با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

اما دل من آن‌جاست در جمع عزیزانم


ستارِ خواننده را که می‌گویند شخصیت متکبر و از دماغ فیل افتاده‌ای دارد؛ خلاف این تصویر، صفحه اینستاگرام خودمانی و راحت و بی‌تکلفی دارد. با این‌که سال‌ها صدایش را دوست داشته‌ام تازه در فجازی پیدایش کرده‌ام. ترکیبی است از بریده‌ی شوهای قدیمی، تبریک مناسبت‌های ایرانی، عکس‌های یادگاری، کلیپ کنسرت‌ها که حاضرین گرفته‌اند با آن زوم کردن و لرزش‌ها و بهتر از همه؛ کپشن‌هایی که پیداست در لحظه نوشته شده‌اند و با سلام و احوال‌پرسی شروع می‌شود و تمام می‌شود با ذکر نکته و نصیحتی و آرزویی.


این کشف امشبم است. برای سالگرد فوت پدرش، کلیپی گذاشته با عکس‌های قدیمی و فیلمی از سنگ مزار مرحوم با ترانه‌ای که قبلاً نشنیده بودم. و ذکر خیر از درگذشتگان و توصیه به قدر دانستن پدر و مادر. شاید کلیشه‌ای به نظر برسد ولی همراهی آن ملودی آرام و عکس‌های سیاه و سفید و متن ساده چندخطی، کارگر افتاد. ترانه را که «یک شبه» نام داشت پیدا کردم و گذاشتم روی تکرار و تکرار و تکرار.


دانلود ترانه «یک‌شبه» با صدای ستار

کار آسانی نبود

رستوران سنتی «شرزه» روبه‌روی حمام وکیل، اجرای موسیقی زنده داشت. خواننده همراه سنتور و تنبک، «شب به گلستان تنها» را می‌خواند. زن و مردی در سنین اوایل میانسالی وارد شدند. مرد، قیافه تیپیکال یک شرکت نفتی را داشت؛ عینک طبی، پیراهن آستین‌کوتاه، ریش اصلاح شده و یک سبیل به اندازه. زن هم که سادگی و کم‌آرایشی زنان شهرستانی را داشت در بدو نشستن، با موبایل صفحه بزرگش مشغول فیلم‌برداری از گروه موسیقی شد.
تا این‌جا که یک صحنه عادی در چنین اماکن و فضایی بود، سرم را برگرداندم و حواسم معطوف جاهای دیگر شد. نوازنده‌ها ریتم را عوض کردند و آوازه‌خوان ترانه‌ی دیگری را شروع کرد:
«ای از عشق پاک من همیشه مست
من تو را آسان نیاوردم به دست»

این بار که نگاه‌شان کردم زن داشت گریه می‌کرد. بی آن‌که موبایل را رها کند آرام اشک می‌ریخت. با یک دست فیلم می‌گرفت و با دست دیگر اشک‌ها را پاک می‌کرد. سریع برگشتم سمت آقا تا واکنش او را ببینم. مرد آرنج‌ها را روی میز گذاشته و دست‌ها را در هم قلاب کرده، تلاش می‌کرد بی‌تفاوت جای دیگری را نگاه کند.
«بارها این کودک احساس من
زیر باران‌های اشک من نشست»

در همین حین تلفن خانم زنگ خورد. جواب داد و باز هم اشک می‌ریخت. این بار انگار جنس اشک‌ها فرق می‌کرد. لبخند کمرنگی چاشنی صورتش شده بود. و اما اشک‌ها و امان از رسانایی اشک‌ها. مرد دیگر طاقت نیاورد. تسلیم شد، عینکش را بالا زد و زیر چشم‌‌ها را مالید.
«در دل آتش نشستن، کار آسانی نبود
راه  را  بر اشک بستن، کار آسانی نبود»

مرغ خیال را از قفس آزاد کردم و قصه‌ی زندگی‌شان را ساختم. چه خاطره‌ای با این ترانه دارند؟ چرا همذات‌پنداری می‌کنند؟ نکند برای رسیدن به هم سختی‌ کشیده باشند؟ نکند... راستی بچه‌ای که باید الان داشته باشند و نیست کجاست؟
«در به دست آوردنت، بردباری‌ها شده، بی‌قراری‌ها شده، شب‌زنده‌داری‌ها شده
در به دست آوردنت، پایداری‌ها شده، با ظلم و جور روزگار، سازگاری‌ها شده»

شاید دیگران مخالف ازدواج‌شان بوده‌اند. مانع‌ تراشیده‌اند. نه گفته‌اند. شاید همین سنگ‌اندازی‌ها باعث شده که آخر جوانی به هم برسند و حالا در این سن و سال، سر یک قرار «دو نفره» آمده‌ باشند.

