توی فیلمهای و سریالهای ایرانی، آنهایی که خانههای حیاطدار و ویلایی دارند، آیفون ندارند. زنگ در که بخورد یکی از اهل خانه، از این سر خانه تا ته حیاط را سلانهسلانه میرود تا در را باز کند.
آدمهای نداری نیستند. توی آشپزخانهشان ماکروفر و هود دارند، مستراح فرنگی دارند، مبل و کاناپه دارند، از این تلویزیونهای باریک Full HD دارند، توی پارکینگ همآن حیاط، ماشین روز دارند ولی آیفون و دربازکن ندارند.
جدی میگویم، امشب به بعد، به اولین فیلم و سریال ایرانی که خواهید دید دقت کنید. اهالی خانه شخصاً در را باز میکنند. اصلاً خیلی از کنش-واکنشهای فیلم، توی این رودرروییهای جلوی در شکل میگیرد.
البته در واقعیت این جوری نیست. همآن جور که مثل آدمهای فیلمها، شمرده شمرده و بدون سوتی و تپق حرف نمیزنیم، توی حرف همدیگر میپریم، باباها را صدا نمیزنیم «پدر» و به مامانها نمیگوییم «مادر»، مدتهاست که دربازکن برقی داریم و با گفتن «کیه؟» و شنیدن «منم»، یک دکمه را فشار میدهیم تا سهسامی... در باز شود.
آیفون تصویری هم داریم و با دیدن قیافهی بیکیفیت پشت دری، تصمیم میگیریم که خانه باشیم یا نباشیم. و اگر آن توی کوچهیی ما باشیم با دیدن عدسی کوچولوی دوربین، زنگ را میزنیم و با یک ژست آلن دلونی به افق خیره میشویم!
این امروز ماست، قدیمترها که باید قدمرنجه میکردید تا بدانید کی پشت در است. همسایهای که پیاز-سیبزمینیاش تمام شده، بابایی که از سر کار برگشته و کلیدش یادش رفته، غریبهای که نشانی میپرسد، رهگذر تشنهای که آب میخواهد و یا... مهمان داریم.
این همه گفتم که این را بگویم:
ما (منظورم از ما، ساکنین یک شهر کوچک پرتافتادهی مثلاً سی سال پیش است) نیازی به این کارها نداشتیم. نه اینکه آیفونی که هنوز اختراع نشده بود داشته باشیم، نه. لایفاستایلمان (به قول امروزیها) مشکل را حل کرده بود.
صبح بعد از صبحانه، اولین نفری که بیرون میرفت (معمولاً پدر خانواده) در را پشت سرش باز میگذاشت. طاقباز نبود ولی باز بود. بچهها که بین خانه و کوچه مدام در حال بدوبدو بودند. همسایهها و فک و فامیل، یاالله و صاحبخانهگویان داخل میشدند.
در، باز بود تا ظهر. اهل خانه که برای ناهار جمع میشدند بسته میشد. ناهار و چرت بعد از ظهر و دوباره عصر با خروج اولین نفر، بازگشایی میشد تا شب. وقت خواب هم قفل و کلون میشد.
توی کوچهها که رد میشدی، در بیشتر خانهها باز بود. حتی بعضیها لای در، تکه سنگی، آهنی میگذاشتند تا باد، در را نبندد. یکی از تمرینهای خودسازی نوجوانانهام این بود که از لای این درهای باز به خانهزندگی مردم سرک نکشم.
جاهایی هم که نمیشد (مثل بنبستها یا خانههایی که مردشان دائمالسفر بود) از دربازکن سرخود استفاده میکردند. در را سوراخ ریزی میکردند، یک سر طناب یا سیم را به قلاب قفل، گره میزدند و سیم را از سوراخ رد کرده و آن سمتش را حلقه میکردند.
خودیها و محرمها و آنها که مجوز حضور سرزده داشتند به در بسته که میخورند طناب را میکشیدند و در را باز میکردند و داخل میشدند. در خانهی پدربزرگ مادریام هنوز این طوری باز میشود.
خوب، واضح و مبرهن است که امروزه این شکلی نیست و دربها همه بسته و مجهز به زنگ و آیفون و باقی قضایا. شهر بزرگتر شده، آدمهای غریبه و ناباب بیشتر شده، امنیت کمتر شده، نمیدانم.
ولی قبلترها امنیت نه از خانه که از توی کوچه و خیابان شروع میشد. کوچهای که هیچوقت خلوت و بیرفتوآمد نبود، دزد و خلافکار هم نداشت. بچههایی که با خیال راحت در کوچههایی که مورد تعرض حرکت ماشینها و موتورها نبودند، بازی میکردند. هماین حضور دائمی بچههای محل، امنیت میآورد.
بچهها که از کوچهها رفتند و خانهنشین شدند، درب خانهها هم بسته شد و جای طنابسیمیهای دربازکن را آیفون گرفت.
به اندازه دیدن یک فیلم 8.4 چسبید .