با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

شبستان

نوازنده‌های سفره‌خانه که مقدمه‌ی آهنگ را زدند، همه دانستیم که ترانه‌ی محبوب «کوروس سرهنگ‌زاده» است. خواننده که می‌خواند:
«دیگه عاشق شدن، ناز کشیدن، فایده نداره
دیگه دنبال آهو دویدن، فایده نداره»
به جمعیّت نگاهی انداختم. بیش‌تر زوج‌های جوان بودند. هم‌آن‌ها که روبه‌روی هم می‌نشینند، بی‌دلیل به هم لب‌خند می‌زنند، هنگام سفارش غذا می‌گویند هرچی تو بخوری، آن‌ها که عاشقانه به هم نگاه می‌کنند و به بی‌مزه‌ترین لطیفه‌های هم، قاه‌قاه می‌خندند. و در این جمع عاطفی تنها خانم‌ها بودند که با احساس خواننده را هم‌راهی می‌کردند و می‌خواندند:
«وقتی، ای دل، به گیسوی پریشون می‌رسی، خودتو نگه دار
وقتی، ای دل، به چشمون غزل‌خون می‌رسی، خودتو نگه دار»
فضای رستوران دگرگون شده بود که خواننده ترمز کرد و گفت: «صبر کنید ببینم! بذار از همه بپرسم، دیگه عاشق شدن فایده داره یا نداره؟»
آقایان خندیدند، خانم‌ها فریاد کشیدند: «فایده نداره»
خواننده، آواز را ادامه داد و من دست از غذاخوردن کشیدم. قاشق و چنگال را میان مشت‌هایم فشار دادم. به بشقاب خیره شدم و  زیر لب زمزمه کردم:
«ای دل دیگه بال و پر نداری
داری پیر می‌شی و خبر نداری»

دانلود ترانه‌ی «دیگه عاشق شدن فایده نداره» با صدای «کوروس سرهنگ‌زاده»

پاییز مهاجم

به میمنت بازگشت پادشاه فصل‌ها؛ پاییز

دانلود «پاییزه» با صدای «شاهرخ»

از طرف یک متولد ماه مهر
پی‌نوشت 1: مخاطبین خاص، دانلود نفرمایند. قبلاً با پست پیشتاز، ارسال شده است.
پی‌نوشت 2: این هم برای مخاطبین عام:

دانلود «هجوم پاییز» با صدای «مهرداد شه‌سوارزاده»

این فصل را با من بخوان، باقی فسانه‌ست

توی نوشت‌افزارفروشی، لابه لای نوارکاست‌ها، «بی‌تاب»ِ «پژمان مبرّا» را می‌دیدم ولی چون خواننده، گم‌نام بود و چیزی درباره‌ی کار نشنیده بودم، دستم به خریدش نمی‌رفت. مثل بقیه‌‌ی نوارکاست‌های دوروبرش.

راننده‌ی مینی‌بوس شرکت، پخش را روشن کرده بود و خواننده با شور و حرارت از «هوای هجده‌سالگی»، «زیباترین روزها»،  «به‌ترین فصل خدا»، «فصل هیاهو و صدا» و «عاشقی در به‌ترین فصل بلوغ» می‌خواند. با آن که آن روزها، چهار سالی از هجده‌سالگی فاصله گرفته بودم ولی هنوز آن قدر دور نشده بودم که امواج حسرت به من نرسد.
راننده، همین تک آلبوم را داشت و مکرّر در رفت و برگشت‌ها گوش می‌کردیم. جز این، دو سه ترانه‌ی قشنگ دیگر داشت. رفتم جلوی مینی‌بوس و دکمه Eject را فشار دادم. نوار که بیرون آمد، دیدم رویش نوشته: «بی‌تاب».