دانلود ترانه‌ی «عشق پاک» با صدای «اکبر گلپایگانی»

خانوم! فریبش رو نخور

راوی و زاویه‌ی روایت در این ترانه منحصربه‌فرد است. (لااقل تا جایی که من از ترانه‌های پارسی شنیده‌ام)
خواننده؛ معشوقه‌ی سابق خیانت‌دیده است که به جای ناله و نفرین و شکایت، در حال نصیحت و انذار معشوقه‌ی تازه‌ی حضرت آقاست.
این که روزی سر من جایی بود که الان سر توست و مواظب باش کلاه سرت نرود و با بوسیدن یار بی‌وفا این قدر دل بنده را نسوزان و این صحبت‌ها.

دانلود ترانه «حواسش به منه» با صدای «فرحناز»

نرو از خزونی که برگش تویی

از «آینه» خوشم می‌آید. از لحن صدا، انتخاب شعر و سبک لباس پوشیدن قرن نوزدهمی‌اش که در بدلباسی رقیب «دریا دادور» است! آخرین ترانه‌اش «آغوش» هم قشنگ است، وسطش یک دکلمه‌ی مردانه‌ی دلنشین دارد که ترانه را به دیالوگ تبدیل کرده است.

ناز هم محبوب من، اندازه دارد

ترانه‌های بندری که معرّف حضور هستند، چه آن فولکلورهای قدیمی که سینه به سینه جلو آمده‌اند و چه آن تازه‌سازهای اینترنت‌نشین پر هستند از اصطلاحات و کلمات نامفهوم و من‌درآوردی.
از قبیل: هلل یوس، اوفی اوفی، هله دان و... که چون نیست شاعرشان معلوم نیست ما را که یعنی چه؟!
اکثر این ترانه‌ها وزن و قافیه‌ی درستی ندارند، هم‌آن کلمات مفهوم‌شان هم عمق و معنای آن‌چنانی ندارند و ادعایی هم ندارند. جامعه‌ی مخاطبش را می‌شناسد و هدفش تکاندن قرهای محبوس در کمر آن وسطی‌های مجلس است!
شاعر با کلمات ساده و عامیانه کارش را راه انداخته است و لذا انتظار دیدن ترکیب‌ها و توصیف‌های درخشان را نباید داشت.
حالا میان این بزن و بکوب‌ها، ترانه‌ای دارد «سندی» که با «کیش و کیش، ام‌ّلیلا» شروع می‌شود. حالا ام‌لیلا چه ربطی به کیش دارد باید از خود جناب آذر پرسید! مصراعی در این ترانه هست که به نظرم یک سر و گردن از بقیه‌ی ترانه‌های این‌چنینی بالاتر است.
مصرع اول که مثل همیشه بند تنبونی‌ست: «آماده بکن جهاز مهازُ»
لحظه‌ی طلایی این‌جاست: «سر سفره‌ی عقد بذار تو نازُ»
به جرأت می‌گویم که ترانه‌سرای محترم هنگام سرایش این مصرع در اوج آمادگی جسمی و روحی بوده و به سقف توانایی‌های شاعری‌اش رسیده و در ادامه‌ی ترانه به خود همیشگی‌شان هبوط کرده‌اند.
مصرع را دوباره تکرار و تجسم کنید:
ناز به مثابه‌ی یکی از تزیینات سفره‌ی عقد.

پی‌نوشت: این هم لینک دریافت ترانه.

زندگی مال شماها

اولین جمله‌ی انگلیسی که یاد گرفتم این بود:
I am a Disco Dancer
خیلی سال پیش، توی بچگی، قبل این‌که مدرسه بروم و سواد فارسی یاد بگیرم.
جسارت است محضر شما زبان‌دانان! ولی معنایش می‌شود: «من رقاص دیسکو هستم»
آواز یک فیلم هندی بود. پسرک فقیری که برای رقص خوبش مشهور می‌شود. دشمنان حسودش توطئه می‌کنند و به گیتار برقی‌اش برق شهر وصل می‌کنند. لحظه‌ی آخر، مادرش می‌فهمد و پیش‌دستی می‌کند و روی سن، گیتار را از دست پسرش می‌قاپد و می‌میرد. «جیمی» افسرده می‌شود و موسیقی را رها می‌کند. دوست‌دخترش پاپیچ‌اش می‌شود و برش می‌گرداند به صحنه.
آن سکانس هنوز یادم است.
گیتاریست‌های گروه با گیتارشان ژست شلیک می‌گیرند. جیمی می‌پرد وسط استیج. زنی جیغ می‌کشد. پسرکی سوت می‌زند. دخترکی روی سر کچل جلوییش ضرب می‌گیرد. دختری وسط مردم می‌رقصد. خواننده تک‌تک حروف دیسکو را می‌گوید و تماشاگران تکرار می‌کنند.
The D
The I
The S
C
O
Disco, Disco, Disco
«نه برای سیاهه نه سفید
جهان مال کسیه که می‌تونه عشق بورزه
کسی که با لبخند زندگی می‌کنه و با لبخند می‌میره
نه طلا، نه نقره. ما عاشق خوندن هستیم
اگر می‌خواهی کاری انجام بدهی از اعماق قلبت عشق بورز
از صبح تا شب تو خیابون می‌خونیم
کاسبی ما خوندنه
زندگی کوتاهه. شاد زندگی کن
این مال منه اون مال توست رو فراموش کن.»



