-
مهتابگردان
پنجشنبه 29 اردیبهشت 1390 15:58
او، ماه من است. مثل «ماه» به او نگاه میکنم. زیباست در آسمان اما نه توان رفتن به آنجا دارم نه علاقهاش را. فقط نگاه میکنم.
-
بس است برای قبیلهای
چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 07:33
داغ دل؛ همگانی است. دیر یا زود، سهمیهمان را دریافت میکنیم.
-
اگه مثل منی، حالت خرابه
سهشنبه 27 اردیبهشت 1390 18:17
«فریدون زندی»، برای من، فوتبالیستی بود مانند بقیّهی فوتبالیستها. تا دیشب. نیمهشب دیشب در گفتوگوی زندهاش با برنامهی «نود»، وقتی دیدم که مانند من، با گونههای منقبض و چشمان ریزشده میخندد، از او خوشم آمد. پینوشت 1: سرزنشم نکنید! برای ابراز علاقه، بهانههای کوچکتر از این هم کفایت میکند. پینوشت 2: خواستم...
-
چشمان کاملاً باز
دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 08:01
مرد جوان، آراسته با لباسهای مد روز، کفشهای واکسخورده، سر وصورت تمیز و مرتب، سینه را جلو داده بود و با قدمهای سریع، در پیادهرو میرفت. از آن طرف خانمی سلانه سلانه میآمد. آب کولر یکی از مغازهها، جمع شده بود توی پیادهرو و تنها یک باریکه راه را برای عبور، باز گذاشته بود. پسر جوان و زن، همزمان به چالهی آب رسیدند....
-
خیلی بوی خوش میدهی، لب باد شهریار هم میایستی؟
یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 07:30
خاضعانه بگویم که از دنیای عطر و ادوکلن، سررشتهای ندارم و به این دلیل و دیگر این که چون بدبو نیستم، عطر نمیزنم و دقیقتر؛ خیلی کم استفاده میکنم و لاجرم کمتر به بازار عطرفروشها سر میزنم. معدود دفعاتی هم که عطری خریدهام معیار انتخابم طراحی شیشه و جلد و بستهبندی بوده تا مارک و بو و اسانس و یا حتا مردانه-زنانه...
-
این قدر حرف نزن
شنبه 24 اردیبهشت 1390 15:32
حالا از این کلمه بدم میآید: «انحراف»
-
تسلیم
شنبه 24 اردیبهشت 1390 08:10
نه گفتن به تو، همین جوریاش سخته، چه برسه به حالا که چشات، پادرمیونی کرده!
-
جینگه و جینگه ساز
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1390 11:18
نگو «اردیبهشت»، ماه قشنگی است، تا وقتی «اردیبهشتِ شیراز» را ندیدهای.
-
اثر پروانهای
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1390 08:21
متوجه شدهای در خاطراتی که از من خواندهای، هیچ اتفاق بزرگ و قابل ذکری- که ویژگی هر حادثه شنیدنیاند روی نمیدهد. در حقیقت، اتفاق اصلی در ذهن من میافتد نه محیط بیرون.
-
اگه گریه نباشه دق میکنه
چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 03:30
گاهی وقتا دل من پر میزنه، پر میزنه میره تهرون خونهمون سر میزنه، سر میزنه میره با خاطرههاش حال میکنه برمیگرده دوباره در میزنه میگه اون شهر شما خوب جایی بود خونهتون هنوز پر از زیبایی بود گلی که کاشتی تو باغچهست هنوزم عکس تو بر سر تاقچهست هنوزم اما مادر، دو تا چشماش به دره که عزیزش هنوزم در سفره شبا وقتی...
-
گاهی وقتا دل من پر میزنه
سهشنبه 20 اردیبهشت 1390 03:42
باید ده روزی از مرگ «منوچهر سخایی» گذشته باشد تا به طور اتفاقی بفهمم که ترانه «گاهی وقتا دل من پر میزنه»ای که «یدی تیمپو» در فیلم «دلشکسته» اجرا میکند و کلّ دنیای وب را به دنبال اصلش گشتم از اوست. همیشهی خدا، دیر میرسیدم.
-
دایورتش کن
سهشنبه 20 اردیبهشت 1390 02:30
چهقدر به در و دیوار دنیا فحش میدهی؟ ول کن بابا! بیخیال دنیا شو همان جور که دنیا بیخیالِ توست.
-
داروغه، دروغه
شنبه 17 اردیبهشت 1390 01:25
• این چند روزه خطّ و خبری نبود؟ •• نه. وقتی کارها رو دست من میسپری، تنها اتفاق مهم، طلوع و غروب خورشیده!
-
سولماز
جمعه 16 اردیبهشت 1390 01:34
• معنای اسمت رو میدونی؟ •• میدونم یه اسم ترکیه. • پژمرده نشو!
-
...یه روز تلافی میکنم
پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390 01:53
انسان، به دلایل زیادی ادامهی حیات میدهد. یکی از آنها، انتقام است.
-
پیران جاهل، شیخان گمراه
چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 03:34
از لج این معلمان اخلاق، این رطبخورده منع رطبکردهها، از مرحلهی نصیحتنشنوی به مرحلهی حرفنشنوی رسیدهام.
-
که میدانی که زیبایی
سهشنبه 13 اردیبهشت 1390 18:12
• چیزی هم بارِش هست؟ •• نه بابا! از اون دخترهاست که خیال میکنه؛ خوشگلی، جبران همهی کمبودهاش رو میکنه.
-
ما «مبتذل» میخوایم یالا
شنبه 10 اردیبهشت 1390 07:27
لعنت به کسی که تخم لق «فاخر» را در دهان هنرمندان این مملکت کاشت.
-
بیمن در یَمَن
جمعه 9 اردیبهشت 1390 07:59
قهر که بودیم، بیشتر از هم خبر داشتیم.
-
یادم تو را فراموش
پنجشنبه 8 اردیبهشت 1390 08:18
با همهی «یادش به خیر»ها، میلی ندارم که به آن دوران برگردم. گذشتهی شیرینی که وقتی حال بودند در خود تلخیای مستتر داشتند. تنها دوست دارم چون یک ناظر بیطرف، مانند یک فیلم سینمایی، شاهد گلچین خاطرات دیدنی با دور تُند باشم. هماین و بس.
-
ای برادر! تو کجایی؟
چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 07:34
پس از پایان سالهای حالاشیرینِ 17 تا 19سالگی، من رفتم سربازی و او هم رفت تربیتمعلم. دیدارهامان گاهبهگاه شده بود حالا چه برسد به شبنشینیها. ازدواج که کرد خونهخالیها هم مالیده شد رفت پی کارش. از بازی روزگار، ده سال بعد که با تأخیری طولانی به دانشگاه رفتم، استاد مهمان شده بود و یکی از درسهایم با او افتاد. از...
-
گذر عمر بر لب جوی
سهشنبه 6 اردیبهشت 1390 07:25
یک خونهخالی دیگر هم دست ما داده بودند که کف اتاقش گود بود. وقتی میگویم گود یعنی واقعاً گود بود. اگر سر اتاق دراز میکشیدی بیاختیار قل میخوردی تا وسط اتاق. شب کنار دیوار میخوابیدی، صبح کف اتاق بیدار میشدی. مثل این ماشینها که سنگ میگذارند زیر تایرش تا اگر خلاص شد راه نیفتد برود، گوشهی دیوار میخوابیدیم و بالشی...
-
خوابم یا بیدارم
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 07:17
چند شب بعد طبق معمول تا دیروقت بیدار بودیم و بعد از نماز صبح خوابیدیم. تازه چشممان گرم شده بود که صدای باز شدن درب خانه را شنیدیم، خودمان را زدیم به آن راه که اشتباه شنیدهایم. صدای قدمهای توی حیاط که آمد از جایمان تکان نخوردیم که حتماً از خانهی همسایه است. صدای درب اتاق که بلند شد با خود گفتیم شاید دستگیرهی...
-
برادر! خاطرت هست؟
یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 07:20
خاطراتی دارم از این خونهخالیهای پاستوریزه! اوّل صبح بود و تازه خوابمان برده بود. در زدند. خود را به نشنیدن زدیم. دوباره در زدند. محل نگذاشتیم. محکمتر زدند. نه، یارو سمجتر از این حرفها بود! باز هم در زد. هر چه بیخیالی طِی کردیم خود را به خواب زدیم که راهش را بکشد و برود، نرفت. نمیدانم چه کار مهمی داشت که ولکن...
-
قصّه از کجا شروع شد؟
شنبه 3 اردیبهشت 1390 07:45
آغاز جوانی بود و شرّی و شوری. در جستوجوی آرمان گرایی به هر سوراخی سرک میکشیدیم. جامعهی آن دوره که نیمهی دوّم دههی هفتاد بود به شدّت سیاستزده بود و ما تازهکشتینشستهها را، دریازده کرده بود. نشریات سیاسی را که پس از سالها خشکسالی، با اولین باران، فراوان روییده بودند؛ میخریدیم و میخواندیم و بحث میکردیم. در...
-
در خاطرم شد زنده یاد فاطمیّون
چهارشنبه 31 فروردین 1390 07:27
در مطلب قبل، اسم «رضا» را آوردم و چهرهی رسانهای که آشنای ما دو نفر بود و باعث شد پس از مدتها با او تماس بگیرم و صدایش را بشنوم. ما، رویاهای جمعی داریم، ما، خاطرههایی را با هم شریکیم، ما، نوستالژیهایمان را با هم ساختیم. معمولاً با تعدادی از دوستان، در تعدادی از حادثهها و آرزوها، ترانهها و فیلمها و کتابها،...
-
دوچرخه
شنبه 27 فروردین 1390 10:08
منتظرم بیایند دنبالم و از سر ناچاری نشستهام پای تلویزیون. مانند تمام مردان ایرانی، کنترل به دست میان کانالها میچرخم. جامجم سریال «امیرکبیر» را پخش میکند. «امیرکبیر» از خادم ایرانی سفارت روس که نامهای را آورده است، پرسید: «پیرمرد! در سفارت روس، کارت چیست؟» «نوکری!» «چند مواجب میگیری ؟» «سه تومان» «5 تومان به تو...
-
دوایش آتش است
چهارشنبه 24 فروردین 1390 23:10
ما در پی درد، دور جهان میگردیم از کثرت سود پیِ زیان میگردیم
-
داشتی میگفتی
چهارشنبه 24 فروردین 1390 03:06
زمانی که به صحبت کسی (ظاهراً) گوش میدهید، در واقع دارید به این فکر میکنید که پس از او چه بگویید.
-
یکچشم در شهر کورها
سهشنبه 23 فروردین 1390 02:58
ترجیح میدهم دوستانم را از میان کسانی انتخاب کنم که در زمینه تخصصم ادعایی نداشته باشند، تا به دردی بخورم و محل رجوع باشم. این جوری پزی میدهم و منّتی میگذارم. پینوشت: شما؟ شما که دوست نیستید. شما تاج سرید!