برای آدمِ تلویزیونگریزِ بهانهگیرِ همیشهمنتقدی چون من که ادّعا دارد سینما را میشناسد و صاحبِ سلیقه است؛ تحمّل سریالهای تلویزیونی به ویژه مناسبتیهای رمضان، امری است جانکاه. معدود برنامههای گذری هم که میبینم مرا در این عقیده، راسختر میسازد.
حالا تصوّر کنید که چه شود که مجموعهای را ببینم و چونآن بپسندم که بخواهم باز ببینم و دربهدر در سایتهای دانلود فیلم، پیاش بگردم و با اینترنت نفتسوز دانلودش کنم!
از «شاید برای شما هم اتّفاق بیفتد»، ذهنیّت منفی داشتم، چون خوانده بودم تقلیدی است از «کلید اسرار»ِ ترکی که صفت بد در وصفش، رسا نیست و بایستی گفت: فاجعه!
اصلِ جنس که آن باشد دیگر وای به حال بدل.
شبِ شانزدهم رمضان بود گمانم. قسمت «سقوط آزاد» پخش میشد و دقایق اولیهاش را از دست داده بودم. بر خلاف انتظارم مرا گرفت. یکجا نشستم و تا انتها دیدم. اعتراف میکنم که خوشم آمد.
فیلمنامهی دقیق و غافلگیرکننده، گفتوگوهای کوتاه و کوبنده، بازیهای تازه از چهرههای آشنا و ناآشنا، تدوین سریع و بیحشو و زوائد و البتّه کارگردانی خودنمایانه که در زوایای نامتعارف دوربین، جلوهگری میکند.
و پس از مدّتها دیدم که ترانهای پاپ در مجموعهای وطنی، درست و به جا، خرج میشود. جایی که دخترِ قصّه میفهمد بازی و رودست و فریب خورده است؛ ترانهی «شانههای باد» با شعر «افشین مقدّم» و صدای «نیما مسیحا» میآید و حسّ حسرت را دوچندان میکند.
و اعتراف دیگر اینکه به سبک و صدای «مسیحا» علاقهای ندارم ولی این ترانه، استثناست. خوب، اجزای یک کلّ که سنجیده و هنرمندانه، چفت هم باشند، متقابلاً همدیگر را زیبا میکنند.
دریافت ترانهی «شانههای باد» با صدای «نیما مسیحا»
شب نوزدهم رمضان، قسمت «مردن به اختیار»، همآن حسنات قبلی را داشت که این یکی را نیز تماشایی کرد. داستان؛ کند و سنگین شروع شد ولی ضربهی اوّل را محکم زد و تا آخر ادامه داد.
چیزی که در این دو قسمت بیش از همه پسندیدم، دیالوگها بود. گفتوگوهای رفتوبرگشتی، مینیمال و در عینِ حال، منظوررسان که مخاطب را عامی، حساب نمیکرد و با زیادهگویی و همهچیزگویی قصد شیرفهم کردنش را نداشت.
باز هم یک ترانهی دیگر از زوج «مقدّم» و «مسیحا» در صحنهی خداحافظی پدر از کودکِ خفته؛ آمد و اشک از چشم مخاطب گرفت.
به دنبال لینک دانلود این ترانه، تمام اینترنت را الک کردم و نیافتم. ناچار کلّ قسمت را دانلود کردم و صدا را از روی تصویر برداشتم. کیفیتِ پایین کار، به هماین برمیگردد. ضمناً نام اثر را نمیدانستم و حدسی، اسمی گذاشتم.
دریافت ترانهی «دارم میرم از این خونه» با صدای «نیما مسیحا»
دنیا، قبل از اختراع سرعتگیر، مطمئناً جای بهتری برای زندگی بود!
از تمام دنیا به من قناعت کن،
کفایتت میکنم.
اگر دقّت کنید پایین صفحهی وبلاگ، آیکن سایت پرشین استیت را خواهید دید. از همآن سایتهایی که خدمات کنتور وبلاگ میدهند. این که چه آیپیهایی به شما سرزدهاند؟ چه ساعتی و چه تاریخی و از چه مسیری و از همه مهمتر برای من «از کجا؟»
سرگرمیام این است که رصد کنم قلیلرهگذرانِ وبلاگم کجایی هستند. مدّتی است مهمانی دارم که نظر نمیدهد ولی مرتّب سر میزند، از کشور عمّان.
عمّان!؟
حالا اگر از کشوری اروپایی یا امریکای شمالی بود میگفتم یحتمل با ویپیانی، ساکسی چیزی آمده ولی عمّان؟ این همسایهی جنوبیِ خاموش، مطمئنم میکند که آیپی، واقعی است.
و در خیالات فرو میروم که یک فارسیزبان و یا ایرانی در آن سلطاننشین چه میکند؟
و از همین تریبون! به این دوست در سایه اعلام میکنم خوشحالم که هستی.
خوش باشی
همیشه
بوسه؛ کمترین سهم عاشق است.
پینوشت: شنیدنِ دوستت دارم؟ اون که حقّشه!
حرفات شنیدنیاند،
اگه لبات بذارند.
گزیدهی کتاب «سهم من»
نوشتهی «پرینوش صنیعی»
نشر «روزبهان»
صفحهی 13
همیشه از کارهای پروانه تعجب میکردم. اصلاً به فکر آبروی آقاجونش نبود. توی خیابون بلند حرف میزد، به ویترین مغازهها نگاه میکرد، گاهی هم میایستاد و یک چیزایی رو به من نشون میداد. هر چی میگفتم «زشته، بیا بریم» محل نمیذاشت. حتی یک بار منو از اون طرف خیابون صدا کرد، اون هم به اسم کوچیک، نزدیک بود از خجالت آب بشم برم توی زمین. خدا رحم کرد که هیچکدوم از داداشام اون اطراف نبودند و گر نه خدا میدونه چی میشد!
صفحهی 15
به آقاجون میگفت «چیه هی خرج این دختر میکنی، دختر که فایده نداره، مال مردمه، این همه زحمت میکشی خرج میکنی، آخر سر هم باید یه عالمه روش بذاری و بدی بره.»
صفحهی 20
«وا داداش این چه حرفیه؟ کجای پسرام زشته؟ ماشاءالله عین شاخ شمشادن، حالا کمی سبزن، اینم که برای مرد بد نیست، تازه مرد که نباید خوشگلی داشته باشه، از قدیم گفتن مرد باید بیریخت باشه، زشت و بداخلاق، زشت و بداخلاق!»
صفحهی 37
«وای چه شاعرانه! پس عاشق شدن این جوریه. ولی من مثل تو احساساتی نیستم، از بعضی حرفا و کارای عاشقانه که میشنوم خندهام میگیره، سرخ هم نمیشم. پس از کجا بفهمم که عاشق شدم؟»
صفحهی 128
«... منم مجبور شدم، زور همیشه کتک و دعوا و شکنجه نیست، گاهی با کمک عشق و محبت زور میگن و دست و پای آدمو میبندن...»
حرف زدن با تو، آدم رو بزرگتر میکنه،
چهقدر خوبه که هستی!
مسخره است!
وقتی قهریم، با آیتمهایی که Share میکنیم، حرفمون رو به همدیگه میرسونیم.
دوستت دارم ولی خواهشاً با اولین خواستگار برو!
قدرت هوس را در مردان دستکم نگیرید.
تنها نیرویی است که میتواند عشق را مغلوب کند.
همیشه برای بخشیدنت دلیل دارم،
برگرد حتی اگر هیچ دلیلی نداشته باشی.