آن وقت‌ها که تلویزیون دو شبکه بیش‌تر نداشت (که تازه شبکه دویش را به زحمت می‌شد گرفت)، هم‌آن زمانِ آنتن‌های پرشاخه روی پشت‌بام‌ها، آخر هفته‌ها پای فیلم‌های هندی شبکه‌های عربی کشورهای همسایه می‌نشستیم. کافی بود سر آنتن رو کج کنی طرف‌شان تا مثل آینه بگیری‌شان. چهارشنبه شب‌ها کانال 55 بحرین فیلم هندی داشت، شب جمعه کانال قطر و جمعه‌شب هم کانال کویت و امارات.
ما؛ اطفال صغار، با چشم‌هایی که پلک نمی‌زد ولو می‌شدیم جلوی تلویزیون. پسربچه‌ها عاشق صحنه‌های زدوخورد بودند. هم‌آن جایی که قهرمان یک تنه بیست نفر را لت و پار می‌کرد. دختربچه‌ها هم منتظر رقص و آواز. فیلم هندی بود دیگه.
بازیگرها را نمی‌شناختیم و روی‌شان اسامی من‌درآوردی گذاشته بودیم. بعدها فهمیدیم که «ویجی» اسمش «آمیتا باچان» است. ولی برای من همیشه «جی» بود. مرد قدبلند و کم‌حرف فیلم شعله که سکه‌ش یک رو داشت. بگذریم.
حالا چرا دیسکو دنسر؟
توی خلوت یکی از شب‌کاری‌ها نشسته بودم که این جمله از اعماق حافظه‌ام به زبانم جاری شد، یک‌هو. خدا خیر بدهد اینترنت را. از آخوندها هم بیش‌تر می‌داند! با یک جست‌وجوی ساده، ترانه‌ را پیدا کردم. کلیبپش را هم. چه ذوقی کردم با نبش قبر خاطرات. فیلم مال سال 82 میلادی‌ست. خود فیلم و ترانه‌اش از هیت‌های بالیوود است. لینکش را پیدا کرده‌ام و دارم دانلودش می‌کنم. باز هم می‌گویم خدا خیر بدهد مخترع اینترنت را. به ما وقت ملاقات داده با نوستالژ‌ی‌ها.

دانلود ترانه
دانلود کلیپ

زمان در بطری

بدون هیچ‌گونه خجالتی، از طرفداران جدی سری فیلم‌های x-men هستم. این که هر کس یک توانایی خارق‌العاده دارد مثل بچه‌ها ذوق‌زده‌ام می‌کند. با این که از قسمت سوم به بعد هی دارند کِشش می‌دهند و آب به قصه بسته‌اند باز هم مشتاقانه دنبالش می‌کنم.
جدیدترین قسمتش را دیشب دیدم. لوگان یا مرد گرگ‌نما به گذشته سفر کرد، سال 1975 میلادی. پایان جنگ ویتنام.
در این قسمت پسرکی بود که می‌توانست زمان را نگه دارد. در صحنه‌ای که مشغول هنرنمایی بود، اسلوموشن شد و ترانه‌ای قدیمی مال هم‌آن سال‌ها پخش شد.

«اگر می‌توانستم زمان را توی یک بطری نگه دارم
اولین کاری که دوست داشتم انجام دهم
این بود که تمام روزها را تا ابد نگه دارم
فقط برای این که آن‌ها را با تو بگذرانم.
اگر می‌توانستم کاری کنم که روزها تمام نشوند
اگر می‌شد با حرف زدن به آرزوها رسید
همه‌ی روزها را مثل یک گنج نگه می‌داشتم و بعد
باز هم آن‌ها را با تو سپری می‌کردم.
اما مثل این که زمان هرگز کافی نیست
تا کارهایی را که دوست داری انجام بدهی،
وقتی که پیداشان کردی.
آن قدر اطرافم را گشتم تا بدانم
که تو هم‌آنی هستی که می‌خواهم زمان را با او بگذرانم.»


