و سیاه و سفید پخش میکرد به نام «خیری». (نامی مصطلح برای زنان جنوبی البتّه قبل از جهانیشدن که الانه دختران یا «آرمیتا»یند یا «پارمیدا» یا از این قبیل.) روایت اوّل شخص مفرد از زبان «خیری» همسر رییسعلی دلواری؛ قهرمان ملّی مبارزه با انگلیس.
فیلم، سال 1353 و در زمان حکومت شاهنشاهی ساخته شده بود که از بس در این سالها پخش نشده بود کیفیتش خوب مانده بود.
«خیری» که زن مسنّی بود جلوی خانه گِلیِ روستاییاش نشسته بود و ساده و بیتکلّف از رییسعلی و فامیل و آشنا و مبارزات شوهرش و بیوه شدنش در جوانی میگفت و لابهلای صحبتهایش صحنههایی متناسب از سریال «دلیران تنگستان» پخش میشد.
صورتش خسته و چروکخورده بود نه از آن چروکهایی که گذر زمان بلکه رنج و سختی ایجاد میکند. لباسی تنش بود که برای منِ مخاطب جنوبی که هنوز پیرزنان دور و برم این گونه لباس میپوشند، آشنا بود.
تا اینجا، همه چیز عادی و معمولی بود. ضربه کوبنده، آخر فیلم وارد شد. صدای پشت دوربین از او پرسید: از زندگیات راضی هستی؟
پیرزن جوابی داد که طرز فکر و نحوه زندگی آرمانی یک زن سالخورده از روستایی دورافتاده در جنوب دورافتاده در سال 53 را به خوبی نشان میداد.
«نه! نه امام رضا رفتم نه کربلا رفتم. داغ همهی کسانی که از آنها هم صحبت کردم تو دلم هست.»
بیاختیار بلند شدم و رفتم جلوی تلویزیون ایستادم. زل زدم به صورت پیر و مصیبت دیدهاش. بغضم گرفت و اگر نبود حضور دوستان و غرور بیخود مردانه، گریه میکردم.
برگشتم سمت بچهها که بگویم شنیدید چی گفت که دیدم دوستان در باغ نیستند، کلّاً. تصمیم گرفتم مکتوبش کنم که اگر روزگاری فراموشم شد این نوشته نگذارد.
آخر شب که یک مسابقه فوتبال جام جهانی بود، قبل و حین و بعد بازی و تمام شب، خاطرم مشغول این صحنه بود تا جایی که قبل از خواب، از راه دور و با این همه سال فاصله، فاتحهای برایش فرستادم.
بعدنوشت: این متن را میبایست بعد از مطلب «تنها در تنگستان» منتشر میکردم. پیشنویسش را همان زمان نوشتم ولی تنبلی ذاتی باعث شد که ویرایش آن تا امروز طول بکشد.
من در کنار تو به آرامش میرسم.
تو به امنیت.
افشای راز به قصد انتقام، از حقارت است.
بدیهایت را برای خود نگهدار، خوبیهایت را تکثیر کن.