تا با آزمون و خطا، سلیقهاش دستت بیاید، حسابی رنجانیدهایش.
نفرت، هیچ قبیحی را برای تو مجاز نمیکند.
وقتی سکوت میکنم...
نه این که صحبتی ندارم،
نه! منتظر حرف بعدیات هستم.
همین با پا پیش کشیدنها است که با دست پس زدنها را لذّتبخش میکند.
پیانوی «بتنفس غرام» برگرفته از تیتراژ پایانی موزیک ویدئوی «لشحد حبک» از «نجویٰ کرم»
دانلود آهنگ «بتنفس غرام»
عشق میتواند از هدیه یک گل به محبوب، پیش از ازدواج به کشیدن پتو روی همسر، پس از ازدواج، تغییر زبان دهد.
تا زخمهای من بازند، زخم زبان میزنی.
یا باید برای خود چسب زخم بخرم یا برای تو، پوزهبند.
شوربختانه، همیشه میزان تنفرم از چیزی با رونق آن در آینده، رابطهای مستقیم داشته است.
نقاط ضعفت را به خاطر میسپارم.
روز مجادله به کارم میآیند.
تنهایی، ابتدای انقراض است.
- !!!!!!!!!!
- هر چه قدر بزرگتر میشی، حماقتت هم با خودت بزرگتر میشه.
عزادار دوماهه به درد حسین نمیخورد.
حسین، محب تمام وقت میخواهد.
هستی؟
برای سینهزنی، عشق حسین کافی نیست.
اگر سینهای خالی از بغض و کینه و حقد و حسادت و دروغ و تهمت و غیبت و بذر گناه داری میتوانی برای عزای حسین رویاش بزنی.
پینوشت: شاهدان بیتفاوت جنایت میدان کاج چه کم از مردم کوفهی سال 61 قمری دارند؟ آیا آنها، همان عزاداران سالهای گذشته نبودند که بر سر و سینه میزدند و فریاد میکشیدند: علمدار نیامد؟
به راستی؛ واقعاً ما اهل کوفه نیستیم؟
گزیدهی کتاب «عقربهای کشتی بَمبَک»
نوشتهی «فرهاد حسنزاده»
نشر «افق»
صفحهی ۱۱
پایم درد میکرد. یعنی کفشم مال پارسالم بود و تنگ شده بود. هر چند کفش تنگ نمیشود و پا بزرگ میشود؛ ولی آدم چون خودش را نمیبیند، تقصیر را گردن چیزهای دیگر میاندازد.
صفحهی ۲۸
شامش را که خورد، تریاکش را که کشید، یککم دریوری از اوضاع لامروت و لاکردار و زمانه و سیاست و شاهنشاه آریامهر و کمونیستها و جیمی کارتر و از همینها گفت و به رادیوش که تمام دنیا را میگرفت و کم نمیآورد ور رفت.
صفحهی ۳۲
فکر میکنم اگر خواب نبود، زندگی خیلی بد و کسلکننده میشد. چون نصف آرزوهای آدم تو خواب برآورده میشود.
صفحهی ۳۴
سبیلهای نازکی داشت که عین دم موش بود. صورت لاغری داشت و جلوی موهاش ریخته بود. همیشهی خدا هم عینک دودی میزد که چشمهای عین نخودش دیده نشود؛ ولی از همچه آدم ناتویی یک دختر به دنیا آمده بود عینهو باقلوا. نه این که من آدم هیزی باشم. نه، به ارواح خاک ننهام! یعنی به چشم خواهری، دخترش خیلی خانم و باشخصیت و خوشرو بود. همیشه چادر گلدار سرش میکرد که قربان سرنکردنش چون هی از روی سرش سُر میخورد و موهای سیاه و پفکردهاش دل و رودهی آدم را چنگ میزد.
صفحهی ۹۳
من همهی حواسم پیش دستگاهی بود که باهاش صحبت کرده بود. گفتم: «ئی چیه؟ بیسیمه؟»
گفت: «نه. آیفونه. تلفن داخلی مثلاً...»
گفتم: «آهان.» جوری گفتم آهان که انگار خودم اختراعش کرده بودم و یادم رفته بود.
دیروقت جمعه شب بود که مریضمان را به بیمارستان بردیم. بر خلاف انتظار خیلی شلوغ بود. ملّت، بیتوجه به سریال پرطرفدار شبکه یک که از تلویزیون راهرو پخش میشد به این سو و آن سو میرفتند. از خصوصیات زندگی در یک شهر کوچک و کمجمعیت، این است که همه همدیگر را میشناسند. از بیمار و همراه بیمار گرفته تا پرستار و دکتر و حتا نگهبان دم درب همه با هم آشنا هستند. دوست همراهم، دستش را گذاشت روی میز بخش اورژانس و نگاهی به راهروی پر از بیمار و همراه و سروصدا و رفتوآمد و میکروب و باکتری انداخت و از پرستار پرسید:
هر شب همین بساطه؟ این چه شغلیه شما دارید؟ چه جوری تحمل میکنید؟
پرستار بخش اورژانس، دختری جوان از دوستان خواهرم بود که آشنایی قدیمی داشتیم.
انتظار داشتم سر درددلش باز شود و بگوید: به خدا ما هم خسته شدیم، گفتیم شیفت شب بشیم یه خورده استراحت کنیم، ولی مگه اینا میذارند؟ این همه بیخوابی و برو و بیا اون هم واسه چندرغاز حقوق. چند ساله که قراردادی هستیم. میپرسیم کی رسمی میشیم مرتب امروز و فردا میکنند. نیرو هم کم داریم ولی استخدام نمیکنند. دست تنها باید جواب این همه مریض رو بدیم. خسته شی و یه خورده کجخلقی هم کنی شاکی میشن و به زمین و زمان بد و بیراه میگن و...
ولی او به جای همهی این حرفها، لبخند خستهای زد و معصومانه گفت:
«باز هم خدا رو شکر»
برای منِ مغرورِ خودعقلِکُلدان، شنیدن این جمله از دهان کسی کوچکسالتر از خودم و آن هم دختر، بسیار گران آمد. اعتراف میکنم که در آن لحظه درس زندگی آموختم. هیچوقت این «خدا رو شکر» را فراموش نمیکنم. پس از آن شب، تلاش میکنم که در مقابل همهی مصائب و شداید به جای گلایه و نفرین کردن، بگویم «خدا را شکر».
و این را از آن پرستار جوانی دارم که حتم دارم نمیدانست که پاسخ فیالبداهه و سادهاش در آن شب شلوغ، تأثیری چنین بر کسی که روی صندلی روبهرویی نشسته است، دارد.
- این چه کاری بود کردی؟
- ...
- پشیمون نیستی؟
- برو بیاحساس! این قدر خودت رو سانسور کن تا یادت بره چی بودی.
- مىآى بریم ارمنستان؟
- ما که زبان بلد نیستیم.
- فقط دو کلمه How much رو بلد باشى، کارت راه مىافته.
شاعران محترم!
تو را خدا لطفى کنید و دیگر، عاشق و شقایق و قایق را همقافیه نکنید.
سال 1384 یکی از دوستان اهل «خورموج»، CD صوتیای را که از ادارهی ارشاد شهرشان گرفته بود، به من هدیه داد. مشتمل بود بر نوحهخوانی و سینهزنی و شروهخوانی جنوبی با صدای هنرمندان بنام و گمنام محلّی. نکتهی متمایز در این مجموعه، وجود چند قطعهی آوازی با صدای زنانه بود. در منطقه، خانمهای بسیاری هستند که در مراسم مذهبی و ترحیم، مداحی و شروهخوانی میکنند ولی بنا به حرمت صدای زن، ضبط و منتشر نمیشوند. ما مردمِ اسیرِ آفتاب، حساسیت زیادی به شروه و فایز داریم و هر چیزی که در قالب شروه خوانده شود، اشکمان را در میآورد. یکی از این لالاییهای زنانه را که برای مادربزرگم پخش کردم، چنان منقلب شد و گریه کرد که از صرافت افتادم و قطعش کردم.
حالا که به لطف «مختارنامه» و تیتراژ پایانیاش، همه «صدیقه بحرانی» را میشناسند، سری زدم به آرشیوم و CD موصوف را که حالا خشدار شده بود، پیدا کردم. غیر از اجرای غیراستودیویی و بدون موسیقی و افکت «لالایی علی اصغر» با صدای «صدیقه بحرانی»، یک تکگویی سوزناک از زبان زینب را نیز پیدا کردم که از لینک های زیر میتوانید دریافت کنید:
دانلود «لالایی علی اصغر» با صدای «صدیقه بحرانی»
دانلود «با برادر رفته بودم، بیبرادر آمدم»
پینوشت: چند وقت پیش مطلبی نوشته بودم و گفتم که خط قرمزها در حال فرو ریختناند. پخش تکخوانی زنانه (هر چند به بهانه امام حسین) و دیدار و تقدیر رییس صداوسیما با خوانندهاش، شاهدی دیگر بر این مدعاست.
آهاى خانم خوشگله!
کی بهت گفته وقار و بىادبى یکیه؟
آهنگ «ای وای خدایم» استخراج شده از ترانهای به همین نام از آلبوم
خانم بدصدایی که شاید اسمش «پانی» بود. آلبومش را چند سال پیش (۸۳ یا ۸۴)
دانلود کردم که از میان همه، تنها قطعهی قابل تحمل، مقدمهی چند ثانیهای
آخرین ترانه بود.
دانلود آهنگ «ای وای خدایم»
هیچ توقعی از کسی ندارم ولی گویا درخواست این که در مقابل کسى از من توقعى نداشته باشد، توقع بیجایی است.
آهنگ «ولگرد»، استخراج شده از ترانه «ولگرد» با صدای «امید عراقی»
دانلود آهنگ «ولگرد»
فعلاً این آهنگ، زنگ گوشیم هست.
در هدیه دادن لذتى است که در هدیه گرفتن نیست.
مگر این که در اصفهان باشید!