دانلود ترانه‌ی «Time In A Bottle» با صدای «Jim Croce»

جیلینگ جیلینگ

النگو از نشانه‌های ویژه زنان منطقه‌ی ماست. شهری و روستایی هم ندارد. یک طراح لباس سینمایی برای خلق یک زن جنوبی حتماً باید النگو دستش کند تا شخصیتش واقعی و باورپذیر از کار درآید.
کلاً نسوان ما در کنار علاقه و استفاده‌ی افراطی از طلا، النگو را بیش‌تر از دست‌بند و تک‌پوش و زنجیر و امثالهم دوست دارند و دست می‌کنند. به هم‌این دلیل است که ویترین طلافروش‌ها لبالب از النگوهای جورواجور است. ضخیمِ قدیمی‌پسند و ظریفِ جوان‌پسند.
النگوها را به زور جوراب، دست می‌کنند و سخت‌تر از درآمدن جان از بدن، از دست خارج می‌کنند! هم‌این است که با لباس خانگی و مجلسی و اداری و بیرونی، سِت است. (باید سِت شود!)
لذا مثلاً اگر سر جلسه‌ی آزمون ارشد، مچ تا آرنج دختری مداد به دست را غرق طلا دیدید نباید تعجب کنید. آن خانم همراهش در بیرون ساختمان که جای خود دارد، چون این‌جا بندر ا‌ست!
اگر در یک شهر غریب، در خیابان، مرکز خرید یا رستوران، خانمی النگوبه‌دست را ببینم، مطمئن می‌شوم که به طور عام، جنوبی و به طور خاص، بندری‌ست. حتا اگر به مدرن‌ترین شکل ممکن، آرایش کرده و لباس پوشیده باشد.

پی‌نوشت یک. هر قاعده‌ای استثناء دارد. پس نیایید این زیر با من یکی‌به‌دو کنید که: «نه این‌طور نیست، نمونه‌اش خودم که...»
پی‌نوشت دو. حالا که این‌ها را برای شما می‌نویسم اطرافیانم را در نظر می‌آورم و می‌بینم که بلااستثناء همگی النگوپوشند: مادربزرگم، مادرم، خواهرم و دختر کوچکش، خواهر نوجوانم، خاله‌ها و عمه‌ها و... کوچک و بزرگ، فقیر و غنی، مجرد و متأهل.
این عکس در صفحه‌ی اینستاگرامم، شاهدی کوچک برای این ادّعا.
پی‌نوشت سه. جنوبی بود ولی بندری نبود. برای اولین بار شش حلقه النگو خریده بود. از شدت خوش‌حالی، خوش‌اخلاق‌تر شده بود. مرتب نشانم می‌دادشان و می‌پرسید: «قشنگ نیست؟!» و من ساعتی شصت بار تأیید می‌کردم: «آره، خیلی قشنگ‌اند!»
پی‌نوشت چهار. مادرم دوازده (دوجین؟) النگوی ۲۱ عیار کویتیِ قدیمی دارد. از آن‌ها که در خانواده هی از مادر به دختر، دست به دست به ارث می‌رسد. از وقتی هم در جوانی دستش کرده تا حالا درنیاورده.
وقت‌هایی که از کنارم رد می‌شود بدون این‌که ببینمش از صدای جیلینگ‌جیلینگ النگوهاش می‌فهمم که اوست.
پی‌نوشت پنج. گوش کنید به یاد قدیم‌ها:

سلیقه‌ی منی

ترانه‌ی «از بس که نازی» را به خاطر کاور مضحکش دانلود کردم. مشاهده بفرمایید:


لابه‌لای مانکن‌خواننده‌ها و موسیخی‌ها و یقه‌بازها و زنجیرچرخ‌گردن‌ها و ابروقشنگ‌ها با چون‌این قیافه‌ای، اعتمادبه‌نفس می‌خواهد خوانندگی. و البته صدا.
تجربه‌ی من می‌گوید آن‌ها که قیافه ندارند، صدا دارند. و ترکیبش با انتخاب شعر و آهنگ زیبا، ترانه‌ی دل‌چسبی می‌شود.
شما هم گوش کنید تا به سلیقه‌ی من ایمان بیاورید.


دریافت ترانه‌ی «از بس که نازی» با صدای «مجید رضا»

تا به کی پریشان؟

در این تنها نشینی یار او کو؟

کجا شد نغمه‌اش؟ «گلنار» او کو؟


سلام لیلا خانوم

لیلا؛ نام دوم همه‌ی معشوقه‌هاست.

دلم خوش نیست

ترانه‌ای پیدا کرده‌ام برای وقت‌هایی که نمی‌دونی چه مرگته!
کشف این ترانه، هدیه‌ی یک عزیز است:
توی WhatsApp پیام داد: «یه آهنگ هست من باهاش خیلی شبا گریه کردم:

«من از قلب هزاران جنگل و صحرا گذر کردم
به دنیای قشنگ و خوب خوش‌بختا سفر کردم
اومدم با هزار سختی
واسه دیدار خوش‌بختی
ولی در ساحل دریای آزادی
دلم خوش نیست
تو این شهری که گوشا کر شده از شیون شادی
دلم خوش نیست»


پرسیدم: «خواننده‌ش؟»
جواب داد: «منوچهر سخایی»
قبلاً گفته بود که ترانه‌هایش را دوست دارد. فول‌آلبومش را داشتم اما حوصله‌م نمی‌شد دنبالش بگردم. خواستم برایم بفرستدش.
حیف که آهنگش پاپ نیست. نه این که سنتی بد باشد ولی به این شعر و این حال و هوا، پاپ بیش‌تر می‌خورد.