حالا نوار جزیی از آرشیو نوارکاست‌هایم است و با وجود این که دستگاه‌های امروزی نوارخور نیستند و با کلی جست‌وجو در دنیای اینترنت، تنها دیجیتالِ سرکاستی آلبوم را پیدا کردم؛ پس از دوازده سال دوری از هژده‌سالگی، به حسّ ترانه نزدیک‌تر شده‌ام.
دریغ این‌که، در هژده‌سالگی، عشقی نداشتم و مشغول نمایشگاه و کنکور و سفر و دانشگاه و انصراف و سربازی  بودم و عاشقی را به سال‌های بعد موکول کردم. غافل از این که:
ای بی‌خبر از سوختن و سوختنی
عشق آمدنی بُوَد نه آموختنی

دانلود «هوای هیجده‌سالگی» با صدای «پژمان مبرّا»

این کهن نخل تمنّا را نیفکندی هنوز

پاره‌ای اوقات، انگار ضربه‌ای به مغز آدم خورده باشد؛ چیزهایی که آن ته‌توهای پستوی ذهن مخفی شده‌اند، تکانی می‌خورند و جابه‌جا شده و می‌آیند دم دست.
مدتی بی‌خود و بی‌جهت زمزمه می‌کردم: «از عزیز راه دورم چه خبر؟» (از این عادت‌ها دارم، زیاد!)
هر چه انباری حافظه‌ام را جست‌وجو کردم تنها به کد «ستّار» رسیدم. از دوستی که طرف‌دار سینه‌چاک و کلکسیونر ترانه‌هایش است، پرسیدم:
«ستّار، ترانه‌ای دارد که تویش بخواند از عزیز راه دورم چه خبر؟»
سریع جواب داد: «آره، همون که میگه:
بگو از سنگ صبورم چه خبر؟
از عزیز راه دورم چه خبر؟
گفتم از اون گل تنها چه خبر؟
نخل تمنّا چه خبر؟ اون قد و بالا چه خبر؟
واسه من مخمل شب‌ها رو کشید
حسرت دیدارو کشید
شمع شب تارو کشید»

ترانه‌‌ی لطیفی است با توصیفات زیبا.
اصلاً، عزیزی ندارم که حالا راه دور باشد یا نه. ولی دوست دارم این موقعیت را تجربه کنم. یار جداافتاده‌ای که برایش پیام بفرستم:
«از عزیز راه دورم چه خبر؟»


پی‌نوشت: و او هم جواب بدهد: «با منی؟» و یک علامت سوال و صدتا تعجّب پشتش بگذارد. (چون از این عادت‌ها ندارم، زیاد!)

حسنی تک و تنها شد

مشترک ماه‌نامه‌ی «گل آقا» بودم و «منوچهر احترامی» را می‌شناختم. پیرمردی که اشعار صفحه‌ی «شیخ ما گفت» را می‌سرود. زودتر از خیلی‌ها که هنگام مرگش فهمیدند، می‌دانستم که شاعر شعر معروف «حسنی نگو، بلا بگو» هم‌این پیرمرد سپیدموی سبیل آویزان است که هنوز ازدواج نکرده و با مادر پیرتر از خودش زندگی می‌کند.
پیرمرد، واقعاً شاعر بود و قافیه‌ها مثل موم در دستانش نرم بودند. مثنوی‌های «شیخنا»یش که به شیوه عارف‌نامه‌های قدیمی سروده شده بودند، مؤدبانه، خنده آدم را درمی‌آوردند. به رغم همه‌ی اشعار محکم و زیبایی که گفته، هنوز او را با
«توی ده شلم‌رود
حسنی تک و تنها بود»
می‌شناسند. وقتی هم که مُرد، توی تشییع جنازه‌اش، پوستری گرفته بودند دست‌شان که رویش نوشته بود:
«حسنی تک و تنها شد»
پیرمرد، بچّه نداشت و حسنی، جورهایی فرزندش حساب می‌شد.
از جلوی کتاب‌فروشی‌ها که رد می‌شوم و کتاب های حسنی را می‌بینم با نقاشی‌های جوراوجور که در همه‌شان حسنی با «موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه»ست، یاد پیرمرد می‌افتم و غصه‌ام می گیرد. نمی‌دانم این چه حسّی است که با دیدن هر مخلوقی، یاد خالقش می‌افتم. دنیای شاد و رنگارنگ حسنی در ده شلم‌رود‌، غم نبود «منوچهر احترامی» را به یادم می‌اندازد. کتاب‌ها و نوارها و کارتون‌های حسنی، باقیات الصالحات پیرمرد شده‌اند.
این روزها، مادر زهرا کوچولو، به زور این کلیپ، او را به حمّام می‌برد:

حسنی نگو یه دسته گل

به غم طعنه زدم من

«ابراهیم حامدی»؛ به هیچ‌وجه من‌الوجوه، خواننده‌ی محبوب من نیست،
ولی نمی‌توان از «قاصد»ش صرف‌نظر کرد!

دانلود ترانه «قاصد» با صدای «ابی»

اگه گریه نباشه دق می‌کنه

گاهی وقتا دل من پر می‌زنه، پر می‌زنه
می‌ره تهرون خونه‌مون سر می‌زنه، سر می‌زنه

می‌ره با خاطره‌هاش حال می‌کنه
برمی‌گرده دوباره در می‌زنه

می‌گه اون شهر شما خوب جایی بود
خونه‌تون هنوز پر از زیبایی بود

گلی که کاشتی تو باغچه‌ست هنوزم
عکس تو بر سر تاقچه‌ست هنوزم

اما مادر، دو تا چشماش به دره
که عزیزش هنوزم در سفره

شبا وقتی به چشاش خواب نمی‌ره
حافظ‌و برمی‌داره فال می‌گیره

تعدادی از ره‌گذران این وبلاگ با جست‌وجوی جمله «گاهی وقتا دل من پر می‌زنه» به این جا می‌رسند که به در بسته هم می‌خوردند. برای آن که اینان با دست خالی از این جا نروند و بیش‌تر برای دل خودم پیوند دریافت این ترانه را می‌گذارم.
شعر از «هادی خ‌رس‌ن‌دی» است و سه‌چهار نفری خوانده‌اندش ولی اصل ترانه با صدای «منوچهر سخایی» است.


دانلود ترانه «گاهی وقتا دل من پر می‌زنه»

گاهی وقتا که هوایی می‌شه دل
خسته از رنج جدایی می‌شه دل

باز سر درددل‌و باز می‌کنه
در پی عقده‌گشایی می‌شه دل

گریه رو سر می‌ده هق‌هق می‌کنه
اگه گریه نباشه دق می‌کنه

وقتی خوب چشمام‌و پرآب می‌کنه
لالائی می‌گه من‌و خواب می‌کنه

تو خوابم مادره چشماش به دره
که عزیزش هنوزم در سفره

چرا ترانه‌هایی را که از غم فراق خانه می‌نالند دوست دارم؟
شاید به دلیل این دوری دوازده ساله از خانه که همیشه در رفت و برگشتم و انگار حالا حالاها تمامی ندارد.

ما سال‌ها منتظر بودیم

باورم نمى‌شود. دیشب در بخش خبرى 22 شبکه سه سیما، «منتظرت بودم» پخش شد. بلاخره صداى «داریوش رفیعى» مجوز گرفت و از ممنوعیت درآمد. سال 88 هم برای اولین بار صدایش از رادیو پخش شد.  چه کیفى دارد که میلیون‌ها نفر با هم بشنوند:
«شب به گلستان، تنها، منتظرت بودم...»

بهار مست کرده دستِش خرده شیشه است

سیزده‌به‌در که تمام می‌شود، بهار هم تمام می‌شود. بقیه‌اش تابستان است.

این ترانه‌ی «شهره» را خیلی دوست دارم. به خاطر
یکی این که کلمات عجیب و کم‌کار و تجسم‌های نامأنوس ولی زیبایی دارد،
و دیگر این که بهار به جای «شمال» و «اصفهان» و «شیراز»، از سمت «خرم‌آباد» می‌آید،
و آخر، آهنگ ایرانی اوایل سبک لس‌آنجلس به هم‌راهی صدای گرم و زنگ‌دار «شهره».

آخرین روز بهار را با این ترانه به سر می‌برم:

دانلود «بهار ایران» با صدای «شهره»

این صدای بوستانی پرپر است

در ویژه‌برنامه‌ی تحویل سال شبکه‌ی اول، پس از این که «بهنام صفوی» ترانه تیتراژ انتهایی فیلم اخراجی‌ها 3 را اجرا کرد، در جواب درخواست مجری برای معرفی شاعر ترانه، گفت: «یه آقایی به نام محمدحسین جعفریان...»
دلم سوخت. که چرا «محمدحسین جعفریان» باید این قدر گمنام باشد که بگویند «یه» آقایی به نام...
بهنام صفوی تقصیری ندارد. نه کسی جعفریان را به او معرفی کرده و نه مظلومیت ذاتی محمدحسین، اجازه‌‌ی هیاهو و منم منم را به او داده است.
اوایل دوره اصلاحات، سررسیدهای «یاد یاران»ی چاپ می‌شد که در هر صفحه‌اش، اشعار حسرت‌بار او بود:

طالب فرهادها جز کوه نیست
مرهم این زخم جز اندوه نیست
عقده‌ها رفتند و علت مانده است
در گلویم «حاج همت» مانده است
زخمی‌ام اما نمک حق من است
درد دارم نی‌‌لبک حق من است

بماند حجم عظیم برچسب‌ها و پوسترهای دفاع مقدس با تصاویر شهدا و مناطق جنگی به هم‌راه ابیات زخمی محمدحسین جعفریان بدون نشانی از او:

اینک اما عده‌ای آتش شدند
بعد کوچ کوه‌ها آرش شدند
بعضی از آن‌ها که خون نوشیده‌اند
ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند
عده‌ای «ح‍ُسن القضا» را دیده‌اند
عده‌ای را بنزها بلعیده‌اند
بزدلانی کز یم خون، تر شدند
از بسیجی‌ها بسیجی‌تر شدند

فراموش نمی کنم شبی را که مثنوی کوبنده و انتقادی‌اش را در «سوره» آن زمان می‌خواندم و با بیت‌بیتش زیر و رو می‌شدم:

این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی‌سر است

او بعد از جنگ هم عمری را در افغانستان و کنار «احمدشاه مسعود» سپری کرد و هم‌آن جا از یک پا فلج شد. خاطراتش از افغانستان را تحت عنوان «چَکَر در ولایت جَنرال‌ها» در هفته‌نامه‌ی دوست‌داشتنی «مهر» منتشر می‌کرد. (یاد آقای میرفتاح به خیر!) حالا هم که مریض است و به سختی زندگی می‌کند. آخرین بار هم در برنامه‌ی راز «طالب‌زاده» پیدا شد و قسمتی از مثنوی‌اش را خواند. هم‌آن مثنوی که انگار برای امروز سروده شده است.
بر خلاف قیافه‌ی دردکشیده‌اش، روحیه‌ی طنّازی دارد و الان هم ستون ثابتش در کافه‌ی «هم‌شهری جوان» فرصتی است برای دیدار هفتگی با مردی از اهل جنگ که شخصیتی غیرمتعارف با آن‌چه از مردان جنگ در رسانه‌های رسمی دیده‌ایم، دارد.

سینه پر آهیم، اما آهنیم
نسل یوسف‌های بی‌پیراهنیم
ما از این بحریم، پاروها کجاست؟
این نشان! پس نوش‌داروها کجاست؟

اگر هنوز نشناخته‌ایدش، او هم‌‌آن کسی است که سال گذشته، در شب شعر بیت رهبری، با صورتی رنجور و تکیده، شعر نوی تلخ و گزنده‌ای برای جانبازان جنگ خواند.

زخمی‌ام، اما نمک... بی‌فایده است
درد دارم، نی‌لبک... بی‌فایده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشکر چنگیز از روحم گذشت
جان من پوسید در شب‌غاره‌ها
آه ای خمپاره‌ها، خمپاره‌ها!

پی‌نوشت: اگر حوصله داشتید، مثنوی کامل را می‌توانید این‌جا بخوانید.

