اگر بخواهم یک نمونهی عینی از وجدان کاری بیاورم دستتان را میگیرم و میبرم بوشهر، نبش آن وری دانشگاه خلیج فارس و عروسکپوش فستفود رافایل ۲ را نشانتان میدهم. از همینها که دم در اغذیهفروشیها، هر رقص و ژانگولری درمیآورند تا مشتری گرسنه را ترغیب به ورود کنند.
بله، میدانم که کار، عار نیست ولی در اندرونمان میدانیم که کار سطح پایینیست و طبعاً حقوق خوبی هم نمیگیرد ولی... هر وقت رفتم این بندهی خدا را دیدم که در سرما و گرما و شرجی بندر، مشغول بازی و خنداندن بچههاست. با تمام وجود کارش را انجام میدهد گویی که عاشق این کار است. آقا خرگوشهی ما با لحن کودکانه با بچهها حرف میزند، بغلشان میکند، عکس یادگاری میگیرد و برای بچههای بغلِ مادر توی ماشینهای عبوری دست تکان میدهد. حتا آنهایی را که ترسیدهاند ناز و نوازش میکند که نترس نترس کارت دارم من خرگوشم و بیآزارم.
چند باری خواستهام جلو بروم و بابت این حس مسوولیت از او تشکر کنم ولی هجوم اطفالی که محاصرهاش کردهاند اجازه نداد.
پینوشت یک: عکسش را ندارم، هر وقت گرفتم این مطلب را ویرایش میکنم.
پینوشت دو: یک شب چند متر آن طرفتر، باب اسفنجی فستفود بغلی از فرط بیکاری و خلوتی، از زیر لباس مشغول خاراندن بیضتین بود!
داریم هنوز از این آدمایی که عاشق کارشون باشن؟ ندیدم برادر
من دانشجوی دانشگاه خلیج فارس بودم و دو سه سال پیش فارغ شدم!
اون زمان به جای رافائل کنونی، فست فود کاکتوس اونجا بود و فروش نسبتا خوبی هم داشت ولی نه مثل رافائل کنونی.
در ضمن هات داگ های لیدوما چیزی دیگر بود برای عصرهای پنجشنبه که یک بوشهر بود و مردمی که روانه ساحل زیبایش بودند و همچنین عصرهای جمعه که غم سنگینی داشتیم...
لیدوما که هنوز معروفه و پررونق!