پاریس بلد است چهطور خریداران ناز و عشوههایش را حفظ کند، اینها همانقدر برایش طبیعیاند که خواندن اشعار بودلر در اتوبوس بازگشت به محلهی حومهی پاریس و اتاقک اجارهایاش. اما به خانه که میرسد دیگر هیچ راه دسترسیای به او نیست، تلفنش مدتها پیش قطع شده، ایمیلش را هفتهی قبل چک کرده و نامهای جز قبض برایش نمیآید.
دلخوشیاش عکاسی از خودش است. هر روز بعد از پایان کار شبانگاهی به اتاقش که میرسد قبل از هر چیز میرود جلوی آینه و از خودش عکس میگیرد، بدون هیچ هدفی. راز بزرگ زندگیاش این است، نه برای مشتریها و نه برای همکاران و نه برای یکی دو دوستی که از دبیرستان برایش باقی ماندهاند، برای هیچ کدامشان از این راز نگفته است.
درود فراوان
این چندتا متنی که نوشتین
من رو یاد سریالی میندازه که تازگی ها اومده و دارم نگاه میکنم
Money Heist
اسپانیایی هستش
و داستان سرقت از خزانه داری اسپانیا
اسم هرکدام از سارقین اسم یه شهر هستش
توکیو ، برلین و ...
خوشحالم که نوشتید بعد از مدت ها
سلام
چه جالب، اتفاقاً این سریال رو گذاشته بودم تو لیست دانلود که سر فرصت نگاهش کنم.
ممنون دوست عزیز.