قبلاً دربارهی بلندگوی دبیرستان دخترانه روبهروی خانهمان گفته بودم. همآن که احساس تکلیف میکرد در مراسم و مناسبتها، از همسایهها آزمون شنواییسنجی بگیرد.
شکر خدا حالا که محرّم است و به دستگاه امام حسین نمیشود گفت بالای چشمت ابروست. وقتی عرقخورها صف اول زنجیر میزنند استبعادی ندارد که خانم مدیر، پیچ صدای بلندگویش را تا ته زیاد کند.
موسیقی نوحهای که پخش میشد آشنا بود. توی خانه دراز کشیده بودم. سرم را از روی بالش بلند کردم تا بهتر بشنوم.
از این نوحههای امروزی مداحهای تازه به دوران رسیده بود.
بله، جناب مداح روی ملودی ترانهی معروف «دَ َ َ َ َریا اولین عشق مرا بُـُـُـُـُردی» یک شعری شبیه این گذاشته بود:
«سَـَـَـَـَـقّا آخرین مشک مرا بُـُـُـُـُردی!»
یاللعجب! اگر شمای نابوشهری با این سبک نوحهها حال میکنید به خودتان ربط دارد ولی ما چرا؟ ما که دستمان پر از ریتم و شعر و ملودیست چرا؟ برای ما که «بخشو» و «ناخدا» و «گراشی» داریم قباحت دارد بلندگوی محرمجلسیها شویم!