خیلی از اصطلاحات را شنیدهام، خواندهام و بدون اینکه درک و حسشان کنم در صحبتهای روزمره از آنها استفاده کردهام. مانند «کمرم شکست، پشتم خالی شد، از خوشحالی بال درآوردم و...»
دخترک که به دنیا آمد مستقیم بردنش بخش مراقبتهای ویژه (برای مشکل تنفسی که داشت) و مادرش هم پس از هوشیاری منتقل شد به بخش.
هر چه قدر پشت در مراقبتهای ویژه منتظر ماندم دیدم انگار قرار نیست مثل فیلمها پرستاری بچهبغل بیاید و شیرینی بخواهد. با داد و بیداد رفتم داخل و تنها چند ثانیه توانستم ببینمش. خواب بود و موهایش انگار عرق کرده باشد به سرش چسبیده بودند. با دکتر و پرستار دعوایم شده بود و هنوز عصبی بودم. بدون حس خاصی، بچه را دیدم، بااحتیاط لمسش کردم و آمدم بیرون.
عصر که برگشتم بخش تا چیزهایی را که برای مادرش خریده بودم تحویل دهم، تخت کوچکش را کنار تخت مادرش دیدم. آرام خوابیده بود. چند عکس گرفتم و برای بستگان فرستادم و قبل از اینکه پرستار بیرونم کند خارج شدم.
شب توی خانه، وسط تماشای بازی فوتبال، از بیمارستان تلفن زدند که حال بچه بد شده و بیا از داروخانه، دواهایش را بگیر. داروها را که رساندم، مادربزرگش لولهای زیر بینی دخترک گرفته بود تا راحتتر نفس بکشد، پشت به دخترک، مشغول احوالپرسی مادرش بودم که...
صدای گریهای بلند شد. صدایی زیر و کمجان که زور میزد گریه باشد. برگشتم طرفش، این اولین صدایش بود که در زندگی میشنیدم. آنجا بود که فهمیدم وقتی میگویند «ته دلم خالی شد» یعنی چه.
درود فراوان
احوال دوست قدیمی ما چگونه است؟
بابا شدین عایا ؟
سلام عزیز
ارادت داریم بزرگوار
همین طوره قربان
ما که می خوانیم هم موهای تنمون سیخ شد
خدا نگهش داره گلدونه رو تو بغل پر از عشق مامان و بابا
قربان صفای وجود شما