از تفریحاتم نگاه کردن به مردم است. دید زدن مردم کوچه و بازار. هماین کارهای عادیِ مردم عادی. چون به اقتضای شرایط کارم، اکثر ایام را دور از شهر و جامعه به سر میبرم تا کوچکترین فرصتی نصیبم میشود یک گوشه مینشینم و آدمها را رصد میکنم. به دوستان هم میگویم برای تفریح و گردش به جایی برویم که محل گذر مردم باشد. مردم میگویم و ترکیب مرد و زن و پیر و کودک مراد میگیرم. (و گرنه در محیط کار به اندازه کافی، نرینه هست!)
از روبهرویم رد شد. ترکیب چادر و شلوارِ جین و کفش پاشنهمیخی. سبزه بود و عاقلانه آرایش کرده بود که بهش میآمد. از آن دیدنیتر، قشنگ، راه میرفت. سرش را پایین انداخته بود و با ظرافت لبهی چادرش را با دستِ ظریفترش گرفته بود و سنگین، قدم برمیداشت.
«قشنگراهرفتن» هم از لوازم زیبایی است. یادداشت میشود که فراموش نشود.
با عرض معذزت دیالوگ خودتان را برای خودتان باز خوانی می کنم:
«با هم مأموریت آمدهایم. از همآن دم فرودگاه، کلّهاش مثل رادار میچرخد و نگاهش مانند هدفیاب فانتوم روی سوژهها قفل میکند.
زدم پشتش: «چشاتو درویش کن بچه!»»
نگویید: "من با او فرق می کنم" که این استدلال برای گول زدن خانوم ها استفاده می شود!نه ما برادر...
این یک روایت است اخوی
بماند که «من» و «او»یش کی هستند.
ضمناً، کسی ادعایی نکرد که ذوقزده مچگیری میکنید.
درود بر شما
سلام
چشم زیبا بین زیبایی می آفریند.
نرم و سبک برداشتن گامها کار هر کسی نیست و البت دیدنش.
گاهی به نگاهی دل ما شاد نکردی...
نمیدونم چرا یهو این اومد به ذهنم! واقعا نمیدونم!!!
گروه خونی مان به مچ گیری نمی خورد آقا...چه برسد به ذوق زده بودن اش...
)
از باب این گفتم که این روزها خیلی ها به بهانه ی زیبایی شناختی پدیده ها خوب چشم چرانی می کنند...(چقدر ها داشت ها...
متولد ماه مهر بودن هم عالمی دارد.
تولتان پیشاپیش مبارک
متشکر