سعیدِ رباب، نبش هزارتختخوابی، لیموناد و کمپوت میفروشد، صدایش میکنند: آقا دکتر
حسینِ عمّه، پای سینما فلور، بلیط پاره میکند، بهش میگویند: آرتیست
پسر سِد خانوم، دو بار صحن امامزاده یحیی، مکبّریِ نماز کرده، شده است: آشیخ
آن وقت به ما که با قرض و قوله، جان کندهایم، کارآفرینی کردهایم، واحد زنبورداری زدهایم، میگویی: پسرهی پشهباز!
عیبی ندارد پدرجان! پیشانینوشت ما از همان ابتدا شلغم بود.