دانلود ترانه‌ی «دلم خوش نیست» با صدای «منوچهر سخایی»

غم؛ خودش رو دست دلِ من سپرده

فامیلِ صاحب‌ماشین بود و آمده بود در تعطیلات تابستانی دانشگاه به عنوان راننده کار کند. در مأموریت‌های اداری، معمولاً، کاری به راننده ندارم که چی توی پخش ماشین می‌گذارد به ویژه راننده‌های جدید که می‌گذارم به علاقه و سلیقه خودشان هر چیز دوست دارند گوش کنند تا این وسط سلیقه و شخصیت‌شان دستم بیاید.
سلیقه‌ی خاصی داشت. یک گل‌چین «حبیب» با خودش آورده بود و با هم مرتب این را گوش می‌کردیم. بیش‌ترش را نشنیده بودم و برای یک خوره‌ی موسیقی ایرانی مثل من عجیب بود.
اعتقاد دارم که زیبایی بعضی ترانه‌ها پس از چند بار شنیدن کشف می‌شود. به هم‌این دلیل اگر از ترانه‌ای بدم نیاید دو سه بار دیگر گوش می‌کنم تا تکلیفم با آن مشخص شود.
القصه؛ میان مجموعه‌ی تک‌صدایی راننده‌ی جوان، یکی، توجهم را جلب کرد.

دیروز، بین مکالمات یومیه، از دهانم پرید که «عشق و عاشقی در من خیلی وقته مُرده» و سکوت کردم و یادم افتاد که این جمله را با کمی تحریف از کجا وام گرفته‌ام.
بشنوید. ان‌شاءالله که در شما نمرده باشد.

دریافت ترانه‌ی «عشق زندگی» با صدای «حبیب»

دانی اگر آهی کِشد دل‌ها بسوزد؟

اولین بار است که می‌بینم بازخوانی یک ترانه قدیمی از اصلش بهتر می‌شود.
«سنگ خارا»ی مرضیه را طبق آمار سایت بیدل، چهار نفری خوانده‌اند که در میان‌شان اسم‌و‌رسم‌دارهایی مثل «ستار» و «علی‌رضا افتخاری» و «علی‌رضا قربانی» هستند ولی آن که از همه کم‌نام‌و‌نشان‌تر است تأثیرگذارتر اجرا کرده است:


دریافت ترانه‌ی «سنگ خارا» با صدای «رامین جامی»

ای خوش‌کمر به رقص آ

فقط مونده بود با «محسن چاوشی» قِرِش بدیم که این ظرفیت هم آزاد شد!

روحانی مچکریم!


دانلود «به رقص آ» با صدای «محسن چاوشی»

این نیز بگذرد

من که دست‌رسی ندارم ولی هر کس دستش می‌رسد به «داریوش اقبالی» بگوید که در یکی از کنسرت‌هایش، هم‌راه تک‌نوازی چنگ، این قصیده‌ی «سیف فرغانی» را دکلمه کند.
خیلی به سبک و صدایش می‌آید.
این را هم گوش کنید. میکس دکلمه‌های داریوش است در کنسرت‌های مختلف. شنیدنی است:

دانلود «دکلمه‌ها در کنسرت‌ها»

دم شاه‌چراغ زیر چل‌چراغ

وقتی «فریدون آسرایی» با آن صدای مخملی، ترانه‌ای با لهجه‌ی نرم شیرازی بخواند، چه شود!

دریافت «خوب کردی» با صدای «فریدون آسرایی»

آهنگ مالِ آلبوم اوّل خواننده است؛ هم‌آن که در خارج از کشور خواند، قبل از این که بیاید ایران و با «آهای خوشگل عاشق» هیاهو کند.

قلم از دستت افتاد

به «شروه» علاقه‌مندم خاصه این که بی هم‌راهی ساز باشد، چه آن  که «شروه» به تنهایی نیز تأثیرگذار است. و خاصه‌تر آن که زنانه باشد چون کم است و نایاب و اگر تصویری باشد که درّه‌ی نادره است.
کلیپی پیدا کردم به نام «کنیزو» از شروه‌خوانی زنی روستایی در محفلی خانوادگی. حالا نام شروه‌خوان است یا نه؟ نمی‌دانم. به نوع پوشش و لهجه‌اش (ق را ک تلفظ کردن) می‌خورد که اهل روستاهای مرکزی یا نوار ساحلی استان بوشهر باشد.
کوتاه این که «کنیزو» در این کلیپ کوتاه و ناقص، دلی می‌خواند و سوزناک. هر بار که دل‌تنگ می‌شوم و هوس «شروه» می‌کنم با شنیدن صدای خام، تعلیم‌ندیده ولی مصیبت‌زده‌اش به گریه مجال حضور می‌دهم. گریه‌ی داغ‌داران، داغ بر دل دیگران می‌نهد.


کنیزو

از کجا می‌آید این آوای دوست؟

این قطعه؛ محبوب‌ترین موسیقی بی‌کلامی است که دارم.

دونوازی سه‌تار و گیتار

اصلاً به خاطر این، عاشق سه‌تار شدم و رفتم دنبال این‌که اصولاً سه‌تار و تار چه فرقی با هم دارند که در آخر به خریدن یک سه‌تار ختم شد.
از توی یک وبلاگ پیدایش کردم. مذمت کرده بود که چرا خارجی (ریچارد برومندان)، ساز ایرانی می‌زند و ایرانی (آزاده دادور)، ساز خارجی و خودباختگی تا کجا؟!
گذاشتم پشت وب‌خوانی پخش شود. گرم مطالعه بودم که تمام شد. سکوت. احساس کردم که باید دوباره گوش بدهم. دوباره دکمه پخش را زدم و هنوز این دوباره ادامه دارد.
می گویند سه‌تار برای یک نفر، زیاد و برای دو نفر، کم است. و باز گفته‌اند که سه‌تار؛ ساز تنهایی است. صدای سه‌تار در این قطعه مانند لطفی است که ناگهانی به آدم می‌شود.

تا ابد گرفتار

آهنگی را پیدا کردم که سولوی گیتار ترانه «گلنار» «داریوش رفیعی» است که «شهرام ملک‌زاده» در دانشگاه شیراز اجرا کرده است.
خوب، چون دو اسم محبوبم در این تک‌جمله آمده است، ناچارم که لینک دانلودش را بگذارم!


دریافت «گلنار» با صدای «شهرام ملک‌زاده»

برای بوشهر

«سی بوشهر» با صدای «محسن شریفیان»
در منحصربه‌فرد بودن این ترانه، هم‌این بس که در وصف بوشهر است بدون استفاده از ساز نی‌انبان.
برای درک رابطه‌ی بوشهر و نی‌انبان، کافی است بدانید که وقتی بین خیل ایستگاه‌های رادیویی شهرستان‌ها روی موج متوسط دنبال رادیو بوشهر بگردید صدای این ساز، به‌ترین راه‌نماست.
فرهنگ بوشهر که لب‌ریز موسیقی است بدون نغمه‌ی نی‌انبان، ناتمام است. از عیوب سریال نوستالژیک «دلیران تنگستان» یکی این بود که موسیقی متنش، نی‌انبان نداشت.

عمر جهان بر من گذشته است

آیا صدای «جواد بدیع‌زاده»، شما را هم مانند من، ویران می‌کند؟

دریافت «خزان آشنایی» با صدای «جواد بدیع‌زاده»

پاییز؛ بهاری است که عاشق شده است

بیابان‌های «سی‌یخ دارنگون» در اطراف شیراز. زمین‌های لخت و عور تی 55 هد. یک عصر پاییزی دل‌گیر و یک گروهان پیاده که خاکی و خسته از تمرین نظامی به اردوگاه برمی‌گردد. سربازها به هم‌راه سلاح سازمانی‌شان در یک خط ممتد، کنار جاده‌ای فرعی که دشت را دو قسمت می‌کند، حرکت می‌کنند.
دسته‌ی پیاده جلودار است. چند تفنگ‌دار پیاده که ژ-3 دارند. یکی که درشت‌اندام است تیربار ژ-3 را کول کرده است. یک سرباز لاغراندام که خمپاره 60 دارد. دسته‌ی ادوات هم با سلاح‌های سنگین‌شان کند و آهسته از پی می‌آیند. گروه، قطعات خمپاره 81 را سوا سوا دست گرفته‌اند و آخر از همه، پهلوان گروهان که دسته‌های سنگین‌وزن‌ترین سلاح را که تفنگ 106 باشد مثل یک فرغون گرفته و هن‌و‌هن‌کنان و عرق‌ریزان می‌آید. و من به لطف درجه‌ی روی بازویم، اجازه دارم خارج از صف، این جمع پژمرده و غمگین را با پشت‌زمینه غروب سرخ خورشید پشت کوه‌های دوردست ببینم.
همه ساکت‌اند. همه خسته‌اند. و غربت‌زده. توی صورت تک‌تک‌شان که نگاه کنی به هم‌راه حس‌هایی که گفتم و قاطی هر حسّی که حدس بزنی، غم غربت و دوری از خانواده را می‌بینی.
اردوی یک هفته‌ای در بیابان، زندگی صحرایی، تمرین‌های پرمشقت نظامی زیر آفتاب سوزان، سنگینی حمل زلم‌زیمبوهایی که یک سرباز باید به خود ببندد، نگهبانی‌های شبانه که خواب و استراحت آدم را ناقص می‌کند، همه را کلافه کرده است. عذاب‌آورتر از همه این‌که مرخصی‌ها لغو شده است.
زور آخر خورشید است و تا چادرها راهی نمانده، ارشد جمع که گروهبانی است پایور، رو می‌کند به سربازی و بی‌هوا می‌گوید: «بخون!»
و او هم بی‌ این‌که جا بخورد، بلادرنگ شروع به آواز خواندن می‌کند و الحق که چه انتخاب خوبی:

