با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

نگین پادشاهی

این را ابوی قبل از انقلاب خریده و بعد از کمی استفاده بایگانی‌اش کرده بود. داخل رکابش فرورفتگی کوچکی داشت که با کمی دقت و ریزبینی می‌شد تاج ظریفی را دید که یحتمل به یاد و یمن آن دوران شاهنشاهی و شاه‌دوستی حک شده بود.
در اوان نوجوانی به خیال پلاتین بودن، مدتی دستم می‌کردم تا این‌که طلافروشی گفت طلای سفید است. دل کندم و در آوردم و رفت توی جعبه‌ای، ته کمدی، تا سال‌ها بگذرد و بگذراند.
هنگام یک جابه‌جایی، دوباره کشفش کردم. بردم طلاسازی تا به آن رنگ و لعابی بزند. می‌گفت نگینش برلیان است. پایین رکاب با نقره جوش خورده و قرار شد با طلای هم‌رنگش عوض شود.
انگار تکه طلای از یاد رفته، روزگار نویی را آغاز کرده است.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد