با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

خدا هم...

- کاش مى‎دانستم به چه فکر مى‎کنى.
- همان بهتر که نمى‎توانى! کاش خدا هم نمى‎توانست.

بسه

بسه بارون!
خدایا دوش حمومت رو ببند.

شلوغ

خدا! ما واسه چیت بودیم؟

چرا سر خودت رو شلوغ کردى؟

اخبار

- چرا اخبار گوش نمیدى؟
- مگه مجبورم آینه بگیرم دستم تا کثافتاى دوروبرم رو دوبرابر ببینم؟

من

خودم رو خیلى قبول دارم، ولى اگر همه آدم‎هاى دنیا شبیه <من‎‎<‎ بودند، خداییش چه دنیاى کسالت‎بارى مى‎شد؟

آرزوهای کوچک

این‎قدر آرزوهایم کوچکند که خدا هم دلش نمى‎آید برآورده‎شان نکند.

کار

- اگه اخراجت کردند، کار دیگه‎اى هم بلدى برى سراغش؟
- میرم توى گروه " کارگران مشغول کارند " مسوول تکان دادن پرچم میشم.

احساس

- چه احساسی داری؟
- مثل این که شبه و برق رفته و همه جا تاریکه و من، خوابم می‌بره.
بیدار میشم می‌بینم عصر حجره و برقی نیست که بیاد.

حسرت

با این همه آرزو، اگر اجل نکشدم، حسرت مى‎کشد.

زنده 1

- نیستی؟ کجایی؟ چکار می‌کنی؟
- فقط زنده‌ام، فقط.

زنده 2

- زنده‌ای؟
- فقط نفس می‌کشم، که اون هم غیرارادیه.