دریافت ترانه‌ی «غروب» با صدای «سیاوش قمیشی»

لیلی چه ناله می‌کنی؟

این مجنون است که از دل تاریخ می‌نالد:
«لیلی»
خوش به حال آنان که معشوقی دارند و خوش‌تر، حال آن که معشوقش را  لیلی نام  است.
لذت دارد صدا بزنی: لیلی!

دانلود ترانه «لیلی منال» با صدای «ویگن»

اتّفاق؛ از چشم تو افتاد

برای آدمِ تلویزیون‌گریزِ بهانه‌گیرِ همیشه‌منتقدی چون من که ادّعا دارد سینما را می‌شناسد و صاحبِ سلیقه است؛ تحمّل سریال‌های تلویزیونی به ویژه مناسبتی‌های رمضان، امری است جان‌کاه.  معدود برنامه‌های گذری هم که می‌بینم مرا در این عقیده، راسخ‌تر می‌سازد.
حالا تصوّر کنید که چه شود که مجموعه‌ای را ببینم و چون‌آن بپسندم که بخواهم باز ببینم و دربه‌در در سایت‌های دانلود فیلم، پی‌اش بگردم و با اینترنت نفت‌سوز دانلودش کنم!
از «شاید برای شما هم اتّفاق بیفتد»، ذهنیّت منفی داشتم، چون خوانده بودم تقلیدی است از «کلید اسرار»ِ ترکی که صفت بد در وصفش، رسا نیست و بایستی گفت: فاجعه!
اصلِ جنس که آن باشد دیگر وای به حال بدل.
شبِ شانزدهم رمضان بود گمانم. قسمت «سقوط آزاد» پخش می‌شد و دقایق اولیه‌اش را از دست داده بودم. بر خلاف انتظارم مرا گرفت. یک‌جا نشستم و تا انتها دیدم. اعتراف می‌کنم که خوشم آمد.
فیلم‌نامه‌ی دقیق و غافل‌گیرکننده، گفت‌وگوهای کوتاه و کوبنده، بازی‌های تازه از چهره‌های آشنا و ناآشنا، تدوین سریع و بی‌حشو و زوائد و البتّه کارگردانی خودنمایانه که در زوایای نامتعارف دوربین، جلوه‌گری می‌کند.
و پس از مدّت‌ها دیدم که ترانه‌ای پاپ در مجموعه‌ای وطنی، درست و به جا، خرج می‌شود. جایی که دخترِ قصّه می‌فهمد بازی و رودست و فریب خورده است؛ ترانه‌ی «شانه‌های باد» با شعر «افشین مقدّم» و صدای «نیما مسیحا» می‌آید و حسّ حسرت را دوچندان می‌کند.
و اعتراف دیگر این‌که به سبک و صدای «مسیحا» علاقه‌ای ندارم ولی این ترانه، استثناست. خوب، اجزای یک کلّ که سنجیده و هنرمندانه، چفت هم باشند، متقابلاً هم‌دیگر را زیبا می‌کنند.

دریافت ترانه‌ی «شانه‌های باد» با صدای «نیما مسیحا»

شب نوزدهم رمضان، قسمت «مردن به اختیار»، هم‌آن حسنات قبلی را داشت که این یکی را نیز تماشایی کرد. داستان؛ کند و سنگین شروع شد ولی ضربه‌ی اوّل را محکم زد و تا آخر ادامه داد.
چیزی که در این دو قسمت بیش از همه پسندیدم، دیالوگ‌ها بود. گفت‌و‌گوهای رفت‌وبرگشتی، مینی‌مال و در عینِ حال، منظوررسان که مخاطب را عامی، حساب نمی‌کرد و با زیاده‌گویی و همه‌چیزگویی قصد شیرفهم کردنش را نداشت.
باز هم یک ترانه‌ی دیگر از زوج «مقدّم» و «مسیحا» در صحنه‌ی خداحافظی پدر از کودکِ خفته؛ آمد و اشک از چشم مخاطب گرفت.
به دنبال لینک دانلود این ترانه، تمام اینترنت را الک کردم و نیافتم. ناچار کلّ قسمت را دانلود کردم و صدا را از روی تصویر برداشتم. کیفیتِ پایین کار، به هم‌این برمی‌گردد. ضمناً نام اثر را نمی‌دانستم و حدسی، اسمی گذاشتم.

دریافت ترانه‌ی «دارم می‌رم از این خونه» با صدای «نیما مسیحا»

حالا باید بخندی، راه دیگه نداری

ترانه‌ای سه‌صدایی از خوانندگانی کم‌نام‌و‌نشان و بسیار مناسب حال و هوای این روزها.

