با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

حالا باید بخندی، راه دیگه نداری

ترانه‌ای سه‌صدایی از خوانندگانی کم‌نام‌و‌نشان و بسیار مناسب حال و هوای این روزها.

دانلود ترانه «عید امسال» با صدای «علی رهام»

من از تو، به افکار تو، آگاه‌ترم

سر صبح بود که تماس گرفت. تعجب کردم. به سه دلیل:
اول این‌ که سختش بود شماره گرفتن،
دوم این که همیشه این منم که تلفن می‌زنم و همیشه اوست که گوش به زنگ است،
و سوم این که هم‌این دو روز پیش زنگ زده بود و حالا حالاها مانده بود تا زنگ بعدی.
با خود گفتم: «بذار حدس بزنم. حتمی، شبی، خواب بدی دیده و نگرانم شده.»
به ثانیه نکشید که گفت: «دیشب خواب دیدم سرمای سختی خوردی. حالت خوبه؟»
کِیف کردم. از این که نگفته می‌فهمم چی می‌خواهد بگوید. دوطرفه هست البته. باید اعتراف کنم که او در این کار استادتر است.
جواب دادم: «نه مادر! چیزیم نیست، خوبِ خوبم.»

هر چی که هست، نوبرشه

دینگ دینگ
• مسیج‌باز هستی؟
•• بستگی داره کجای رابطه باشم؟ اولش؟ اوجش؟ یا تهش؟
• الان کجای کاری؟

دینگ دینگ

خدمت در خانه

کیسه‌ی رخت‌چرک‌ها را دادم دست والده که بشوید. جیب لباس‌ها را وارسی کرد تا چیزی توی‌شان جانمانده باشد. متوجه دکمه یکی از پیراهن‌ها شد که رنگ نخش به بقیه نمی‌خورد.
پرسید: «کی این رو دوخته؟»
گفتم: «من!»
حیرت‌زده به منی که در خانه دست به سیاه و سفید نمی‌زنم انداخت: «مگه بلدی؟»
جواب دادم: «ای مادر! می‌گن خدمت سربازی آدم رو مرد بار می‌آره، ما رو که زن کرد!»


پی‌نوشت یک: تی‌کشیدن و جارو کردن و گردگیری بلدم. ظرف شستن هم بلدم. کمی کوک‌زدن و رفوکردن و دوخت‌ودوز بلدم. پخت‌وپز برای زنده‌ماندن تا 48 ساعت هم بلدم!
پی‌نوشت دو: در ضمن کمی بازوبسته‌کردن سلاح و تیراندازی هم می‌دانم!

حرفی نمونده باقی

• چیه؟ از حرفم دل‌خور شدی؟
•• اصلاً دوست ندارم یه زن این طوری حرف بزنه.
• من هر جور دلم بخواد حرف می‌زنم.
•• حرفم رو تصحیح می‌کنم؛ اصلاً دوست ندارم با تو حرف بزنم.

وقتی دوستش نداری

هزار آرزو دارم،
هزار و یکمی تویی!

به دل بردن سزاواری

نشسته بود کنار پسرش و دست انداخته بود دور گردنش و قربان صدقه‌اش می‌رفت و نازش می‌کرد و بعد از هر جمله‌ای که می‌گفت موهای پسرک را می‌بوسید.
مادر بچه هم روبه‌رو نشسته بود و لبخند می‌زد.
«بچه‌ی من، پسر خوبیه. حرفِ مادرش رو گوش می‌کنه. مادرش رو اذیت نمی‌کنه. پسرم، هر وقت ازت پرسیدند مادرت رو بیش‌تر دوست داری یا پدرت رو؟ خجالت نکش و بگو: مادرم.»
این‌جا به بعد را آرام گفت. انگار برای خودش می‌گوید:
«من که همیشه برای این که دلِ پدرم نشکند جواب می‌دادم هر دوشون رو یه اندازه دوست دارم.»

بخواب شهرزاد، بخواب

هزار آرزو دارم،
هر هزار تویی.


پ‌ن: هزار و یکمی نیز تویی.

گزیده‌ی کتاب هالیوود

گزیده‌ی کتاب «هالیوود»
نوشته‌ی «چارلز بوکفسکی»
ترجمه‌ی «پیمان خاکسار»
نشر «چشمه»


صفحه‌ی 10
«ای بابا! تو رو خدا این قدر موضع نگیر. همه که نمی‌تونن شبیه تو باشن!»
«می‌دونم. ولی این مشکل خودشونه.»

