نادر تکفرزند بود. پدرش نظامی منضبط و اصولیای بود با تمایلاتی روشنفکرانه؛ مردی که گر چه صادقانه میکوشید با تکیه بر همان تمایلات، مرزهای پادگان و خانه را به رسمیت بشناسد، تقریباً تمام رفتارهایش تابع اصولی نانوشته اما آهنین بود. برای نمونه، برخی از این اصول تخلفناپذیر از این قرارند:
بیداری: پنج و چهل دقیقهی صبح
صبحانه: شش صبح، همراه با شنیدن اخبار رادیو
خروج از خانه: شش و بیست دقیقه
برگشت به خانه از پادگان: چهار و پانزده دقیقهی بعدازظهر (همیشه با روزنامه، دوشنبه و چهارشنبه همراه با میوهی فصل)
شرکت در مهمانیها: فقط پنجشنبهشبها
پذیرایی از مهمان: در خانه، جمعهشب/ در رستوران، چهارشنبهشب
شام با خانواده در رستوران: اولین چهارشنبهشب هر ماه (پس از واریز شدن حقوق ماهانه)
مطالعه: چهل دقیقه پس از شام (روزنامه) / یک ساعت پیش از خواب (کتاب)
خرید سالانه: اواخر تابستان و اواخر زمستان
تلویزیون و سینما: تلویزیون، فقط تماشای سریالهای ملودرام سطحی/ سینما، فقط فیلمهای جدی و عمیق
وام بانکی: مطلقا
سفر: زمستان و صرفاً با ماشین شخصی
غذا: شام، سالاد یا سبزیجات بخارپز (با استثنای وقتی که برای شام بیرون میرفتند، در این صورت او غذای دریایی میخورد) / طول هفته غذای پادگان و آخر هفته غذای محلی جنوبی
ماشین: فقط خارجی و کوچک
نوشیدنی: صبحانه، چای غلیظ/ بعدازظهر، چای کمرنگ/ غروب، قهوه/ پیش از خواب، چای سبز
پدربزرگم ارتشی بودن. یه تابستون قرار شد رفت و برگشت از کلاسهای تابستونی دبیرستان رو باهاشون همراه باشم. صبح باید به موقع میومدم در پارکینگ رو باز میکردم تا ماشینو بزنن بیرون و بعد در رو میبستم، به طوری که لحظه ای که میشینم تو ماشین ساعت ماشین از 6 نگذشته باشه. تا در بسته میشد ساعت ماشین رو نگاه میکردن و اگر دیر کرده بودم گوشزد میکردن.
توی خونه هم نظمشون رو میدیدیم ولی اصلا آزاردهنده نبود. اصلا مرد خشک و ترکه به دستی نبودن. سالادها رو همیشه خودشون درست میکردن، متخصص درست کردن ترشی بودن، طبع شعر داشتن و گهگاه مینوشتن و یه کتابخونه خیییلی بزرگ با کلی کتاب فارسی و عربی داشتن که تک تکشو خریده بودن و خونده بودن. رک ترین آدمی بودن که در زندگیم دیدم و بهترین پدربزرگ دنیا
یه جاهایی از این متن منو یادشون انداخت، الان ده ساله که رفتن و من هنوز مدام یادشونم
چون توی ارتش خدمت کردم، خلاف کلیشه ارتشی منظم رو زیاد دیدم. این متن رو هم ناخودآگاه به دلیل همذاتپنداری خود منظمم با شخصیت نظامی داستان پسندیدم و جدا کردم.
پدربزرگ مرحوم شما شخصیت جالب و جذابی به نظر می رسه، حدس میزنم لابهلای بعضی کتابها رو علامت زده یا خطی هم نوشته باشه.
ضمناً پیامتون رو همون تازهِ تازه خوندم ولی چون مسافرت بودم جواب رو گذاشتم برای فرصت مناسب. خلاصه ببخشید که تأخیر افتاد.