با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

پیمان هوشمندزاده، لذتی که حرفش بود، نشر چشمه

... در خانواده‌ای بزرگ شده‌ام که به تصورات‌شان زیادی اهمیت می‌دهند. قصه‌گو هستند و خاطرات خانوادگی بسیاری برای تعریف کردن دارند. حتی خاطرم هست که یکی برای آن‌که هیچ داستانی فراموش نشود، آن‌ها را می‌نوشت. اما همه درباره‌ی یک واقعیت ثابت، نظر ثابتی ندارند.

نزدیک‌ترین روایت به واقعیت را یکی از خاله‌ها دارد. او همه چیز را همینگوی‌وار می‌گوید؛ خشک، یخ و بدون استفاده از هیچ صفتی. حافظه‌ی خوبی دارد و دیالوگ‌ها را دقیق پشتِ هم می‌چیند. ولی طبیعی‌ست که به روایتش از همه بیشتر اعتراض می‌شود. حق هم دارند، من هم فکر می‌کنم بیان صِرف استخوان‌بندی یک داستان دست‌کمی از تحریف آن ندارد، مخصوصاً که فاقد جذابیت باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد