محاله، غیرقابل باوره همینجوری الکی یه چیزی نوشتی؟ تازه یکی نوشته چنان بی خیالاتم که با معشوق هم عاشق نمی شوم اصلا عاشقی ربطی به خیالاتی بودن نداره شماها با این پستهاتون تن و بدن شمس و مولانا و سهراب را در گور می لرزانید اینهمه سابقه قوی عرفانی و عاشقی داریم در ادبیات فارسی بعد می شینید دور هم و من نمی دونم بر چه اساسی واقعا عشق رو می چسبونید به خیالبافی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! الان من تعصبات ادبی ام گل کرده، شما ببخشید
شاید غیر قبال باور باشد ولی غیر ممکن نیست. نمی دانم تیتر مطلب را توانسته اید درست بخوانید یا نه؟ ولی پیشنهاد می کنم کتاب «در رویای بابل» از «ریچارد براتیگان» را بخوانید. نه برای اثبات این که امکان پذیر است، نه. خودتان متوجه می شوید. عنصر «خیال» خمیرمایه اصلی ادبیات کلاسیک ماست شما هم خودت رو ناراحت نکن نسل یاهومسنجر رو چه به عرفان مولانا؟
نه این حرف رو نزن کتاب در رویای بابل رو اگر دارید که صد درصد ازتون قرض می گیرم و قول میدم عین روز اولش و در اسرع وقت بهتون برگردونم این از این ولی بحث محال بودن یا غیرقابل باور بودنش یه چیزه فاصله یاهومسنجر از مولانا یه چیز دیگه شاید در همه اینا نوعی دچار شدن باشه دچار هم که بشی دیگه از دست رفتی بعلاوه اینکه فرمودید محور ماجرا خیال است یقینا در خیال بتی شکل گرفته برای پرستش که در اونصورت نمیتونی بگی معشوقی نیست هست ولو غیر واقع
سیب عزیز من کتاب هام به جونم بسته فکر امانت گرفتن رو هم نکنید همتی کنید و دست در جیب مبارک برده و آمار خرید کتاب در ایران را یک تکانی بدهید. این هم لینک خریدش http://www.adinebook.com/gp/product/9643623876
چهارشنبه دل به دریا زدم و رفتم سه تا کتاب خریدم... رفته بودم یکی بخرم، دیگه بیشتر از این نشد کنترل کنم
در رویای بابل رو خوندم. سه ساعت هم نشد... شک ندارم اگه پدر مادر بالاسرم نبودن، من هم یه چیز بی مصرفی مثل قهرمان داستان میشدم
بگذارید اعترافی کنم خیلی کتاب خوانده ام، خیلی ولی در هیچ کدامشان به این اندازه با قهرمان کتاب، همذات پنداری نکرده ام. در اکثر صحنه ها، تصور می کنم خودم هستم. انگار نویسنده، شخصیت قهرمان را از روی من نوشته با عرض معذرت
به پای اونایی که بدون عاشق معشوق میشن در
اینکه خیلی خوبه
اشکالش چیه
شاید بعضی وقتا لازم باشه
چنان آدم بی خیالاتی هستم... با معشوق هم عاشق نمیشوم...
دست گلت درد نکنه!
محاله، غیرقابل باوره
همینجوری الکی یه چیزی نوشتی؟
تازه یکی نوشته چنان بی خیالاتم که با معشوق هم عاشق نمی شوم
اصلا عاشقی ربطی به خیالاتی بودن نداره
شماها با این پستهاتون تن و بدن شمس و مولانا و سهراب را در گور می لرزانید
اینهمه سابقه قوی عرفانی و عاشقی داریم در ادبیات فارسی بعد می شینید دور هم و من نمی دونم بر چه اساسی واقعا عشق رو می چسبونید به خیالبافی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
الان من تعصبات ادبی ام گل کرده، شما ببخشید
شاید غیر قبال باور باشد ولی غیر ممکن نیست.
نمی دانم تیتر مطلب را توانسته اید درست بخوانید یا نه؟
ولی پیشنهاد می کنم کتاب «در رویای بابل» از «ریچارد براتیگان» را بخوانید.
نه برای اثبات این که امکان پذیر است، نه. خودتان متوجه می شوید.
عنصر «خیال» خمیرمایه اصلی ادبیات کلاسیک ماست
شما هم خودت رو ناراحت نکن
نسل یاهومسنجر رو چه به عرفان مولانا؟
والا ما که با معشوقم عاشق نشدیم
آفتاب آمد دلیل آفتاب
خانم «سیب»
تحویل بگیرید.
یه سرچی کردم در مورد "در رویای بابل"... بسی مشتاق شدم بخونمش! گذاشتمش تو لیست خرید سر برج! چرا شما تهران نیستید من بیام ازتون کتاب قرض بگیرم؟؟
همین که تهرانید یعنی با پیک، کتاب چند ساعته درب خونه تونه
به پاسخ خانم سیب مراجعه کنید
سلام.
و چه حس خوبیه این عاشق بی معشوق... هیچ وقت زجر نمی کشه!
این زجر نکشیدن دو طرفه است ها
نه این حرف رو نزن
کتاب در رویای بابل رو اگر دارید که صد درصد ازتون قرض می گیرم و قول میدم عین روز اولش و در اسرع وقت بهتون برگردونم این از این
ولی بحث محال بودن یا غیرقابل باور بودنش یه چیزه
فاصله یاهومسنجر از مولانا یه چیز دیگه
شاید در همه اینا نوعی دچار شدن باشه
دچار هم که بشی دیگه از دست رفتی
بعلاوه اینکه فرمودید محور ماجرا خیال است
یقینا در خیال بتی شکل گرفته برای پرستش که در اونصورت نمیتونی بگی معشوقی نیست
هست ولو غیر واقع
سیب عزیز
من کتاب هام به جونم بسته
فکر امانت گرفتن رو هم نکنید
همتی کنید و دست در جیب مبارک برده و آمار خرید کتاب در ایران را یک تکانی بدهید.
این هم لینک خریدش
http://www.adinebook.com/gp/product/9643623876
Thanks
چهارشنبه دل به دریا زدم و رفتم سه تا کتاب خریدم... رفته بودم یکی بخرم، دیگه بیشتر از این نشد کنترل کنم
در رویای بابل رو خوندم. سه ساعت هم نشد... شک ندارم اگه پدر مادر بالاسرم نبودن، من هم یه چیز بی مصرفی مثل قهرمان داستان میشدم
بگذارید اعترافی کنم
خیلی کتاب خوانده ام، خیلی
ولی در هیچ کدامشان به این اندازه با قهرمان کتاب، همذات پنداری نکرده ام.
در اکثر صحنه ها، تصور می کنم خودم هستم.
انگار نویسنده، شخصیت قهرمان را از روی من نوشته
با عرض معذرت
حالا چرا با عرض معذرت؟
راستی ممکنه یه روز با یه لنگه جوراب از خونه برید بیرون؟؟
با یه لنگه جوراب؟
من با دمپایی تا مشهد رفتم و برگشتم.
اون هم با هواپیما
دروغ میگی؟؟!!
تنها از خونه بیرون نیا، نگرانتم
بابا خیلی وضعت خرابه بخدا