قبلاً گفته بودم که در دنیای دیجیتال از چه چیزهایی متنفرم. حالا دوست دارم فهرست بازیگران مرد محبوبم را منتشر کنم. برای ثبت در تاریخ و یادآوری به خودم در آینده.
زمانی که تازه تفاوت دست چپ و راستم را شناختم و برای کسب هویت شروع کردم به انتخاب تیم فوتبال محبوب، رنگ مورد علاقه، غذای دوستداشتنی و فوتبالیست دلخواه و بازیگر محبوب، رسیدم به «هادی اسلامی» که همان زمان هم پیر بود و چند سال بعد به رحمت ایزدی پیوست. بعد از آن در سینمای ایران، بازیگر مردی که فیلمهایش را تعقیب کنم و به خاطر حضور او فیلمی را ببینم، نمیشناسم. حمل به کلاس گذاشتن نکنید. به خیلی از بازیگران مرد این روزها علاقه که هیچ، یک جورهایی دافعه دارم.
در میان کمدینهای امروز که سینماها و سوپرمارکتها را تسخیر کردهاند فقط... تنها کسی که نسبت به او کمی سمپات دارم، «نصرالله رادش» است! لطفاً نخندید و از لفظ دلقک هم استفاده نکنید. وقتی که تک ستاره ساعت خوش بود، حساسیتی به او نداشتم ولی بعد از بیماری روانیاش و بستری شدنش در بیمارستان و طلاق گرفتن همسرش (که دختری از یک خانواده مرفه بود و در هیاهوی شهرت پس از ساعت خوش با او ازدواج کرد) و مرخص شدنش، کنجکاو شدم و پیگیر کارهایش هستم و دوست دارم بازی کند و بیشتر بازی کند چون واقعاً بازیگر است و تیپساز خوبی هم هست. هر چند که خیلی از کارهایش را ندیدهام.
و حالا بالیوود؛
ما ساحلنشینان جنوبی منتظر ویدئو و نوارهای بتامکس و بگیر و ببند و آزادسازی آن نماندیم و امواج شبکههای تلویزیونی اعراب آن سوی خلیجفارس، آخر هفتهها ما را میهمان دنیای خوش آب و رنگ و پر از ساز و آواز فیلمهای هندی میکرد. فراموش نمیکنم لحظههایی را که ذوقزده و با چشمهای از حدقه درآمده پای صفحه تلویزیون منتظر قهرمان فیلم بودیم که بیاید و دختر قشنگ و نجیبِ ساریپوش را از دست اراذل و اوباش (که انگار تنشان میخارید برای کتک خوردن) نجات دهد. ثانیههایی که دوربین برای ورود قهرمان فیلم شروع میکرد به بالا رفتن از پایش تا برسد به صورتش، مسابقه میگذاشتیم برای حدس زدن این که این بار کدام است و کودکانه آرزو میکردیم که خودش باشد، قهرمان محبوب ما، همان که یک نفره، بیست نفر را حریف است و پشت آدمهای مظلوم است.
و قهرمان محبوب من، «جِی» بود. مرد قدبلند و ساکت فیلم «شعله» که همیشه خدا شیریاخطها را از «ویرو» میبرد. هم او که زخمی و تنها، دار و دسته جبارسینگ را پای پل چوبی نگهداشت تا «ویرو»، «بَسَنتی» را از مهلکه نجات دهد. همان که وقتی روزنامه کیهان دو تومان بود و پنج تومان پول توجیبی میگرفتم، پنجاه تومان دادم پای مجله کهکشان تا عکس و مصاحبهاش را برای اولین بار داشته باشم. آن وقت بود که فهمیدم اسمش «آمیتا باچان» است.
«شعله» را که هر چند بار ببینم سیر نمیشوم. عاشق آن صحنه خواستگاری رفتن و خودکشی بالای منبع آب روستا هستم.
حالا که سلیقه سینماییام خیر سرم رشد کرده و گدار و تروفو و هیچکاک و کیشلوفسکی و اسکورسیزی را میشناسم، طعم شیرین دیدن فیلمهای «مرد»، «توفان»، «زنجیر» و «خدا گواه» در کامم تهنشین شده و فراموش نمیشود.
و اما هالیوود؛
در رقابت همیشگی میان اسطورههای زنده بازیگری، «پاچینو» و «دنیرو»، رأی من تعلق میگیرد به: «آلفرد جیمز پاچینو».
«آل پاچینو»ی بزرگ که اگر بگویم برای فیلم «صورتزخمی» که دیگر آخر کلیشه است و لذا میگویم «بیخوابی». برای آن چشمهای پفکرده و خوابآلود که اقامت در شهری نزدیک قطب (که دوره شش ماهه روز را سپری میکند) و عذاب وجدان نمیگذارد لحظهای روی هم بیاساید. و نیز فیلم «88 دقیقه» که فقط او میتواند در میان آن همه زن زیبای فیلم تعادل ایجاد کند. «گابریل گارسیا مارکز» میگوید: قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن. و «آل پاچینو» در این فیلم، تجسم کامل آن قدرت است که از پس آن همه جاذبه برمیآید.
انتخاب بعدی «جورج کلونی» است که آن موهای جوگندمی، جذابترش کرده و مثل اکثر مردها هر چه مسنتر میشود خوشتیپتر میشود. برای فیلم «11 یار اوشن» که تنها یک صفت برازنده اوست: آقا.
«نیکلاس کِیج» برای فیلم «تغییر چهره» و آن خندههای عصبی و معرفی جنونوارش در زندان. و فیلم «صخره» و «هواپیمای محکومین» و «Next»: آن توانایی هیجانانگیز پیشبینی دو دقیقهای آینده و استفادهاش در راه عشق. و سکانس زیبای اظهار عشق به «جسیکا بیل».
«مل گیبسُن» به خاطر قیافه خسته و داغانش در «تسویه حساب» و بیخیالی و خونسردیاش در نفسگیرترین شرایط و دوباره همان صورت خسته و بیحوصله در «نشانهها» و نحوهی دیالوگ گفتنش که انگ کارِ کارگردان هندی فیلم؛ «شیامالان» است.
«هیو جکمن» برای شمایل قهرمانانهاش در مجموعه فیلمهای «X-Men» و همچنین رقابت تا پای مرگش با «کریستین بیل» در فیلم هر لحظه غافلگیرکننده «پرستیژ».
«یوآکین فونیکس» در فیلم «نشانهها» به نقش برادر سابقاً قهرمان و ساکت و تودار که سر بزنگاه برای نجات خانواده، قهرمانانه اقدام میکند و نیز عاشق کمحرف فیلم «دهکده» و آن صحنه جادویی اظهار عشق در ایوان آن خانه چوبی در شبی که منبع همه ترسها ظهور کرده به دختر نابینای دهکده.
«آدریان برادی» که با آن دماغ عقابی در صورت باریک محبوب خوشگلپسندان نیست ولی با قدرت بازیگریای که ندیدم در فیلمی کم گذاشته باشد. مانند عاشق خل و چل فیلم «دهکده» در صحنهای که قهرمان فیلم را با چاقو میزند و باز دلت برایش میسوزد و همچنین دور ایستادنش میان برفها و لبخند آشنایی که به «کایرا نایتلیِ» متعجب در فیلم «ژاکت» میزند. لبخندی از سر درد که حکایت از وقوفش به سرانجام این عشق ماورای زمانش دارد.
و در میان بازیگران کلاسیک فیلمهای سیاه و سفید؛
«کری گرانت»، فقط و فقط برای «بدنام». آن با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن عشق «اینگرید برگمن». صحنهای که در مقابل زیبایی و لوندی «برگمن» تاب نمیآورد و غافلگیرش میکند. سکانسی که با عصبانیت اجازه ازدواج معشوق جاسوسش را با مرد نازی میدهد و اینگرید آشفته و بیقرار را که منتظر یک نه اوست تا پشتِ پا به همه بازیها بزند، سرگردان در اتاق رها میکند و سرانجام فیلم که برای نجات او، قدم در خانه دشمن میگذارد و در حالی که «برگمن» رنجور و رو به مرگ را در آغوش کشیده، آن قدر در گوشش دوستت دارم را زمزمه میکند تا زنده بماند.
صفحه Word را به این قصد باز کردم که یک مقدمه یک خطی و تیتروار اسم و فیلم بازیگران را بنویسم ولی نمیدانم یکهو چهطور شد که جوگیر و احساساتی شدم و این همه نوشتم. رودهدرازی نامعمولم را ببخشید و متأسفم که توضیحاتم این قدر گنگ و نامفهومند. باید فیلمها را دیده باشید تا درک آنچه گفتهام ممکن باشد.
فهرست بازیگران زن در صورت اخذ مجوز! متعاقباً اعلام خواهد شد.
بله خسته نباشی رفیق خوب نوشتی اسم زن نیاریا دیگه همین الان هم ممکنه دشمن بشی!
درباره ی آلپاچینو و فیلم اسکارفیس کاملا باهات موافقم
هرکی از راه درمیاد فقط همین فیلمشو میبینه
ولی واقعا حیف که تام هنکس توی لیستت نیست اونم با اون بازی فوق العاده ش تو فیلم <<کست وی>>
یعنی هنرپیشه های مرد رو هم میبینید...
دیدید گفتم همه اش نه!
البته بعد از گرفتن مجوز و زدن پست بعدی، میشه نسبتشو دقیقتر بسنجیم
اون وقت واسه دیدن این همه فیلم پایه هم داشتین؟ تنهایی که حال نمیده! من با کلی ذوق و شوق رفتم قهوه تلخ خریدم ولی تک و تنها حس دیدنشو ندارم، دو هفته است کنار میزم افتاده
سریال کمدی رو که حتماً باید در جمع دید.
ولی در فیلم دیدن به شدت تک رو هستم.
تنهایی و آن هم با رایانه، نه ویدئو نه تلویزیون.
چه خوش گفتی بدنام .
سلام
شبتون بخیر
کم سعادتیه منه که شما تشریف نمیارید
متاسفانه دسترسی به نت نداشتم مدت طولانی!
فقط در این حد میتونستم که بیام و بخونم صفحات دوستانه خوبم رو که شما رو هم شامل میشه:)
امیدوارم همیشه خوش باشید