-
کو برادرهای من
جمعه 8 مهر 1390 11:17
برای یک کار اداری در بیرون شهر، موتور یکی از دوستان را گرفتم و راه افتادم. گلوگاه را رد کرده بودم که از لای چند تانکری که کنار اتوبان پارک کرده بودند کسی بیرون آمد و دست تکان داد. نگه داشتم. با لهجه غریبی گفت: • «کُردی بلدی؟» جنوب کجا، کُردها کجا؟ •• «نه.» • «عربی چی؟» •• «در حد هذان تلمیذان. چه طور مگه؟ فارسی بلد...
-
مجرّد مجرّب
دوشنبه 4 مهر 1390 08:51
زنگ زدم: «کجایی؟ چیکار میکنی؟» گفت: «تو قطاریم. یه کوپه گرفتیم.» • «سروصدا میآد.» •• «تلویزیون کوپه است. داره یه فیلم مزخرف پخش میکنه. چه جوری میشه خاموشش کرد؟» • «مگه دکمه نداره؟» •• « یه سوراخ داره که فکر کنم قبلاً جای دکمه بوده که کندنش.» • «قلمی، مدادی، چیزی فرو کن توش تا خاموش بشه.» •• «مدادم کجا بود؟ مگه...
-
پاییز مهاجم
جمعه 1 مهر 1390 12:16
به میمنت بازگشت پادشاه فصلها؛ پاییز دانلود «پاییزه» با صدای «شاهرخ» از طرف یک متولد ماه مهر پینوشت 1: مخاطبین خاص، دانلود نفرمایند. قبلاً با پست پیشتاز، ارسال شده است. پینوشت 2: این هم برای مخاطبین عام: دانلود «هجوم پاییز» با صدای «مهرداد شهسوارزاده»
-
شاید که پلنگ، خفته باشد
چهارشنبه 30 شهریور 1390 07:45
به جای آن که سعی کنی همواره جواب دهی، لذّت سکوت را تجربه کن.
-
خیال نکن دنیا به نامت شده
سهشنبه 29 شهریور 1390 08:36
• سلام. •• خداحافظ. • قطع نک...
-
چلچله باد شمال، زیر بال مِینا
دوشنبه 28 شهریور 1390 09:42
نیّت کردهام این بار که خانه رفتم، عصری که برای چای خوردن دور هم نشستهایم، و مادر مثل همیشه• میان ما نشسته و پاهایش را دراز کرده است، کنارش دراز بکشم، سرم را روی پاهایش بگذارم، چشمهایم را ببندم و چیزی نگویم. و او هم بدون این که نگاهم کند، دستش را روی سرم بکشد، موهایم را صاف کند و چیزی نگوید. مدتهاست که این کار را...
-
Be Powerful
یکشنبه 27 شهریور 1390 08:47
استاد زبان گفت: «برای پیشرفت سریعتر، سر کلاس انگلیسی صحبت میکنم. فارسی را میگذاریم پشت در و همگی انگلیسی حرف میزنیم. انگلیسی میپرسم و انگلیسی جواب میدهید. برای راحتی کار، ابتدا انگلیسی چند جملهی متداول کلاسهای زبان را که ممکن است شما از من سوال کنید، یادتان میدهم مثل (معنی این کلمه چیه) یا (تکرار کنید)...
-
من آمدهام
شنبه 26 شهریور 1390 10:35
برگشتم، به هوای محبّتی که ندیدم.
-
سرخی من از تو
چهارشنبه 23 شهریور 1390 03:23
هیچ قرمزی به قشنگی عدد قرمز جلوی «جدیدترین نظرات» نیست. پینوشت 1: البته در بلاگاسکای! پینوشت 2: قبل از اختراع گوگل ریدر البته!
-
بیا و ببین
سهشنبه 22 شهریور 1390 03:02
نشسته بود و درددل میکرد. از زنش میگفت که در کلاس آموزش رانندگی ثبتنام کرده تا گواهینامه بگیرد. زن خیلی خونسرد و ریلکسی دارد. میگفت: «میترسم روز اولی که بشینه پشت فرمون، زنگ بزنه و بگه: ببین! ماشین رو انداختم تو جوب. بیا درش بیار! فرداش زنگ بزنه و بگه: ببین! ماشین رو کوبیدم به تیر برق. بیا ببرش صافکاری!...
-
آن کوچه، خیابان شده است
دوشنبه 21 شهریور 1390 01:56
الحذر از عشق یکسویه؛ که نه حقّی به تو میدهد و نه دِینی بر گردن او مینهد.
-
درّهی من چه سرسبز بود
یکشنبه 20 شهریور 1390 01:58
خم شد که از روی زمین چیزی بردارد. نمیدانم چرا تازگیها مد شده که شورتها این قدر کوچک و پایین باشد که همه چی پیدا باشد. خندیدم و گفتم: «شلوارتو بکش بالا بچّه»! کفشفروشی دارد و کفش زنانه میفروشد. «وقتی توی مغازه خم میشی از طبقات زیری کفشی برداری، خجالت نمیکشی دخترا ببینندت»؟ گفت: «چرا؟ آی میخندند... آی میخندند....
-
خانههای خالی، آغوشهای خالی
پنجشنبه 17 شهریور 1390 02:25
کلید دو «خانه خالی» دستش هست و دوستان در کف! دنبالش افتادهاند و التماس دعا دارند. دست ردّ به سینهشان میزند و میگوید: «دور شوید ای ناپاکان و ناصالحان مغلوب شیطان! معاذالله که فریب شما سالوسان را بخورم. ننگتان باد و دست از من بشویید. گم شوید ای بدطینتان نان به نرخ روزخور. بروید و این دام بر مرغ دگر نهید که گر...
-
ولی من باز پنهانی، تو را هم آرزو کردم
چهارشنبه 16 شهریور 1390 01:57
• میدونی، آواز «سالار عقیلی»، من رو به یاد اون شب، تو ماشین، با تو، میندازه. میخواستم بگم عوضش کن، آهنگ شاد بذار، دیدم داری لذّت میبری، منصرف شدم. •• کاش میگفتی. کاش میدونستی از چیزی که تو بپسندی بیشتر خوشم میآد. کاش میگفتی چی دوست داری.
-
این چه سودا بود با من
سهشنبه 15 شهریور 1390 02:20
دستش سبک بود. چنان آمپول میزد که خیال میکردی هنوز دارد با پنبه و الکل، ضدّعفونی میکند و میپرسیدی: «نمیزنی مگه؟» و او در حالی که سمت میزش میرفت، میگفت: «زدم، تموم شد. شلوارتو بکش بالا!» در کارش خبره بود و خودش هم این را میدانست. کیسه دواها را گذاشتم روی میزش و گفتم «آمپول دارم.» نگاهی کرد و گفت: «دو تا داری....
-
سرِ من داد نزن
دوشنبه 14 شهریور 1390 08:20
مرا به کاری که دوست ندارم مجبور نکن. که کار بد را انجام میدهم آن هم به بدترین شکلش. پینوشت: داد زدن؛ فی نفسه کار بدی نیست ولی این بدترین کاری است که میتوانم در حقِّ «او» انجام دهم.
-
لایسود
یکشنبه 13 شهریور 1390 07:36
دور هم نشستهایم که کسی رد میشود. نشانِ هم میدهیم که فلانی است. یکی زیر لب میغرّد: «کثافت!» میپرسیم چرا؟ میگوید: «پولداره!!!»
-
این فصل را با من بخوان، باقی فسانهست
شنبه 12 شهریور 1390 08:00
توی نوشتافزارفروشی، لابه لای نوارکاستها، «بیتاب»ِ «پژمان مبرّا» را میدیدم ولی چون خواننده، گمنام بود و چیزی دربارهی کار نشنیده بودم، دستم به خریدش نمیرفت. مثل بقیهی نوارکاستهای دوروبرش. رانندهی مینیبوس شرکت، پخش را روشن کرده بود و خواننده با شور و حرارت از «هوای هجدهسالگی»، «زیباترین روزها»، «بهترین فصل...
-
موش و جارو و خانهی کدخدا
سهشنبه 8 شهریور 1390 09:22
شرکتی ثبت کرده و اسم مرا به صورت صوری جزو هیأت مدیره رد کرده بود. میگفت: «پنج درصد سهام مال توست». حالا کلّ سهام چه قدر بود؟ صدهزار تومان! این ور و آن ور پز میدادم که بله! عضو هیأت مدیرهام و سهامدار شرکتم! دیروز آمد و یک برگه گذاشت جلویم و گفت: «امضاء کن». نگاه کردم، استعفانامهی من از هیأت مدیره بود. پرسیدم:...
-
مانکن با ساکشن
دوشنبه 7 شهریور 1390 12:21
این «تنوعطلبی» است که سلیقهی موسیقیایی ما را از «بنان» و «دلکش» به «ساسی مانکن» و «علیشمس» تنزّل میدهد. پینوشت: بیتوجه به موضوع، این قطعه را گوش کنید! از شاهکارهای آوازی «غلامحسین بنان» است: «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟»
-
دست اندر ساعد ساقی سیمینساق
یکشنبه 6 شهریور 1390 10:06
• دوسِت دارم. •• عجب! چه عاشق شدی امروز! تا کِی؟ • تا وقتی که لباستو نپوشی!
-
نه رسیدم به او، نه بریدم از او
شنبه 5 شهریور 1390 09:23
بیچاره کوههای عاشق؛ که نرسیدنشان ضربالمثل است.
-
شیر و شغال
سهشنبه 1 شهریور 1390 01:58
... بیاعتناییاش به دخترها هم از روی غرور است نه حجب و حیاء!
-
هر شب تنهایی
یکشنبه 30 مرداد 1390 02:57
زیر این پتو، برای یک نفر دیگر جا هست.
-
هیولای محبوب من
شنبه 29 مرداد 1390 04:38
• میتونم یه سوال ازت بپرسم؟ •• شروع شد. دنبال جوابی یا میخوای مقدمه چینی کنی واسه حرفات؟
-
این کهن نخل تمنّا را نیفکندی هنوز
پنجشنبه 27 مرداد 1390 04:16
پارهای اوقات، انگار ضربهای به مغز آدم خورده باشد؛ چیزهایی که آن تهتوهای پستوی ذهن مخفی شدهاند، تکانی میخورند و جابهجا شده و میآیند دم دست. مدتی بیخود و بیجهت زمزمه میکردم: «از عزیز راه دورم چه خبر؟» (از این عادتها دارم، زیاد!) هر چه انباری حافظهام را جستوجو کردم تنها به کد «ستّار» رسیدم. از دوستی که...
-
درود، دروغ نبود
چهارشنبه 26 مرداد 1390 05:50
دیدمش. ذوقزده گفتم: واقعاً سلام!
-
گزارش یک جشن
سهشنبه 25 مرداد 1390 04:23
نیمهی رمضان هر سال، در شب تولد امام مجتبا، سکوت و سنگینی بعد از افطار شهر را هیاهوی برگزاری یک مراسم قدیمی محلّی میشکند. یک ناظر غریبه، بچههایی را میبیند که جیغ و دادکنان در کوچهها، از خانهای به خانهی دیگر میروند و... از چند شب قبلتر، مادران با استفاده از تکهپارچههای اضافی باقیمانده از دوخت و دوزها...
-
گفتی تو مغروری هنوز، با فتح این همه شکست
دوشنبه 24 مرداد 1390 03:15
• چرا اومدی دیدنم؟ •• خسته شدم از بس بهت فکر کردم. تصمیم گرفتم یه کار دیگه کنم. • حالا انتظار داری چی بشنوی؟ •• تو که واردی، پشیمونم کن که برم پشت سرم رو هم نگاه نکنم.
-
حسنی تک و تنها شد
یکشنبه 23 مرداد 1390 03:27
مشترک ماهنامهی «گل آقا» بودم و «منوچهر احترامی» را میشناختم. پیرمردی که اشعار صفحهی «شیخ ما گفت» را میسرود. زودتر از خیلیها که هنگام مرگش فهمیدند، میدانستم که شاعر شعر معروف «حسنی نگو، بلا بگو» هماین پیرمرد سپیدموی سبیل آویزان است که هنوز ازدواج نکرده و با مادر پیرتر از خودش زندگی میکند. پیرمرد، واقعاً شاعر...