بخون «بخشو»، محرّم شد دوباره

1. اگر از سبک مداحی امروزی پایتخت‌نشین‌ها که مانند ویروسی سراسر کشور را آلوده کرده و شیوه‌های بومی مرثیه‌خوانی مناطق را به حاشیه رانده بیزارید، اگر از فریاد و عربده مداح به جای آواز و تحریر چندش‌تان می‌شود، اگر از نعره‌های هوسین هوسین بر وزن دوبس دوبس متنفرید، اگر از ترانه‌های روتوشی لس‌آنجلسی عامیانه که به بهانه مردمی بودن می‌شنوید خسته شده‌اید، اگر حرکات زشت و شرک‌آلود عزاداران پای منبر که تصور می‌کنند شور حسینی گرفته‌اند روی‌گردانید، اگر از نوحه‌خوانی که بیش‌تر حواسش به دوربین توی مجلس است و در حال محاسبه میزان لیتر اشکی که از مخاطب گرفته و در فکر این که نوحه گل می‌کند یا نه و مسابقه نوحه توی بورس پخش ماشین‌ها را کی می‌برد؟ منزجرید...
2. اگر آدم خاطره بازی هستید، اگر رفت و آمدتان با گذشته بیش‌تر است، اگر از دنیای سیاه و سفید لذت می‌برید، اگر باقیات هر کسی که روبان سیاهی به گوشه‌ی عکسش خورده متأثرتان می‌کند، اگر اصیل‌ها را به دست‌چندم‌ها ترجیح می‌دهید، اگر بازدم خود را تنها در هوایی که دم گرفته‌اید می‌پراکنید...
آن گاه مانند من محرّم جنوب را بدون «بخشو» نمی‌توانید تصور کنید. هنگام قدم زدن در کوچه و خیابان‌های سیاه‌پوش، منتظر شنیدن صدایی هستید که از بلندگوی مساجد و هیأت‌ها و تکایا و حسینیه‌ها و موبایل‌ها و مغازه‌ها و ماشین‌ها، غمگین و غبارگرفته از گذشت زمان، بی‌غل‌وغش و ساده، از عمق دهه‌‌ی 40 می‌خواند:
شیعه باز است و غم، با آه و الم
به سر و سینه بر زن، که ز نو شد محرّم

دانلود نوحه «ز نو شد محرّم» با صدای «بخشو»


درباره بخشو بخوانید: + و + و + و +

چو گل‌دان خالی، لب پنجره

سال 1384 یکی از دوستان اهل «خورموج»، CD صوتی‌ای را که از اداره‌ی ارشاد شهرشان گرفته بود، به من هدیه داد. مشتمل بود بر نوحه‌خوانی و سینه‌زنی و شروه‌خوانی جنوبی با صدای هنرمندان بنام و گمنام محلّی. نکته‌ی متمایز در این مجموعه، وجود چند قطعه‌ی آوازی با صدای زنانه بود. در منطقه، خانم‌های بسیاری هستند که در مراسم مذهبی و ترحیم، مداحی و شروه‌خوانی می‌کنند ولی بنا به حرمت صدای زن، ضبط و منتشر نمی‌شوند. ما مردمِ اسیرِ آفتاب، حساسیت زیادی به شروه و فایز داریم و هر چیزی که در قالب شروه خوانده شود، اشک‌مان را در می‌آورد. یکی از این لالایی‌های زنانه را که برای مادربزرگم پخش کردم، چنان منقلب شد و گریه کرد که از صرافت افتادم و قطعش کردم.
حالا که به لطف «مختارنامه» و تیتراژ پایانی‌اش، همه «صدیقه بحرانی» را می‌شناسند، سری زدم به آرشیوم و CD موصوف را که حالا خش‌دار شده بود، پیدا کردم. غیر از اجرای غیراستودیویی و بدون موسیقی و افکت «لالایی علی اصغر» با صدای «صدیقه بحرانی»، یک تک‌گویی سوزناک از زبان زینب را نیز پیدا کردم که از لینک های زیر می‌توانید دریافت کنید:

دانلود «لالایی علی اصغر» با صدای «صدیقه بحرانی»
دانلود «با برادر رفته بودم، بی‌برادر آمدم»

پی‌نوشت: چند وقت پیش مطلبی نوشته بودم و گفتم که خط قرمزها در حال فرو ریختن‌اند. پخش تک‌خوانی زنانه (هر چند به بهانه امام حسین) و دیدار و تقدیر رییس صداوسیما با خواننده‌اش، شاهدی دیگر بر این مدعاست.

پرنده‌ی مهاجر

«برای من زندگی اینه، پُر وسوسه، پُر غم
یا مث نفس کشیدن، پُر لذّت دمادم»
ابتدای دهه‌ی هفتاد، قایق‌های فایبرگلاس ماهی‌گیری به بازار آمدند و لنج‌های صیّادی را از رونق انداختند. جاشوهای سابق با سرمایه‌ای اندک قایقی خریدند و به جاروب کردن کف دریا مشغول شدند. آن اوایل، درآمد حسابی هم داشتند. هر قایقی باید اسمی می‌داشت که روی بدنه‌اش نوشته می‌شد. حالا نوبت تابلونویس‌ها بود که از این نمد برای خود کلاهی بدوزند. این کار به ساده‌ترین شکل ممکن انجام می‌شد. اسم را روی یک عکس رادیولوژی قدیمی می‌نوشتند و می‌بریدند و می‌چسباندند به سینه قایق و با یک اسپری فشاری، رنگ می‌کردند. باید به اندازه اسپری می‌کردی تا رنگ از آن پایین شرّه نکند و سرازیر نشود. ورق سیاه رادیولوژی را که برمی‌داشتی، نام انتخابی، درشت و خوش‌رنگ، خودنمایی می‌کرد. انتخاب اسامی هم داستانی داشت:
عده‌ای اسم خودشان را روی قایق‌شان می‌گذاشتند: محمد، علی‌رضا، جواد، عباس و...
تعدادی هم اسامی مذهبی را: حیدر کرّار، ضامن آهو، صاحب‌الزمان، سیدالشهداء و...
یک عده هم هیجان‌زده شدند: کوسه جنوب، نهنگ دریا، شاهین صحرا و...
اما در این میان، دایی من که عشق داریوش (اقبالی) بود نام متفاوتی انتخاب کرد: پرنده‌ی مهاجر.
همان ترانه که با صدای پرندگان در طبیعت شروع می‌شود و با
«ای پرنده‌ی مهاجر! ای پر از شهوت رفتن
فاصله قدّ یه دنیاست، بین دنیای تو و من»
ادامه پیدا می‌کند. دایی، سفارش داد با فونت(ی که الان می‌دانم تیتر بولد است) بر روی یک عکس رادیولوژی قدیمی (که مال دایی دومی بود)، پرنده‌ی مهاجر را بنویسند و محض امتحان، توی حیاط روی دیوار یکی از اتاق‌ها اسپری‌اش کرد. من، کودک آن روزها، شاهد خاموش این مراسم بودم.
پس از گذشت سال‌ها، خانه‌ی پدربزرگ تغییر بسیاری کرده است. اتاق‌های شلوغ و سرزنده، سوت‌وکور و ویرانه شده‌اند، درخت کُنار حیاط جای خود را به نخلی داده است،  آدم‌ها و خاطره‌های زیادی آمده و رفته‌اند ولی «پرنده‌ مهاجر»، هر چند رنگ‌پریده و مات، وفادارانه حضور دارد.
این اسم نه فقط روی دیوار خانه که در ناخودآگاه ذهنم نیز حک شده است. همیشه و هر جا که صدای داریوش را می‌شنوم که می خواند:
«کوچه پس‌کوچه‌ی خاکی، در و دیوار شکسته
آدمای روستایی، با پاهای پینه بسته
پیش تو یه عکس تازه‌ است، واسه آلبوم قدیمی
یا شنیدن یه قصه است، از یه عاشق قدیمی»
یاد آن کوچه‌ی بن‌بست می‌افتم، یاد درب بزرگ چوبی با کوبه‌اش (که شکل یک مشت زنانه بود به همراه انگشترش)، یاد حیاط درندشت و درخت کُنار بزرگش و یاد پرنده‌ی مهاجری که سیاه و بزرگ روی دیوار نشسته است و شوق پریدن دارد.
ترانه پرنده‌ی مهاجر، به خودی خود ترانه غم‌انگیزی است و گذر ایّام و نوستالژی‌ای که همراهش پیرتر و دورتر می‌شود بر غم‌ناکی‌اش می‌افزاید.
«من دارم تو آدمک‌ها می‌میرم، تو برام از پریا قصه می‌گی
من توی پیله‌ی وحشت می‌پوسم، برام از خنده چرا قصه می‌گی؟»

دانلود ترانه «پرنده مهاجر» با صدای «داریوش اقبالی»

از چه بی‌مایی

صدای اُپرایی «دریا دادور» عجیب بر روی این ترانه خوش نشسته است. اسم بامعنایی هم دارد:
لالایی برای بیداری

کلیپ ویدئویی‌اش را می‌توانید از خود سایت «دریا دادور» دریافت کنید.


دانلود ترانه «لالایی برای بیداری» با صدای «دریا دادور»


دانلود کلیپ «لالایی برای بیداری» برای موبایل


گل، شگفت‌انگیز بود

کم‌تر علاقه‌مند موسیقی پاپ ایرانی است که در بدصدا بودن حسن شماعی‌زاده تردیدی داشته باشد.اما به مصداق حکم «عیب مِی جمله بگفتی، هنرش نیز بگو» باید اعتراف کرد که او علاوه بر قابلیت‌های آهنگ‌سازی‌اش که ترانه‌های خاطره‌انگیزی را در حافظه جمعی‌مان ثبت کرده، شعرشناس توانایی نیز هست. معمولاً با ذوق و سلیقه خاص به خود، اشعار لطیف و زیبایی برای خواندن انتخاب می‌کند که همیشه حسرت می‌خورم حیف این ترانه‌ها که با صدای او حرام می‌شود و کاش خواننده خوش‌صدای جویای نامی پیدا شده و کاورشان کند.
به درخواست دوستی کج‌سلیقه! فول آلبوم حسن شماعی‌زاده را دانلود کردم و گذرا گوش دادم. به ترانه‌های قشنگی به ویژه قدیمی‌هایش برخوردم که نقطه قوّت آن‌ها، اشعار گرم و «مثبت» عاشقانه‌ای بود که از زاویه دید نویی با عامیانه‌ترین کلمات و ساده‌ترین جملات از عشق؛ این تکرارشونده‌ترین مضمون اشعار همه اعصار حرف می‌زد.
ترانه زیر که اسم شناسنامه‌ایش «گل» است و من سرِ خود گذاشته‌ام «گل، شگفت‌انگیز بود» یکی از آن‌هاست. شعری سرشار از احساس و تغزّل به صورت محاوره و اعتراف عاشقانه. به نظرم آهنگ و کلام این ترانه آن قدر شنیدنی است که به تحمّل صدای نابه‌هنجار شماعی‌زاده بیرزد.
این ایّام، روز و شب، پیاده و سواره، وقت و بی‌وقت، جا و نابه‌جا، با خودم زمزمه می‌کنم:
گل، شگفت‌انگیز بود.

دانلود ترانه «گل، شگفت‌انگیز بود» با صدای حسن شماعی‌زاده

بعدنوشت: قویاً تکذیب می‌کنم. هیچ خبری نشده!

مساله حجاب

در هیاهوی حجه‌الاسلام‌های اخمو و ترش‌رویی که بر فراز منابر، بی‌حجابان را تهدید به تعزیر می‌کنند و مخالفت احمدی‌نژاد با برخوردهای فیزیکی با بدحجابان و شکل کنونی گشت‌های ارشاد (امری که موسوی وعده‌ی برچیده‌شدنش را می‌داد!)، دردناک‌تر از همه، سکوت رذیلانه روشن‌فکران است که در باطن با رییس‌جمهور موافقند و در ظاهر از بغض او، وی را در مقابل اصول‌گرایان خشمگینی که در این سی ساله بی‌حجابی را به مثابه پرچم کفر در مقابل اسلام و ضدیّت با نظام ساخته‌اند، تنها گذاشته‌اند. در روزگاری که انصاف کیمیاست و از دایره‌ی فضائل اخلاقی خارج گشته و پز روشن‌فکری و مُد این روزها، فحش دادن به احمدی‌نژاد است، دیدگاه وی در این زمینه را انسانی می‌بینم و شجاعتش را می‌ستایم.
در نوشته‌ای از قول یکی از روحانیون حکومتی خواندم که: «اجباری کردن حجاب، بزرگ‌ترین اشتباه جمهوری اسلامی بود». گه‌‌گهداری هم شبکه چهار، ناپرهیزی می‌کند و تصاویر زنان بی‌حجاب را پای صندوق‌های رأی اوائل انقلاب نشان می‌دهد. گذشته‌ای که نه در تصور ما می‌گنجد و آینده‌ای که نه آن بندگان خدا در آن زمان! پیش‌بینی می‌کردند.
کتاب‌چه زیر به طور علمی و فقهی بررسی می‌کند که اصلاً حجاب واجب است؟ و آیا ترک آن، مجازات دارد یا خیر؟ متن ثقیلی دارد ولی جامع و مختصر بودنش و نتیجه متفاوتی که در انتها می‌گیرد آن را خواندنی می‌کند.

دانلود کتاب «نقد و بررسی ادله فقهی الزام حکومتی حجاب»

آنجلینا

قبلاً در این مطلب از ژو دسن Joe Dassin نوشته بودم.
چون به اصل «اشتراک گذاشتن زیبایی‌ها» معتقدم،
لینک دانلود ترانه زیبای دیگری را که تازه از او کشف
کرده‌ام، در زیر می‌گذارم.

