با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

تو خاله‌زنکی‌هات هم قشنگه

• خوب، اون جا چه خبر بود؟

•• واسه‌ت مهمّه بدونی؟

• نه، مهم نیست. مهم اینه که تو واسه‌م حرف بزنی.

خجالت نمی‌کشه مرتیکه

از تفریحاتم توی داروخانه، نگاه کردن به قفسه‌ی کاندوم‌هاست!

که از غرب آمد

«... زنان صاحب‌جمال در نهایت بلندی و حُسن نشسته‌ و اصلاً زیب و آرایش ندارند اما چنان خوش‌شکلند که در میان رومیان آن نوع شکل کم می‌باشد...»

تذکره‌ی شاه تهماسب؛
شرح وقایع و احوالات شاه تهماسب صفوی به قلم خودش


پی‌نوشت: از هم‌آن زمان قدیم هم زنان غربی را زیباتر می‌دانستند. کار امروز و خودباختگی شرق در برابر غرب مدرن نیست.

ببین دنیا پر از رنگه

جاده‌ی بوشهر به خوزستان؛ بعد از پل «کُلُل» از نخلستان‌های «آب‌پخش» می‌گذرد. نخلستان‌هایی با نخل‌هایی بلند که واقعاً سر به آسمان کشیده‌اند.
دو سمت جاده، دکه‌هایی هستند که به مسافران گذری، محصولات هم‌آن نخل‌ها را می‌فروشند. تابستان‌ها «خارَک» و «رطب»، پاییز «خرما» و «ارده» و «شیره» و زمستان... چند ماهی می‌شد که والده سفارش داده بود «پنیر نخل» بگیرم.
کنار کشیدم و از جوان فروشنده قیمت گرفتم. «بیست و پنج هزار تومن.»
کیفم را نگاه کردم. پول نقد همراه نداشتم. «کارت‌خون داری؟»
«نه، ببر بعداً با خودپرداز واسه‌م بفرست.»
متوجه منظورش نشدم. «چی کار کنم؟»
«شماره حساب می‌دم هر جا رسیدی برام کارت به کارت کن.»
ماتم برده بود. «مشکلی نیست الان پولش رو ندم؟»
«ای بابا، هفتاد هشتاد تومن ازم رفته این که چیزی نیست.»
هنوز گیج بودم. «چه جوری به من اعتماد می‌کنی؟»
«بچه کجایی؟»
«دیلم.»
«چه بهتر! مال منطقه خودمونی. بچه‌ی جنوبی دیگه.»
باورم نمی‌شد هنوز آدم‌های بی‌غل‌وغش این جوری پیدا بشوند آن هم بین مغازه‌دار جماعت.
شماره کارت بانکی و تلفنش را گرفتم. شماره تلفنم را هم دادم و بعد از تشکر، خداحافظی کردم. جوگیر معرفتش شده بودم. طوری که پنج دقیقه بعد به محض رسیدن به «آب‌پخش»، در اولین خودپرداز، پول را برایش حواله کردم.
تلفنی خبرش را به او دادم و دوباره تشکر کردم.
قشنگه، خیلی قشنگه به خدا! ممنون آقای «اسماعیل خزایی».
به ادامه‌ی دنیا امیدوار شدم.

دستت ببوسم

هیچ حرف و هیچ کار تو، من رو ناراحت نمی‌کنه،
تو راحت باش عزیزم.

ت مثل تو

دوستت دارم و دوست دارم به دوست داشتنت ادامه بدهم.

سفید و کمی چاق

1. در متنی متعلق به دوره صفوی به کلمه‌ای تازه‌دیده در وصف زنان برخوردم: «خوش‌شکل»
2. در سریال «شاهگوش» خانم مسنّی می‌گفت: «زن باید گوشت و گل داشته باشه.»
3. به ذوق من این دو ترکیب، نسبتی دارند با این کلمه: «خوشگل»
یک بار دیگر این سه تا را مرور کنید:
خوش‌شکل
خوشگل
گوشت و گل