با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

گزیده‌ی کتاب آمده بودم با دخترم چای بخورم

گزیده‌ی کتاب «آمده بودم با دخترم چای بخورم»
نوشته‌ی «شیوا ارسطویی»
نشر «مرکز»


صفحه‌ی12
اول قوریِ خالی را می گذاشتی روی سماور داغ تا گرم شود. بعد چای و هِل کوبیده و بهارنارنج را، به اندازه‌هایی که فقط خودت بلد بودی، با هم قاطی می‌کردی و می‌ریختی توی قوری گرم. بعد، یک کمی از آب جوش سماور می‌ریختی روش تا خیس شود و می‌گذاشتی روی سماور چند دقیقه خیس بخورد. بلاخره قوری را از آب جوش پر می‌کردی و چای را دم می‌کردی. قوری‌پوش خوشگلی را که خودت دوخته بودی و گل‌دوزی کرده بودی می‌گذاشتی روش تا چای حسابی دم بکشد.

صفحه‌ی 17
فیلم‌برداری دوباره شروع شد. علی گفت: «این همه زیبایی، فقط برای چشم‌های من!»... یادم رفت که همه‌چی بازی است... بازی نکردم. گفتم: «برای تو.»
مهران داد زد: «برای تو نداشتیم، خانم شهرزاد.»
علی بلند گفت: «چرا نه؟ خیلی قشنگ گفت. از همیشه منتظر این لحظه بودم که خیلی به‌تر است!»
مهران گفت: «خیلی خوب. ادامه می‌دیم.»

صفحه‌ی 20
به مهران می‌گفتم: «چرا منو به فامیل تو صدا می‌زنند، ولی تو رو به فامیل من نه؟» مهران می‌گفت: «از حقوق زن فقط هم‌این رو یاد گرفتی؟»

صفحه‌ی 52
وقتی حرف می‌زد به لب‌های خوش‌ریخت و پوست سفید مهتابی‌اش زل می‌زدیم و به چشم‌های ترکمنی که انگار دو تا ظرف خوشگل عسل بودند و به دماغ نه بزرگ و نه کوچکی که از بس به گونه‌های پر و پیشانی باز و چانه‌ی گرد و قشنگ خانم معلم می‌آمد، آدم خیال می‌کرد نفس درست و حسابی را این دماغ می‌کشد، نه دماغ‌های بی‌خاصیت ما.

صفحه‌ی 58
«این دوره، دخترا هر کدوم یه چمدون به جای کیف می‌ندازن رو دوش‌شون و راه می‌افتن تو خیابون.»
توی کیف از کتاب و دفتر و مداد و خودکار گرفته تا برس و کرم و دستمال و روسری و جوراب و آینه، همه چیز پیدا می‌شد. قرص سردرد و چسب زخم هم داشت. شربت ضدحساسیت و سوهان ناخن و نوار بهداشتی و مجله همیشه توی کیفش پیدا می‌شد. اسپری ضدعرق و سوزن‌ نخ و سنجاق سر هم جزو خرت و پرت‌هاش بود.
«خب، صُب تا شب که بیرون باشی، همه چی لازمت می‌شه دیگه!»

صفحه‌ی 73
«... خیال‌تون راحت باشه. من تا خونه می‌رسونمتون. خونه‌ی شما رو بلدم.»
...
«خونه‌ی ما رو از کجا بلدین؟»
«یه زمانی عاشق شما بودم.»

صفحه‌ی 76
صبحانه که می‌خوردی، آدم دلش می‌خواست نهار و شام با تو صبحانه بخورد. چه می‌خواستم از جانت؟ که هر روز صبح با تو صبحانه بخورم. که هر نهار و هر شام با تو صبحانه بخورم؟ چرا چیزی نمی‌گفتی؟

صفحه‌ی 78
«پس از جانم چه می‌خواستی؟ چرا وقتی خانه‌تان بودم، وقتی صبح زود از خواب بیدار می‌شدم و هم‌آن‌طوری توی رخت‌خوابی که مادرت انداخته بود توی حیاط خودم را زدم به خواب، تو رفتی روپوش مدرسه‌ات را پوشیدی آمدی توی حیاط جایی ایستادی که من ببینمت. سرت را انداختی پایین. موهات را ریختی جلو و از پشت گردن هِی به موهات شانه زدی. آن روبان قرمز را بستی و موهات را ریختی پشت سرت. چرا روبان را آوردی بغل گردنت و آن‌طوری گره‌اش زدی. که بگویی هر روز وقتی می‌روی مدرسه این قدر خودت را خوشگل می‌کنی؟ که بگویی من را نمی‌بینی و خیال می‌کنی هنوز خوابم؟

صفحه‌ی 80-81
من می‌آمدم یک جایی می‌نشستم که موقع بازیِ شما، تو من را ببینی ولی عموها و دائی‌ها نبیننم. یک کتاب می‌گرفتم دستم و شروع می‌کردم به خواندن. یک صفحه می‌خواندم و دو صفحه تو را نگاه می‌کردم. حواسِت پرت می‌شد و می‌باختی. خنده‌ام می‌گرفت. می‌رفتم آشپزخانه که مثلاً آب بخورم. جات را می‌دادی به بک عمو دائی دیگر و می‌آمدی آشپزخانه که مثلاً آب بخوری. ولی نه من آب می‌خوردم نه تو. تو دعوام می‌کردی که چرا نمی‌گذارم بازی‌ات را ببری. نمی‌فهمیدی که دست‌های تو وقت جابه‌جا کردن مهره‌ها و ریختن تاس و نی‌نی چشم‌هات وقت چرخیدن با آن مهره‌ها و تاس‌ها روی آن تخته‌ی لعنتی حواس من را پرت می‌کند و نمی‌گذارند کتابم را بخوانم. می‌گفتی بروم یک جای دیگر و کتابم را بخوانم. می‌گفتم که فقط روبه‌روی تو، پنجره‌ای هست که پشت آن صدای باران می‌آید و می‌شود کتاب خواند. حرصت درمی‌آمد و هر کس که آن موقع می‌آمد تو، خیال می‌کرد ما راستی راستی با هم دعوا می‌کنیم. همه می‌دانستند من و تو همیشه با هم دعوا داریم. من راستی راستی با تو دعوا داشتم. چرا تو آن قدر هم‌آن جوری بودی که من دوست داشتم؟ برای این که یک روز با هم بیدار بشویم و روبه‌روی هم صبحانه بخوریم؟ چرا چیزی نمی‌نگفتی؟

عکس تو بر سر تاقچه‌ست هنوزم

کاش این‌جا بودی،

دلم سی و هفت درجه گرما می‌خواهد.

ببخشید؟

ببین پسر! یه مرد هیچ‌وقت عذرخواهی نمی‌کنه. مرد؛ این جور وقت‌ها، شونه‌شو می‌ندازه بالا و می‌گه: «خب باشه! مگه چی شده حالا؟»

لالایی می‌گم خوابت نمی‌آد

• دوستم باش...
•• چه جوری؟
• اون جوری که من دوست دارم.
•• نمی‌شه قربونت! اون وقت دیگه دوست نیستم، عروسکم.

دنباله برنامه تا چند لحظه دیگر

نوت دارم، نت ندارم‏!‏