دانلود ترانه «عید امسال» با صدای «علی رهام»

ما متّهم هستیم

یک زمانی (حدود چهار سال پیش)، خیلی این ترانه را گوش می‌کردم. خیلی یعنی این‌که به خلاف عادتم، repeat را فعال می‌کردم و می‌گذاشتم «علی‌رضا شهاب» هِی پشت سر هم بخواند. مخصوصاً آن جایش را دوست داشتم که می‌گفت:
«تکرار شو شاید
ما سهم هم باشیم
شاید به جرم عشق
ما متّهم باشیم»
جوری که روی یک صفحه‌ی A4 با فونت نستعلیق چاپش کردم و زدم به دیوار اتاق محل کارم. جالب این‌که یکی از هم‌کاران که ابداً فکر نمی‌کردم در این فازها باشد، خوشش آمد و کپی گرفت و برد.
دل‌پذیری دنیای ماست؛ آدم‌های متفاوت با دل‌بستگی‌های مشترک.

دانلود ترانه‌ی «هر لحظه» با صدای «علی‌رضا شهاب»

چه طور یاد این ترانه افتادم؟ توی ماشین نشسته بودیم و چون ماشین خودم نبود نمی‌توانستم صدای رادیو جوان را خفه کنم! که ناگهان آوای آشنایی بلند شد: «هر لحظه با من باش».
باز به خلاف عادتم از راننده خواستم که صدای پخش را بیش‌تر کند.
ترانه‌های قدیمی که خاطره‌ای ضمیمه‌شان هست، زیبایی مضاعف دارند. یکی زیبایی ذاتی‌شان و دیگر، خاطره‌های فراموش‌نشدنی همراه‌شان که دوباره زنده می‌شوند.

خاطرات گذشته


امروز؛ دوم بهمن، پنجاه و سومین سال‌مرگ «داریوش رفیعی» است.

هنوز هم دلم به یاد آرزوهای گم‌گشته می‌تپد.

دریافت تصنیف «خاطرات بگذشته» با صدای «داریوش رفیعی»

چه سخته مرگِ گل برای گلدون

هوا، سرد است و از سرما، بخاری را بغل کرده‌ام. از سر لج با خودم پای تلویزیون نشسته‌ام. رادیو هفت از شبکه آموزش، ترانه‌ی قدیمی «زمستون» از «افشین مقدم» را به هم‌راه تصاویر زیبایی از زمستان و طبیعت سپیدپوش و مردم هفت‌دست‌لباس‌پوشیده پخش می‌کند.
با خودم می‌گویم: «بد نیست به مناسبت حلول زمستان، توی وبلاگ، کارِش کنم. دیر نشده باشه؟ راستی امروز چندم است؟ بیستم دی. ای وای! روز تولد خواهرم.» سر جایم درست می‌نشینم. «آخه چرا یادم نبود؟»
به ساعت نگاه می‌کنم. نیمه‌شب است. از قضا امشب این‌جا بودند و هم‌این نیم‌ساعت پیش رفتند.
«من که این چیزها فراموشم نمی‌شد. چه‌طور شد یادم رفت؟ شاید به خاطر خستگی سفری که امروز، ازش برگشتم و فکر و خیال سفری که فردا، باید برم. بذارم بعد سفر؟ نه! لذّت کادوی تولد توی گرفتن در روز تولّده.»
به فکرم می‌رسد که پول بگذارم توی پاکت و هم‌این الان ببرم در خانه‌شان. سرآسیمه می‌دوم طبقه بالا، والده آماده می‌شود که بخوابد. می‌گوید: «کجا می‌ری نصفِ شبی؟ خودت رو ناراحت نکن، بذارش فردا.»
می‌گذارم برای فردا.
و امّا «زمستون»،
ترانه‌ای که خیلی دوست دارمش. آهنگش را سیاوش قمیشی در دهه پنجاه ساخته ولی به شدت از زمان خودش جلوتر است و امروزی است. «زمستون» محبوب‌ترین آهنگ «افشین مقدم» است که اجل اجازه نداد موفقیتش را ادامه دهد و دو سال بعد (1355) طی تصادفی در جاده شمال، جانش را از دست داد و هم خود و هم ترانه، محبوب‌تر شد.
در محبوبیت ترانه هم‌این بس، که خود خواننده بر اساس تم آهنگ و با شعری دیگر، ترانه‌ی محزون دیگری به نام «گذشته» خواند.
«افشین مقدم» به همراه «مازیار» به دلیل مرگ‌شان در پیش از انقلاب، بخت این را داشتند که آلبوم‌های‌شان، پس از انقلاب به صورت مجاز روانه بازارهای موسیقی شود.
این هم کادوی شما:
دریافت ترانه «زمستون» با صدای «افشین مقدم»