-
بگو به زنان
جمعه 16 آبان 1393 12:51
مورد زنان پیغمبر در کتاب دین هم جالب است. این همه موضوع مهم در صدر اسلام هست که خدا در قرآن از کنارشان گذشته ولی دربارهی همسران محمد، چند باری صحبت کرده و حکم خاص داده است. مثلاً حفظ فرج و زینت که علما، قاعدهی حجاب عمومی را از آن استخراج کردهاند و از همه جالبتر این که آنان را از ازدواج بعد از فوت پیامبر نهی کرده...
-
شهر شب با مردم چشمکزنش
شنبه 10 آبان 1393 02:35
تازگیها تفریحی پیدا کردهام که خودم کلی لذت میبرم از آن: به خاطر شروع ترم جدید، رفت و آمدم به بوشهر هفتگی شده. لابهلای کلاسها، میروم شهر کتاب. پای قفسه رمانها. این قدر میگردم تا یک رمان لاغر چاپ سالهای پیش را پیدا کنم. از آن خوشخوانها؛ مثل پلیسی-کارآگاهیها ولی نه از عامهپسندهایی مثل امشب اشکی میریزد. این...
-
کالانعام
پنجشنبه 1 آبان 1393 01:04
همگی فکر میکنیم خاصّیم، با بقیه فرق داریم در حالی که همه مثل همیم، یک دلیلش هماین طرز فکر اشتراکی بالا!
-
هان ای دختر
شنبه 26 مهر 1393 08:37
بارها گفتهم جلوی مادرت گریه نکن. اون هم مثل تو زنه و خام یک حقهی زنانه نمیشه. پیش پدرت گریه کن تا کارت پیش بره!
-
زندگی مال شماها
سهشنبه 22 مهر 1393 12:41
اولین جملهی انگلیسی که یاد گرفتم این بود: I am a Disco Dancer خیلی سال پیش، توی بچگی، قبل اینکه مدرسه بروم و سواد فارسی یاد بگیرم. جسارت است محضر شما زباندانان! ولی معنایش میشود: «من رقاص دیسکو هستم» آواز یک فیلم هندی بود. پسرک فقیری که برای رقص خوبش مشهور میشود. دشمنان حسودش توطئه میکنند و به گیتار برقیاش برق...
-
من از اول اینا رو میدونستم
سهشنبه 15 مهر 1393 21:22
در جایی یک شیء گمشده را پیدا میکنی که مردی را در آنجا گم کردهای...
-
حالا حکایت ماست
سهشنبه 8 مهر 1393 01:45
شهر ما بیشترین آمار طلاق را در سطح استان دارد، اغلب در مرحلهی نامزدی. چراییاش حالا بماند... دور هم تو خونهی مادربزرگه نشسته بودیم و خبرهای جدید طلاق را به روز میکردیم: کی طلاق گرفته... کی درخواست طلاق داده... کی مهرش رو اجرا گذاشته... کی میخواد جدا بشه... کیها دعواشون شده... کی رفته قهر... وحشت کردیم از این همه...
-
هماین قدر دقیق
چهارشنبه 2 مهر 1393 07:43
تلفن میکنم: «چی کار میکنی؟» «به دیوار نگاه میکنم!» «مسخرهبازی در نیار.» «جون تو، نشسته بودم زل زده بودم به دیوار روبهروم. سفید هم هست!»
-
انحراف
جمعه 28 شهریور 1393 21:31
پس از 15 سال خواندن مطبوعات ورزشی به این نتیجه رسیدهام که این همه و حاشیه و جنجال و درگیری، نتیجهی دو خصلت فوتبالیهاست: 1. جایی که نباید، حرف میزنند. 2. جایی که باید، زیاد حرف میزنند. پینوشت: سیاسیون از آنها، بدتر!
-
زمان در بطری
شنبه 22 شهریور 1393 00:38
بدون هیچگونه خجالتی، از طرفداران جدی سری فیلمهای x-men هستم. این که هر کس یک توانایی خارقالعاده دارد مثل بچهها ذوقزدهام میکند. با این که از قسمت سوم به بعد هی دارند کِشش میدهند و آب به قصه بستهاند باز هم مشتاقانه دنبالش میکنم. جدیدترین قسمتش را دیشب دیدم. لوگان یا مرد گرگنما به گذشته سفر کرد، سال 1975...
-
اسمع، افهم
چهارشنبه 19 شهریور 1393 00:21
آخرین چیزی که پدرها به پسرها یاد میدهند چهگونه مردن است.
-
حاجآقا شاکریان
دوشنبه 17 شهریور 1393 02:03
شمارهی دوستدخترت رو به چه اسمی توی موبایلت ذخیره کردی؟
-
برگشت آن روزها
جمعه 14 شهریور 1393 12:54
«حامد عبدالصمد»؛ روشنفکر عرب، در کتاب «وداع با آسمان» ماجرای مهاجراتش به آلمان در سال 1995 میلادی را شرح میدهد. در پرواز قاهره – فرانکفورت، مسافری آلمانی از مصری جوان میپرسد: «برنامهتان در آلمان چیست؟» «میخواهم دانشگاه بروم.» «چه رشتهای؟» «علوم سیاسی.» «سیاست؟ چه جالب! حالا چرا در آلمان؟» «برای این که تیم ملی...
-
چه قدر هست
چهارشنبه 12 شهریور 1393 08:40
«دیگه از این بهتر نمیتونم بِشم» مودبانهی «همینه که هست» هست!
-
خوبی، خوشی، عروسی
دوشنبه 10 شهریور 1393 09:32
زمان نوجوانی ما، برنامهای ترکیبی از تلویزیون پخش میشد که «محمد صالحعلاء» مجریاش بود (اگر اشتباه نکنم.) ترانهِی تیتراژ قشنگی داشت که در کمبود امکانات آن زمان، با چسباندن ضبط صوت به بلندگوی تلویزیون، بر روی کاستی ضبطش کردم که حالا نمیدانم کجاست. ولی شعرش یادم مانده، بس که ساده بود. آی کیهان، اطلاعات ماهنامه و...
-
شیشه در بغل سنگ
شنبه 8 شهریور 1393 01:02
یک آدم نامرتب و بینظم در مواجهه با یک مجموعهی منظم دچار کلافگی میشود. و از این هم کلافهتر میشود وقتی که باید از آن همه نظم، مراقبت کند!
-
خوشگله
سهشنبه 4 شهریور 1393 02:41
همیشه زبان اشعار عاشقانه، مردانه است. یعنی این مرد است که سوز و فغان و داد و فریاد و ننهمنغریبم بازی درمیآورد. ولی استثنائاتی هم هست. یک ترانهی محلی داریم که میگوید: «عقربی تو جوممه، نیله بشینُم یا بِیِن عقدم کنین یا بکشینُم» خانم میفرماید: عقربی تو لباسمه که نمیذاره بشینم. یا بیاید عقدم کنید یا بکشیدم! پس از...
-
هر که در این بزم مقربتر است
یکشنبه 2 شهریور 1393 01:01
اخلاق خداگونهای دارم: کسانی را که دوستم دارند، بیشتر اذیت میکنم!
-
میرن آدمها
شنبه 1 شهریور 1393 02:18
کمپهای خوابگاهی ما، سوپرمارکت ندارند. جابهجا، دکههاییست که مختصر خوراکیهایی میفروشند. فروشندهها که اهل استانهای همجوارند، شبانهروز آنجا هستند و در هم آن یک ذره جا میخوابند. از مرخصی که برگشتم فروشندهی جدیدی را توی دکهی کنار سولهمان دیدم. پیرمرد خوشاخلاقی که روی بازش در چند بار خریدم، اجازهی شوخی کردن...
-
یقهگیری
سهشنبه 28 مرداد 1393 01:10
بگو که دوستم داری، یالّا بگو!
-
پرسپولیس بدون «علی»م آرزوست
یکشنبه 19 مرداد 1393 08:07
پرسپولیس؛ هر چه مصیبت میکشد از دست 3 علیست! تا اینها هستند این تیم روی آرامش رو نخواهد دید! کی میرسه روزی که این 3 تا نباشند: 1. علی پروین 2. علی دایی 3. علی کریمی 4. علی موسایی! پینوشت: این آخری رو شما نمیشناسید، دوست منه! یکی از متعصبترین و در عین حال نادانترین طرفداران پرسپولیس که مورد 2 و 3 رو با هم توی...
-
کو آن محفل مستی؟
سهشنبه 14 مرداد 1393 18:10
از سوپرمارکت بیرون آمدم، توی ماشین نشستم. به دوست همراهم گفتم: ● «فروشنده رو میبینی؟» از پشت شیشه نگاهی کرد و گفت: ●● «آره.» پرسیدم: ● «به نظرت چه جور آدمیه؟» جواب داد: ●● «از این موسیخیهای امروزی!» ● «حدس میزنی توی مغازهش داره به چه آهنگی گوش میده؟» ●● «ساسی مانکن؟.. یگانه؟.. یاس؟.. سیروان؟.. امید جهان؟!» ●...
-
گزیدهی داستان همشهری شمارهی 30 - قسمت سوم
دوشنبه 6 مرداد 1393 05:05
فهیمه رحیمی؛ زندگی یک پدیده بست سلر روایت پسر: بابک شیرازی وقتی شروع میکرد به نوشتن، دیگر حواسش به هیچ چیز نبود. اگر دستش خسته نمیشد یک کتاب را یکدفعه تا آخر مینوشت. حتا لابهلای دستنویس یکی از داستانهایش نوشته بود: «بهاره زیر گاز را خاموش کن.» بعد یک خانم یا آقایی از ویراستاری انتشارات زنگ زده بود به مامان که...
-
انّی انشاءالله بِکُم لاحقون
جمعه 3 مرداد 1393 14:48
ابوی تماس گرفت: «امسال قرآن میخونی؟» گفتم: «بله.» پرسید: «برای پدر و مادرم هم میخونی؟ چون میخواستم واسهشون بخرم.» هر رمضان، یک بار قرآن را ختم میکنم. روزی یک جزء میخوانم، در ساعاتی که روزه هستم. ثواب قرائتشان را نثار روح اموات میکنم. بعد از پایان هر جزء میگویم وقف مرحوم ... و ... آن اوایل، دو نفر بودند و حالا...
-
اسراییل درون
جمعه 27 تیر 1393 21:36
کافیست پایم را بگذارم توی مسجد تا «خلیل» یقهام را بگیرد که: آبدارخانه را میخواهیم بکوبیم از نو بسازیم، پول میلگرد با تو، واسه خرید کولر چهقدر میتونی کمک کنی؟ یالا پول بده، پول پمپ آب، پول لامپ دستشویی، پول آبسردکن، پول غذای نذری، پول آخوند، پول شربت و شیرینی اعیاد، پول بلندگو و آمپلیفایر، پول فرش، پول پشتی،...
-
چندبارمصرف
پنجشنبه 26 تیر 1393 02:00
پشت سر جماعت نمازگزار، کنار بشکهی خالی شربت عرق بیدمشک، سطل زباله پر از لیوان پلاستیکی مصرف شده است. گذشت دورهی لیوان استیل و شیشهای. حالا یا به دلیل رعایت بهداشت یا در رفتن از شستن ظروف. الان ماههای قمری مذهبی به کام پلاستیکفروشهاست. گور بابای محیط زیست و دنیای عاری از پلاستیک! به «خلیل» میگویم: «لیوانهای...
-
گزیدهی داستان همشهری شمارهی 30 - قسمت دوم
چهارشنبه 25 تیر 1393 00:05
«بدو بیروت، بدو» محمد طلوعی، صفحهی 121 «آدم هر جا زندگی میکنه باید لااقل یه مُرده تو قبرستونش داشته باشه.» ... آدمها وقت جدا شدن، راستیِ حرفهایشان را نشان میدهند. دستهای آویزان، سرهای پایین، نگاههای دزدیده یعنی هیچ چیزی را که گفتم راست نبوده. سرِ بالا، دستهای باز بیشتر از عرض شانه، نگاههای مستقیم یعنی...
-
/
دوشنبه 23 تیر 1393 21:53
«سانسور» بد است، مگر اینکه «قیچی» دست خودم باشد!
-
چه کار میکنی حالا؟
شنبه 21 تیر 1393 18:51
در فرهنگلغت من جواب « بعداً خبرت میکنم » برای سوالهای « قبول میکنی یا نه؟ ‖ انجامش میدی یا نه؟» یعنی « نه! »
-
گزیدهی داستان همشهری شمارهی 30 - قسمت اول
جمعه 20 تیر 1393 02:04
«مراسم نیاز به خوب بودن» محمد اسلامی ندوشن صفحهی 45 هر بچه برای خود شخصیت و افتخاری میدانست که بتواند در مجلس سیدالشهدا خدمتی بکند و من هیجان روزهای اولی را که به جمع کردن استکانها پرداختم، هرگز از یاد نمیبرم. گذشته از این، قدری نیاز به خودنمایی نیز از آن غایب نبود و اندکاندک خواهشهایی بیدار میشد که مثلاً فلان...