صفحه‌ی 30
نگاه کردم به آینه. از خودم خوشم می‌آمد، ولی نه در آینه. من این شکلی نیستم.

صفحه‌ی 80
باور کنین من هیچ دشمنی‌یی با پیری ندارم، ولی چرا بعضیا این‌قدر بدتر از بقیه پیر می‌شن؟

صفحه‌ی 128
بیش‌تر ترجیح می‌دم خوش‌شانس باشم تا خوب.

لیلی خسته است

با همه‌ی تنفرم از «مقنعه»، عاشق دخترهای مقنعه‌به‌سری هستم که در اتوبوس‌های سرِ شب، از فرط خستگی، خواب‌شان برده است.


ما متّهم هستیم

یک زمانی (حدود چهار سال پیش)، خیلی این ترانه را گوش می‌کردم. خیلی یعنی این‌که به خلاف عادتم، repeat را فعال می‌کردم و می‌گذاشتم «علی‌رضا شهاب» هِی پشت سر هم بخواند. مخصوصاً آن جایش را دوست داشتم که می‌گفت:
«تکرار شو شاید
ما سهم هم باشیم
شاید به جرم عشق
ما متّهم باشیم»
جوری که روی یک صفحه‌ی A4 با فونت نستعلیق چاپش کردم و زدم به دیوار اتاق محل کارم. جالب این‌که یکی از هم‌کاران که ابداً فکر نمی‌کردم در این فازها باشد، خوشش آمد و کپی گرفت و برد.
دل‌پذیری دنیای ماست؛ آدم‌های متفاوت با دل‌بستگی‌های مشترک.

دانلود ترانه‌ی «هر لحظه» با صدای «علی‌رضا شهاب»

چه طور یاد این ترانه افتادم؟ توی ماشین نشسته بودیم و چون ماشین خودم نبود نمی‌توانستم صدای رادیو جوان را خفه کنم! که ناگهان آوای آشنایی بلند شد: «هر لحظه با من باش».
باز به خلاف عادتم از راننده خواستم که صدای پخش را بیش‌تر کند.
ترانه‌های قدیمی که خاطره‌ای ضمیمه‌شان هست، زیبایی مضاعف دارند. یکی زیبایی ذاتی‌شان و دیگر، خاطره‌های فراموش‌نشدنی همراه‌شان که دوباره زنده می‌شوند.

بنده‌ی حلقه‌ها

از هم‌آن اوّل‌ها، دوست داشتم انگشتر دست کنم. اولین انگشترم هم انگشتر قدیمی اَبَوی بود که توی رکابش یک تاج مینیاتوری ظریف حک شده بود. مدت‌ها دستم بود تا زمانی که فهمیدم پلاتین نیست و طلای سفید است.
از آن زمان به بعد انگشترهای زیادی عوض کرده‌ام و همیشه یکی‌دوتا دارم و به اصطلاح نمی‌گذارم دستم خالی باشد. همه‌جوره‌اش را داشته‌ام: سنگ‌دار و بی‌سنگ، عقیق و یشم و شرف‌الشمس، نقره ایرانی و ایتالیایی و مدت کوتاهی تیتانیوم. تنها حلقه‌ی بندگی! است که هنوز نوبتش نشده است.
و حالا، این انگشترها، نشانه‌ی حضور من شده‌اند. والده، هر وقت انگشترهایم را کنار تلویزیون ببیند می‌داند که خانه‌ام و اگر نباشند یعنی که بیرونم.

پات رو روی پام بذار

چه اهمیتی دارد که قدّت بلند است یا کوتاه.
مهم این است که هنگام بوسیدن، زیاد خم نشوی.

ولی افتاد مشکل‌ها

• ببین. خیلی‌ها به من می‌گن که تو قشنگ نیستی. من هم که حوصله ندارم وارد بحث با این بی‌بصیرت‌ها! بشم، جواب می‌دم در عوض اخلاقش خوبه.
•• چرا اینا رو به من می‌گی؟
• می‌خوام در جریان باشی؛ اگه روزی یکی از این نامردا! اومد و گفت من از خوشگلیت دفاع نمی‌کنم، بدونی اصل ماجرا چیه.
•• (با بغض) یعنی من قشنگ نیستم؟!

شکرپاش

از فحش شنیدن لذّت می‌برم،

اگر از دهان تو باشد.