-
آخر قصه رو بنویس
یکشنبه 15 بهمن 1391 01:29
- هماین؟ - آره، فقط هماین.
-
موج چهارم
شنبه 14 بهمن 1391 13:41
اطلاعات؛ گمراهی است.
-
کشور سبزه و گل
جمعه 13 بهمن 1391 01:58
جایی که مُردهها، بَرندهاند.
-
نه خانی اومده نه خانی رفته
پنجشنبه 12 بهمن 1391 01:49
ملّت، هنوز همآن رعیّت است.
-
صمد به دانشگاه میرود
سهشنبه 10 بهمن 1391 04:58
سرِ کلاس زبانِ پیش، خواستهاندش پایِ تخته (زبان ما؛ نسلِ گچ و تختهپاککن به گفتن وایتبرد نمیچرخد) تا این جملهی انگلیسی را به پارسی برگرداند: «وقتی شیر، پیر میشود، یالش سیاه میشود» و او هم مثل همهی ماها، شروع کرده به ترجمهی لغت به لغت. معنای همه را میدانسته الّا «یال» را و در نتیجه این طور ترجمه میکند: «وقتی...
-
ما را دو روزه دوری دیدار میکُشد
دوشنبه 9 بهمن 1391 03:35
• اگه رهام کنی، اگه دوستم نداشته باشی، اول میآم تو رو میکُشم بعد خودم میافتم و میمیرم! •• یعنی چی؟ قساوتت شامل حال من میشه فقط؟ خودت رو نمیکُشی اون وقت؟ • احتیاجی نیست. تو که نباشی من هم جون میدم، به راحتی!
-
گزیدهی کتاب آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند
یکشنبه 1 بهمن 1391 02:56
گزیدهی کتاب «آنجا که پنچرگیریها تمام میشوند» نوشتهی «حامد حبیبی» نشر «ققنوس» صفحهی 19 «یه نفر که شنا بلده، خودش هم بخواد، غرق نمیشه.» صفحهی 20 «... اگه از اول میدونستم سگ چه جونوریه اصلاً شوهر نمیکردم.» صفحهی 34 ... آن لذت پنهان که آدم از نگاه کردن به چرکهای چسبیده به گوشپاککن میبَرد... صفحهی 38 «چیزی...
-
خطکش
شنبه 30 دی 1391 00:36
ما را با خطکش بزرگ کردند. تو این جا، تو اون جا. تو، این ور خط، تو، اون ور خط. هر کی هم دست از پا خطا کرد با هم اون خطکش، زدند کف دستش.
-
شوکران
جمعه 29 دی 1391 01:29
• خوب دیگه، دیر وقته. بگو دوستت دارم و برو بخواب. •• براى احساسى که من دارم دوستت دارم خیلى کمه.
-
گزیدهی کتاب سرخی تو از من
چهارشنبه 27 دی 1391 11:15
گزیدهی کتاب «سرخی تو از من» نوشتهی «سپیده شاملو» نشر «مرکز» صفحهی 69-70 «اذیتت کردم. ببخشید.» «تو نمی تونی من رو اذیت کنی، حتی اگر خودت بخوای.» صفحهی 175 «هیچی نمیتونی به من بگی که خودم ندونم.»
-
نیمهی آبیِ پاککُن، فقط دفتر را پاره میکند
سهشنبه 26 دی 1391 12:07
هر چند در زمانهی ما، عُرف، چند گامی عقب نشسته ولی گویا ملاکهای ذهنی ما را با خودکار نوشتهاند که هیچ، با چسب هم پوشاندهاند! که پاکشُدنی نیست.
-
پینوکیو، پینوکیوی عزیز من
دوشنبه 18 دی 1391 00:42
چهقدر سخته نگاهت رو از چشمان مادرى که منتظر شنیدن جملهاى از زبان تو در تأیید قشنگى کودک نازیبایش است، بدزدى. این بار را نمىخواهم صادق باشم، دوست دارم دروغ بگویم.
-
برای بوشهر
یکشنبه 3 دی 1391 01:12
«سی بوشهر» با صدای «محسن شریفیان» در منحصربهفرد بودن این ترانه، هماین بس که در وصف بوشهر است بدون استفاده از ساز نیانبان. برای درک رابطهی بوشهر و نیانبان، کافی است بدانید که وقتی بین خیل ایستگاههای رادیویی شهرستانها روی موج متوسط دنبال رادیو بوشهر بگردید صدای این ساز، بهترین راهنماست. فرهنگ بوشهر که لبریز...
-
گزیدهی کتاب هاروارد مکدونالد
جمعه 1 دی 1391 00:06
گزیدهی کتاب «هاروارد مکدونالد» 43 نمای نزدیک از سفر آمریکا نوشتهی «سیّدمجید حسینی» نشر «افق» صفحهی 28-29 هیچ ساختمان و مکانی تابلوی بزرگ و نماخرابکن ندارد، انگار که هر ساختمان، شکل ظاهرش، نماد و معرفش است نه یک تابلوی بزرگ احیاناً نئونی که اسمش را بخواهد اعلام کند؛ حتی خود دانشگاه جلوی درب ورودی نشان کوچکی دارد و...
-
مرا به خاطرت نگه دار
پنجشنبه 30 آذر 1391 09:43
جوابم که دیر میشه، غصهم میگیره.
-
شهر کوچیک، خونهی بزرگ
پنجشنبه 30 آذر 1391 00:11
اصلاً و ابداً. وقت قدم زدن در پیادهرو، هدفون موبایل رو نمیچپونم تو گوشم، آخه این طور صدا و بوق سلام دوستان و آشناها رو از توی مغازهها و سوار موتور و ماشین، از دست میدم.
-
سه کلّهپوک
پنجشنبه 23 آذر 1391 09:28
بوشهر بودیم. خواستند تا قبل از ظهر یک گواهی پزشکی بیاوریم حالا از هر دکتری که شد. سه نفری توی ماشین نشستیم و آرامآرام راندیم و چون وقت داشتیم و حق انتخاب هم، تابلوی مطبها را دید زدیم و خوب و بد میکردیم. • بیکلاسه، تابلوش قدیمیه! • نچ، اسم دکتره جوادیه! • هه، این که فامیلش خندهداره! • به درد نمیخوره، تو کوچه است!...
-
از شیراز با عشق
سهشنبه 14 آذر 1391 01:01
وقتی تلفن کرد که گوشی همراهم نبود. شمارهی خونهشون افتاده بود. اومدم بهش زنگ بزنم که پیامش اومد: «به تلفن خونه زنگ نزن، کنارش نیستم. دهمتری ازش دورم، بزن به موبایلم!» اندازه بگیرید میزان گشادی را!
-
گزیدهی کتاب فرهنگ شرق و چالشهای آن
دوشنبه 13 آذر 1391 12:59
گزیدهی کتاب «فرهنگ شرق و چالشهای آن» (تحلیل تاریخ از دیدگاه روانشناسی) نوشتهی «مرتضی رهبانی» نشر «ثالث» صفحهی 130 در حالی که ایران با دشمنان بدسگال سروکار داشت ولی با عادات رعیتگونه و خوشبینی رعایتطلبانه و سنن مرادجویی و صمیمیت مردم و قبول تمرکز قدرت، بارها به جبران شکستها برخاست و هر بار از نو فرهنگ و تمدنش...
-
پایان باز
دوشنبه 13 آذر 1391 01:24
این سه نقطه آخر جمله، کلامت را عمیق و پیچیده نمیکند. نگذار و برو.
-
تشدید روی حروف والی
یکشنبه 12 آذر 1391 00:17
سیمهای برق هم لختند این سالها گریه میکنم برای درختها و گنجشکهایی که پراندم.
-
لعنت بر پدر و مادر کسی که گفت بله
شنبه 11 آذر 1391 01:11
توی باغ خودم بودم که گُرگرفته آمد و موبایلش را پرت کرد روی میز و برافروخته گفت: زن فهمیده، مصیبته به خدا! خوب که توی اتاق قدم زد و به در و دیوار بد و بیراه گفت، خیز برداشت طرفم و یقهگیرانه گفت: هی تو! یه وقت اشتباه من رو نکنیها. آدم بایست زن احمق بگیره. آره، اگه میخوای راحت زندگی کنی باید زن احمق بگیری. من......
-
خاطرهی دریا پس از موج
جمعه 10 آذر 1391 01:02
خیلیها مثل تو رو دیدم که از بزرگی عشقشون میگفتند و یکتا بودنش. بعدهای این خیلیها رو دیدم با عشقهای دیگه و تعریفهای دیگه و یک دنیای بیهمتای دیگه.
-
فحش از دهن تو طیّبات است
پنجشنبه 9 آذر 1391 01:18
چرا این جوری نگاه میکنی؟ من؟ خوب، با بقیّه فرق دارم. من، کلاً آدم خاصی هستم. اگر دشمنم هم باشی از دشمنی با من لذّت خواهی برد!
-
عمر جهان بر من گذشته است
پنجشنبه 9 آذر 1391 01:16
آیا صدای «جواد بدیعزاده»، شما را هم مانند من، ویران میکند؟ دریافت «خزان آشنایی» با صدای «جواد بدیعزاده»
-
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
چهارشنبه 8 آذر 1391 01:32
حتا «دوستت ندارم»هایش را هم دوست دارم.
-
بنشینم و صبر پیش گیرم
دوشنبه 6 آذر 1391 23:04
بس که به آرزوهایم نرسیدم، یادم نیست چی بودند اصلاً!
-
من نمازم تو رو هر روز دیدنه
دوشنبه 6 آذر 1391 01:36
من، طبقهی پایین میخوابم، تنها. خانواده هم طبقهی بالا. مادر؛ هر روز صبح که از خواب بیدار میشود تا صبحانه درست کند، پیش از هر کاری، آرام و سلانهسلانه، نردهها را میگیرد، پلهها را یکییکی رد میکند و پایین میآید. به چهارچوب دری که دیشب باز گذاشتهام تکیه میدهد و هیکل پیچیده در پتوی مرا برانداز میکند و گوش...
-
تیر اوّل و آخر
یکشنبه 5 آذر 1391 00:54
میشه برای یکبار هم که شده بدون گریه کردن، من رو وادار به عذرخواهی کنی!؟
-
تویی که میشناسمت
شنبه 4 آذر 1391 09:32
• چی شده مگه؟ •• هیچی، ولش کن. • این «هیچی، ولش کن» تو، یعنی اصرار کن تا بگم!