دانلود ترانه La Femme Ideale با کیفیت معمولی
دانلود ترانه La Femme Ideale با کیفیت خوب

این ترانه را برای حسرتی که در صدایش هنگام گفتن کلمه «آنجلینا» هست، دوست دارم.

Joe Dassin

کلاً با موسیقی خارجی حال نمی‌کنم. حتی برای کلاس گذاشتن و تیریپ روشنفکری برداشتن هم، حاضر به تحمل شنیدن ترانه‌ای نیستم که شعرش را نفهمم. چون در مثلث «شعر، آهنگ و صدا»، شعر را در رأس می‌دانم.
طبق معمول، میان وب‌گردی‌های روزانه‌ام، هنگام خواندن وبلاگ یک شاعره، ناخواسته به موسیقی متن سایت نیز گوش می‌دادم. حدس زدم که یک ترانه فرانسوی است.1
ترکیب موسیقی ملایم و صدای آرام‌بخش خواننده، شنیدنی از کار درآمده بود. خوش‌بختانه مشخصات ساند‌تراک، درونش موجود بود.
با جست‌وجو در اینترنت دست‌گیرم شد که: Joe Dassin «ژو دَسَن» خواننده فرانسوی متولد 1938 میلادی از محبوب‌های زمان خودش بوده (دهه هفتاد میلادی) که دامنه این شهرت به ایران هم کشیده شده بود.2
نسلی که جوانی‌اش مصادف با ابتدای دهه شصت ایران بود نوستالژی خاصی با صدای این خواننده دارد.
جالب این‌که در همه تصویرهایی که از او دیدم، جوان بود. جست‌وجویم دنبال عکس های جدیدتر و دروان کهن‌سالی‌اش با پیدا کردن عکس سنگ مزارش متوقف شد. «ژو دَسَن» در سن 42 سالگی به علت حمله قلبی درگذشته است.3
www.joedassin.info نشانی سایت اوست که احتمالاً هوادارانش پس از مرگ وی برایش ساخته‌اند و حاوی اطلاعات کاملی از زندگی، عکس‌ها، ترانه‌ها و کلیپ‌های اوست.
یک نظرسنجی هم برای ترانه‌های محبوبش به راه اندخته‌اند که ترانه Et Si Tu N'existais Pas که اول کار از آن گفتم، با اختلاف مقام اوّل را کسب کرده است. یک نسخه کم‌حجم با کیفیت خوب از این ترانه را می‌توانید از لینک زیر دریافت کنید:

دانلود ترانه Et Si Tu N'existais Pas  (و اگر تو نبودی)

«و اگر تو نبودی
بگو من چرا می‌بودم؟
برای سرکردن در جهانی بی‌تو
ناامید و بی‌حسرت؟»

رتبه‌های بعدی هم ترانه‌های عاشقانه‌ای به همان لطافت و زیبایی اوّلی هستند. مثل ترانه Salut «سلام» که زبان حال عاشقی است که از یک سفر طولانی به خانه برگشته و به معشوق می‌گوید:
«سلام، این منم
سلام، حالت چه‌طوره؟
دور از خانه به تو فکر می‌کردم
خیلی سفر کردم
و خیلی خسته‌ام
یک فنجان قهوه به من بده»

شما را در لذّت شنیدن‌شان شریک می‌کنم:

دانلود ترانه Salut (سلام)
دانلود ترانه L'ete Indien (تابستان سرخپوستی)

ــــــــــ

1. تشخیص زبان فرانسه برای دو گروه خیلی آسان است:
اول آن‌ها که ماه‌واره را با «مولتی‌ویژن» می‌شناسند.
دوم هم طرف‌داران سینه‌چاک «آلن دلون».
من؟ من رو که کشتند!
در ضمن، فرانسه حرف‌زدن خیلی راحت است! حتی برای کسانی که یک کلمه فرانسوی هم     نمی‌دانند. کافی است هنگام مکالمات فارسی روزانه به جای حرف «ر»  از «غ» استفاده شود! می‌توانید امتحان کنید!
2. از جمله «ویگن» که چندتایی از کارهایش را بازخوانی کرده است.
3. در سال 1980 میلادی که از قضا سال تولد من است.