دوستی دارم به اسم امید، این دوست ما نه ادیب است و نه هیچ علاقهای به ادبیات دارد، ولی کلاً لفظ قلم صحبت میکند. بعضی جاها حرف زدنش واقعاً مسخره میشود. آن قدر که اگر بار اولی باشد که میبینیدش خیلی تعجب میکنید. ولی بار دوم که جریان برایتان جا افتاده،حتی اگر وسط حرفهایش بگوید «وی افزود»، شما متوجه نمیشوید. آمپر لفظ قلم بودنش هم با تعداد آدمها بالاتر میرود.
آن اوایل که تازه با هم آشنا شده بودیم همیشه تصور میکردم این بابا وقتی با زنش تنهاست، خیلی تنها، چهطور حرف میزند؟ از چه کلمههایی استفاده میکند؟ اما باور کنید به غیر وقتهایی که دور و برمان شلوغ است و آمپر میچسباند، دیگر حرف زدنش کمتر به چشم میآید.
ولی بخش بامزهی جریان کجاست؟
بعد از سالها بلاخره ازدواج کرد. وقتی همسرش را دیدم باورم نمیشد، زنش از خودش لفظ قلمتر بود. جوری که وسط حرفهایش به جای یکدفعه، میگفت «به ناگاه». با هم که حرف میزدند فکر میکردی بیهقی میخوانند.