«مراسم نیاز به خوب بودن»
محمد اسلامی ندوشن
صفحهی 45
هر بچه برای خود شخصیت و افتخاری میدانست که بتواند در مجلس سیدالشهدا خدمتی بکند و من هیجان روزهای اولی را که به جمع کردن استکانها پرداختم، هرگز از یاد نمیبرم.
گذشته از این، قدری نیاز به خودنمایی نیز از آن غایب نبود و اندکاندک خواهشهایی بیدار میشد که مثلاً فلان پوشیدهروی از آن فلان غرفه شما را ببیند.
«آباریکلا»
دیوید سدرس
احسان لطفی
صفحهی 77
چهطور هر شب چند ساعت را صرف خواباندن بچههایشان میکنند؟
برایشان قصههایی دربارهی پیشیهای گولخورده یا فُکهای یونیفرمپوش میخوانند و اگر بچه، امر کرد از سر تکرارش میکنند.
در خانهی ما پدر و مادرم ما را با دو کلمهی ساده میخواباندند: «خفه شین!» این همیشه آخرین چیزی بود که قبل از خاموش شدن چراغها میشنیدیم.
آثار هنریمان هم به در یخچال یا دیوار یا این جور جاها آویخته نمیشد چون والدینمان ارزش واقعیشان را میدانستند: آشغال.
آنها در خانهی بچه زندگی نمیکردند، ما در خانهی آنها زندگی میکردیم.