با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

گزیده‌ی کتاب دفتر کارآگاهی شماره‌ی یک بانوان

گزیده‌ی کتاب «دفتر کارآگاهی شماره‌ی یک بانوان»
نوشته‌ی «الکساندر مک‌کال اسمیت»
ترجمه‌ی «میرعلی غروی»
نشر «هرمس»


صفحه‌ی 15
سر ما هم پر از خاطرات است. هزاران خاطره از بوها، جاها و اتفاق‌های کوچکی که برای‌مان افتاده، غیرمنتظره به خاطرمان می‌آید و به ما یادآوری می‌کند که ما کی هستیم.

صفحه‌ی 145
اگر به حرف پدرش گوش می‌کرد، اگر به حرف شوهرِ دخترعمو گوش می‌کرد، هرگز با «نوته» ازدواج نمی‌کرد و این همه سال بدبختی نمی‌کشید. ولی آن‌ها ازدواج کردند چون او مثل همه‌ی بیست‌ساله‌ها، کلّه‌شق بود. در این سن هر چه قدر هم که فکر کنیم درست می‌بینیم، باز هم درست نمی‌بینیم. با خودش فکر کرد که دنیا پر از آدم‌های بیست‌ساله است، و همه کور.

صفحه‌ی 158

مرد بودن و دائم به فکر رابطه‌ی جنسی بودن چه قدر وحشت‌ناک بود. چون درباره‌ی مردها این فرض وجود داشت. در یکی از مجله‌ها خوانده بود که مردان روزانه به طور متوسط بیش از شصت بار به رابطه‌ی جنسی فکر می‌کنند. نمی‌توانست این عدد را باور کند، ولی تحقیقات آشکارا این را نشان می‌داد. یک مرد در حالی که کار روزانه‌اش را انجام می‌دهد همیشه فکرش پر است از اعمال جنسی مردانه، حال آن که در واقع دارد کار دیگری را انجام می‌دهد. آیا دکترها وقتی دارند نبض آدم را می‌گیرند در همین فکرند؟ آیا وکیل‌ها وقتی پشت میزشان نشسته‌اند و مشغول حلّ یک پرونده‌اند در همین فکرند؟ آیا خلبان‌ها وقتی هواپیما را هدایت می‌کنند در همین فکرند؟
آقای جِی.ال.بی.ماتِکُنی با آن حالت معصوم و چهره‌ی عادی چه طور؟ آیا وقتی دارد به کلاهک دلکو نگاه می‌کند یا با زحمت زیاد باتری ماشین را بیرون می‌آورد، به این موضوع فکر می‌کند؟


صفحه‌ی 194

خانم رامتسوی این قضیه را به قدری ساده جلوه داده بود که آقای جِی.ال.بی.ماتِکُنی متقاعد شد نقشه‌شان می‌گیرد. نکته‌ی جالب در مورد اعتماد به نفس همین بود: سرایت می‌کرد.
نظرات 4 + ارسال نظر
تو چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 08:59 http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

میشه یکمی آهسته تر کتاب معرفی کنید...
من تازه کتاب عقرب های کشتی بمبک رو خریدم...
لطفاْ...
:))

چشم
تموم کردید خبر بدید

مرضیه چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 10:17

فکر کنم این از اون کتابهایی باشه که موقع خوندنش همه اش نیش آدم بازه...

اون بند سوم، دقیقاً واگویه افکار من بود، وقتی 18-19 سالم بود... بعدش بخودم اومدم دیدم بیشتر از اونکه مردا به این مسئله فکر کنن، من دارم به این فکر میکنم که آیا اونا به این مسئله فکر میکنن یا فکر نمیکنن... اصولاً این مقالات علمی و نتایج اعلام شده پژوهش ها جز اینکه فکر آدمو مغشوش کنن خاصیت دیگه ای ندارن... حالا گیرم که واقعا اینجوری باشه، خوب که چی؟!

کتاب مفرحیه ولی طنز نیست.
خوب که چی؟
اگه مقابل هر دانسته ای بگید خوب که چی؟ زندگی تون پر می شه از پوچی.


---

هر چند که به نظرم آمار، درست نیست و خیلی بیشتر از شصت بار در روزه شاید در حدود شونصد بار در روز!
حالا که این آمار مغشوش رو دونستید، تا می تونید خودتون رو از دید آقایان، این کارخانه های رویاسازی، دور کنید.

هادی چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 12:48 http://mardepaeezi.parsiblog.com/

سلام
آخه بابا جان شما چرا اون قسمت های بودار کتاب را برای وبلاگتون انتخاب کردید که باعث کنجکاوی و مورد اعتراض واقع بشه؟؟؟

نظرات پای این مطلب، درستی امار رو تایید می کنه.
هر چند جمله ایده آل من، بند چهارمی است در مورد اعتماد به نفس که مغفول واقع شد.

مرضیه چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 14:16

ما یه ضرب المثلی داریم میگه: "بخاطر پشه ترک بوم نمیکنن"


ما خودمون میدونیم باهستی چیکار کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد