-
گچپژ، عصفوریههای محسن رضوانی، سوره مهر
پنجشنبه 31 مرداد 1398 01:08
اینکه افطار و سحر، خودت را بستهای به خاکشیر، خوب است. میطلبد. منتها التفات کن که خاکشیر، پلوی مزعفر حرم نیست که نشسته باشند پاک کرده باشند. یک سیرش یک خروار خرده شن دارد. شستنش از هر ننهقمری ساخته نیست. چیزی شبیه منِ داغان. با سیاههای از اخلاق گند و گناه گُنده. حالا خودت میدانی. یا حسابی بشورمان؛ یا یخمالمان کن...
-
گچپژ، عصفوریههای محسن رضوانی، سوره مهر
دوشنبه 28 مرداد 1398 11:58
سعیدِ رباب، نبش هزارتختخوابی، لیموناد و کمپوت میفروشد، صدایش میکنند: آقا دکتر حسینِ عمّه، پای سینما فلور، بلیط پاره میکند، بهش میگویند: آرتیست پسر سِد خانوم، دو بار صحن امامزاده یحیی، مکبّریِ نماز کرده، شده است: آشیخ آن وقت به ما که با قرض و قوله، جان کندهایم، کارآفرینی کردهایم، واحد زنبورداری زدهایم، میگویی:...
-
گچپژ، عصفوریههای محسن رضوانی، سوره مهر
شنبه 26 مرداد 1398 12:17
دلخوش به کالج و آموزشگاه نباش. به هر کی هر چی دادهاند از توی گهواره دادهاند. ... ترجیحاً با این بچهمزلّفهای بلااستحقاق که قبای سجاف قصب میپوشند و زلف پاشنهنخواب میگذارند همبازی نشو. قاطبتاً سر و گوششان میجنبد.
-
در قلمرو زرین، حسین محیالدین الهی قمشهای، نشر سخن
جمعه 25 مرداد 1398 22:58
یکی از تعاریف زیبا و عمیق از فلسفه، که همان دیانت عقل باشد، این است که: فلسفه چیدن بال فرشتگان است. یعنی فلسفه، با توجیه عقلانی هر پدیده، جاذبه روحانی و حیات باطنی آن را از میان میبرد...
-
شب بود، بیابان بود، زمستان بود...
جمعه 25 مرداد 1398 07:57
نشسته بودند عقب ماشین و درِ گوش هم، پچپچههای زنانه میکردند و ریز میخندیدند. راننده هم غرق در ترانههای پخش ماشین،خیره به جاده بود. بقیه هم در خواب. یک ساعتی گذشت. یکی از زنها، در فاصله نفس گرفتن دو صحبت، متوجه او شد. به شوخی و با خنده گفت: اینها چیه گوش میدی؟ عوضش کن بابا! بیا آهنگهای ما رو بذار. راننده بی که...
-
لینکلن در برزخ، جورج ساندرز، رعنا موقعی، نشر ستاک
پنجشنبه 24 مرداد 1398 11:47
وقتی دراز میکشید و استراحت میکرد صورتش غمگینترین چهرهای میشد که تا به حال دیده بودم. مدتها گذشت تا توانستم خودم را کنترل کرده و بدون گریه کردن به او نگاه کنم.
-
چلسمه
شنبه 12 مرداد 1398 17:08
با خانواده رفته بودیم خشکبار فروشی برای خان و مان، شبچره بگیریم. با سر و موی سپید، دستها بسته و در نقش پدر خوب فرو رفته، گوشهای ایستاده بودم. خانمی چادری و رو گرفته آمد تو، کمی این پا و آن پا کرد، بالاخره آمد جلو و یواشکی در گوشم گفت که برای بچههای یتیم، آجیل میخواهد و خدا خیرت بدهد برادر. آمدم بگویم خواهر من،...
-
استتار
سهشنبه 8 مرداد 1398 02:01
بهتر بود میگفتند: خواهی نشوی پیدا، همرنگ جماعت شو.
-
ببین کجاها ما رو بُرد
یکشنبه 6 مرداد 1398 12:36
توی جادهها بودم، از شهری رد میشدم. بادی اومد و پوست پلاستیک کیک تیتاپی را در هوا تابی داد و از جلوی ماشین رد کرد و... یهویی دلم برای مادرم تنگ شد. بچه که بودم از آمپول نمی ترسیدم، گریه هم نمیکردم. از بس تعریفم داده بودند که «آفرین، نمیترسه» حتی اگه آمپولزن دستش سنگین بود و درد هم داشت روم نمیشد گریه کنم. یک بار...
-
راست و درست
دوشنبه 31 تیر 1398 08:56
کسی که اهل «تعارف» کردن نباشد، «تعریف» کردنهایش دلچسب است.
-
ای کاش که جای آرمیدن بودی
جمعه 28 تیر 1398 12:16
عصر پنجشنبهها که میرفتم زیارت اهل قبور، در آن خلوت و خلاء زندگی، به مرگ خودم فکر میکردم، بیشتر از دنیای پس از مرگ به دنیای پس از من، که چهگونه خواهد بود؟ دنبال جایی برای مزارم میگشتم، چشمم که به سایه درختان کهور افتاد، دریا را که پس دیوار کوتاه در سمت قبله دیدم، با خود گفتم بهترین جا برای مردن همینجاست، همین...
-
چه زود میرسه سرمای زمستون
چهارشنبه 26 تیر 1398 18:44
برای گفتن جمله «فلانی آدم خوبیه» هیچوقت عجله نکن.
-
رهایی از شاوشنک، استیون کینگ، ماندانا قهرمانلو، نشر افراز
شنبه 8 تیر 1398 09:34
عمل نوشتن کلی خاطرات دیگر را نیز در ذهنم زنده کرد، خاطراتی که تقریباً از یاد برده بودم. نوشتن در مورد خود، گویی به مثابه فرو بردن شاخهای به اعماق آب زلال و شفاف رودخانه و گلآلوده کردنش است.
-
پروفایل
جمعه 24 خرداد 1398 10:35
اگر موبایل بودم، همیشه سایلنت بودم.
-
خرس استوایی
شنبه 18 خرداد 1398 16:04
من دیگه خوابیدم، تابستون که تمام شد بیدارم کنید! قال العاصی: النوم عندی احلی من العسل.
-
هایده در محرم بوشهر
یکشنبه 5 خرداد 1398 22:33
پیشنوشت: این مطلب رو از صفحه اینستاگرام احسان عبدیپور؛ نویسنده و کارگردان بوشهری برداشتم (اگه هنوز نشناختید راهنمایی میکنم: کارگردان فیلم تنهای تنهای تنها). خیلی خوشم اومد و حیفم میشد اینجا به اشتراک نگذارم. پایین متن هم چند جملهای در تکمله مینویسم. تنها یک روایت وجود داره که میگه هایده ماه محرمِ سال پنجاه و سه...
-
قلب نارنجی فرشته، مرتضی برزگر، نشر چشمه
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 01:08
«سلام عزیزم، خوبی؟» واژهها طعم دارند. سلام یک طور، عزیزم و خوبی یک طور دیگر. جمعشان کنی کنار هم، عطر میگیرند. عطر لیموی جاافتاده توی قرمهسبزی.
-
رساله دربارهی نادر فارابی، مصطفی مستور، نشر چشمه
پنجشنبه 22 فروردین 1398 14:23
او [نادر] در همین نامهی کوتاه اشاره میکند که مادرش کموبیش تنها یک کلمه است: «ساده». نادر تأکید میکند که اگر بخواهد مادرش را به شکلی تفصیلی توصیف کند، حداکثر میتواند دو کلمهی دیگر به صفت «ساده» اضافه کند: «خانهدار سادهی خوب». نادر در جای دیگری دیدگاه خودش را دربارهی این سه واژه از منظری فلسفی و تا حدی مذهبی...
-
رساله دربارهی نادر فارابی، مصطفی مستور، نشر چشمه
یکشنبه 18 فروردین 1398 17:01
نادر تکفرزند بود. پدرش نظامی منضبط و اصولیای بود با تمایلاتی روشنفکرانه؛ مردی که گر چه صادقانه میکوشید با تکیه بر همان تمایلات، مرزهای پادگان و خانه را به رسمیت بشناسد، تقریباً تمام رفتارهایش تابع اصولی نانوشته اما آهنین بود. برای نمونه، برخی از این اصول تخلفناپذیر از این قرارند: بیداری: پنج و چهل دقیقهی صبح...
-
رساله دربارهی نادر فارابی
شنبه 25 اسفند 1397 11:18
نادر خودش را به نوعی عادت رفتاری وا داشته بود و اسمش را گذاشته بود «اتلاف وقت مفید». در واقع او در این عادت رفتاری، بدون اینکه نیازی داشته باشد یا ضرورتی اقتضا کند، بیهدف به جاهایی میرفت که بتواند بدون آنکه جلب توجه کند، ساعتها بنشیند و به آدمها خیره شود. جاهایی مانند ایستگاه مترو، داروخانههای شلوغ، فرودگاه،...
-
درخشندگی یک ذهن دستخورده
پنجشنبه 23 اسفند 1397 19:37
هر کتاب جدیدی که از «مصطفی مستور» منتشر شود را میخرم و میخوانم. معمولاً ماهی سه چهار کتاب میخرم ولی متوسط مطالعهام ماهی یکی دو کتاب است. بیشتر کلسیونر کتابم تا کتابخوان. کتابهای مستور کوچک هستند و کمبرگ و در نتیجه ارزان. به علت ارزانی میخرم و به دلیل لاغری، میخوانم ولی ادبیات مستور هم جای خودش را دارد. مستور؛...
-
سفر با حاج سیاح، احسان نوروزی، نشر افق
چهارشنبه 1 اسفند 1397 10:22
رم صورتی گلگون دارد. هم حامی بچههای قدونیمقدش است و هم گاهی دمپایی نثارشان میکند. در جوانی هوس هنرپیشگی داشته، حتی یکی دو بار هم برای خوانندگی اقدام کرده بوده، ولی حالا حتی فرصت (یا تمایل) به یاد آوردن آن آرزوها را ندارد.
-
سفر با حاج سیاح، احسان نوروزی، نشر افق
دوشنبه 29 بهمن 1397 09:47
بارسلون وحشی است. برای رام کردنش بگذارید برای خودش جستوخیز کند و فقط تماشایش کنید. قلدر است و پرخاشگر، اما اگر از آن شما شد به شیری دستآموز بدل میشود.
-
سفر با حاج سیاح، احسان نوروزی، نشر افق
یکشنبه 28 بهمن 1397 10:01
پاریس بلد است چهطور خریداران ناز و عشوههایش را حفظ کند، اینها همانقدر برایش طبیعیاند که خواندن اشعار بودلر در اتوبوس بازگشت به محلهی حومهی پاریس و اتاقک اجارهایاش. اما به خانه که میرسد دیگر هیچ راه دسترسیای به او نیست، تلفنش مدتها پیش قطع شده، ایمیلش را هفتهی قبل چک کرده و نامهای جز قبض برایش نمیآید....
-
سفر با حاج سیاح، احسان نوروزی، نشر افق
جمعه 26 بهمن 1397 01:43
آمستردام سالهاست که صبحها سر وقت بیدار میشود و در موعد همیشگی مغازهاش را میگشاید و لبخندش را برای مشتریها آماده میکند و شبها دخلش را میشمرد و بلافاصله خود را میرساند به قمارخانهی سر راه منزل.
-
سفر با حاج سیاح، احسان نوروزی، نشر افق
چهارشنبه 24 بهمن 1397 03:04
برلین زنی حامله است؛ دمدمی مزاجی و حساسیتهایش هم از همین میآید. سرِ کار مطیع و فرمانبردار است. خیلی وقت است که در مهمانیهای دوستانش شرکت نمیکند، چون این حاملگی همه چیز را تحتالشعاع خودش برده و مهمترین مسالهاش شده است. گور پدر همهشان، من بچهام را دارم. برای کودک زادهنشده موسیقی میگذارد و داستان میخواند....
-
سفر با حاج سیاح، احسان نوروزی، نشر افق
دوشنبه 22 بهمن 1397 14:48
براتیسلاوا زنی است و سی و سه ساله که با تمام ژست روشنفکرمآبانهاش هنوز نگران این است که آیا شوهر خواهد کرد یا نه. در جمع دخترخالهها از روی بوردا لباس عروسی انتخاب میکنند و در مورد خواستگاریهایشان به هم آمار میدهند. شبها پیش از خواب اما، نگاهی به بخش ادب و هنر روزنامه میاندازد و کتاب پیشنهادی ستون نقد را در...
-
سفر با حاج سیاح، احسان نوروزی، نشر افق
جمعه 19 بهمن 1397 22:05
بوداپست اطوارهای طغیانگری نوجوانی را کنار گذاشته ولی آرمانگراییهایش را نه. کولهاش را که باز کنید پر است از کتاب، ولی هنوز میانشان مجلدهای شعر و گزینگویههای آبکی هم پیدا میشود. با آرایش مخالف است ولی در گزینش بهظاهر علیالسویهی لباسهایش سلیقهای برآمده از ذکاوت به چشم میخورد؛ موهایش به خاطر وسواسش به تمیزی...
-
سفر با حاج سیاح، احسان نوروزی، نشر افق
جمعه 19 بهمن 1397 00:26
وین؛ به زنی مانَد نجیبزاده، با همان وجاهت و فخامت. وقارش وادارت میکند در مقابلش سکوت کنی و انحناهایش را که از میان چین لباس بیرون زده دزدکی بپایی. پابهسن است ولی به یمن زندگی مرفهاش هنوز نشانههایی از نشاط جوانی را حفظ کرده. هنوز با همه جور تمرین جسمی، خوشهیکلیاش را حفظ کرده و نگذاشته شکمش آویزان شود. ولی وقتی...
-
منطقه مرده، استیفن کینگ، سما قرایی، نشر قطره
سهشنبه 16 بهمن 1397 10:20
میدانم که دوستش دارم و میدانم که او مرد زندگیام است. و این فکر مثل حس رسیدن به خانه، گرم است.