با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

در همه‌ی کارها ناتمامی

تلفنی با غریبه‌آشنای راه دوری حرف می‌زدم. یکی از دوستان، خانه‌ی ما بود. سر و صدا می‌کرد، سرش داد زدم: بِخُس.
از پشت تلفن پرسید: چی گفتی؟ جواب دادم: به زبان محلی ما یعنی بخواب.
گفت: چه جالب، بخسپ. به زبان قدما حرف می‌زنید.
هم‌آن‌جا بود که دریافتم بخُس ما کوتاه‌شدی بخسپ است. پس این لهجه‌ای که در شهرهای بزرگ از بیانش خجالت می‌کشیم زبان بیهقی و طبری بود و ما خبر نداشتیم؟!

این کوزه چو من عاشق زاری بوده‌ست

دو جور دست به کمر را دوست دارم:
یکی دست به کمر راه رفتن زنی که حامله‌ست،
دیگر دست به کمر ایستادن دختری که زغال می‌چرخاند.

Be Happy

فلانی تو زندگی چون‌آن خون‌سرد هست انگار آخر فیلم رو می‌دونه!