لطفاً یک استاد ریاضی پیدا شود و پیشرفتهای نظامی و رفاه اقتصادی را در یک تناسب جا دهد!
از لذّتبخشترین کارهایى که انجام میدهم:
با صداى زنگ تلفن از خواب مىپرم و بدون نگاه کردن به نمایشگر، سیمش را با یک حرکت سریع از پریز مىکشم.
حیف که موبایل، سیم ندارد.
بیشتر چه چیزى رو فراموش مىکنى؟
دسته کلید؟
شماره تلفن؟
سالگرد تولد؟
.
.
یا یاد مرگ؟
مجالست با کسى که خود را عقل کل مىداند و تلاشى براى مخفى کردن این ادعایش نمىکند...نه!
شبنشینی در گورستان را ترجیح مىدهم.
جدىتر از شوخى نداریم.
خودم یکى، حرف راستى که طرف، تحمل شنیدنش رو نداره، به شوخى میگم.
تو کار خودمون موندم!
از دروازه بعضى واجبات عبور نمىکنیم ولى از سوراخ سوزن بعضى مستحبات رد مىشویم.
جملهای که بارها در سخنرانیهای مسوولان سیاسی این سرزمین میشنوید:
«در این برهه حساس از تاریخ کشور...»
یکی به من بگوید: از زمان مادها تاکنون کى وضعیت این مملکت حساس نبوده است؟
وقتى با «اهم» و «آها» و «نمىدونم» و« بله» و «نه» جوابت رو میدم، یعنى حوصلهتو ندارم.
بلند شو برو.
همیشه بهترین صحنهها، نصیب کسانى مىشود که دوربین موبایلشان ضعیفتر است.
- دستمال ندارى؟
- اشکهات پاک و قشنگند. چرا میخواهى پاکشون کنى؟
- مىدونى، وقتى لبخند مىزنى خیلى تو دل برو میشى؟ پس چرا این قدر اخمویى، چرا نمىخندى؟
- اگه همیشه بخندم، دیگه خودم نیستم، بازیگرم.
ترجیج مىدهم پُستهایم را آخر شب منتشر کنم.
رهگذران نیمهشب، مشتریان بهترى هستند.
- اگه نظرت اینه، پس من هیچ حرفى ندارم.
- این جور تموم کردن صحبت، حق رو به تو نمیده.
فرشته هم مىتواند شیطنت کند، اگر عاشق باشد.
تکمله: عکس این قضیه هم ممکن است، ولى به سختى.
وقتى فکرى ندارى، حرفى هم نخواهى داشت.
پس لطفاً ساکت باش!
خداحافظ جوکوبونیتویی که نبود!
روایت اوّل: اسمم را که صدا میزد، دوست داشتم. به عمد جواب نمیدادم تا نامم را از دهانش مکرر بشنوم.
روایت دوّم: صداش که میکردم، هنوز اسمش را کامل نگفته بودم که جواب میداد. میگفت خوش ندارم حتی یک لحظه منتظرت بگذارم.
***
عشق، همیشه و همهجا، یکی است. روایتها مختلفند.
کنار گذاشتن طرفداری متعصبانه (از همه چیز)، نشانه بزرگسالی است.
بیوفایی، راه خوبی برای انتقام نیست.
فقط در یک جا «همه» زنها موجودات معصومی هستند:
توی تخت، وقتی که خوابند.
وقتی که خوشبختیات باعث خوشبختی کس دیگری هم شد...
آن گاه خود را خوشبخت بدان.
در گرماگرم مبارزات دلیران تنگستان به فرماندهی رییسعلی دلواری با قشون انگلیسی، والی فارس به دستور حکومت مرکزی (که دستنشانده خود انگلیسیها بود و بوشهریها را راهزن و باعث ناامنی میدانست) نیرویی برای سرکوب تنگستانیها فرستاد.
از لطیفههای تاریخ است: والی آن زمان فارس مصدقالسلطنه نام داشت که بعدها در بحبوحه ملی شدن صنعت نفت به اسم دکتر محمد مصدق مشهور بود.
عشق؛ میتواند هم ویتامین باشد و هم ویروس.
برای مردها که ویتامین است و قویشان میسازد و برای زنها ویروسی است که از پا میاندازدشان.
تا اینجا مسالهای نیست.
مشکل آنجاست که مردها این راز را میدانند!
ما ادغام باشکوه رنج و زخم و غروریم.
از من نخواه به گناهانم اعتراف کنم.
میترسم از اینکه فرصت پشیمانی و جبران را به من ندهی.
«من از انتقاد سازنده استقبال میکنم.»
تکراریتر از این، دروغی در مصاحبههای رسانهای شنیدهاید؟
وقتى که دلم ساندویچ مىخواست، پول توجیبىام اجازه نمىداد. حالا که پول دارم، پوسترهاى اداره بهداشت اجازه نمىدهند.
از من توقع دلدارى نداشته باش. از آنها که سنگ صبور و محرم رازت هستند همدردى بخواه. من فقط مىتوانم زخم زبان بزنم.