پیشنوشت: آیدین سیارسریع در توییترش نوشته که این روزها همه در فیسبوک دارند با «من، مرتضی پاشایی رو نمیشناختم ولی...» جمله میسازند. من هم خیلی زور زدم که متنم را با این جمله شروع نکنم.
جوانمرگی مرتضی پاشایی شباهتهایی دارد با جوانمرگی داریوش رفیعی. رفیعی در 31 سالگی مرد. در زمان حیات و جوانیاش معروف بود و ترانههای هیتی داشت که تا الان هم داغ هستند و مرتب بازخوانی میشوند مثل زهره و گلنار و شب انتظار. در اوج شهرت مُرد و مرگ نابههنگامش، ماندگارش کرد. شعله شهرتش نه تنها فروکش نکرده که به طور تصاعدی صعود هم کرده. مانند پاشایی که همین سرنوشت را برای او پیشبینی میکنم.
البته رفیعی، یکباره مُرد. اواخر عمر معتاد شده بود ولی آنکه او را از پا درآورد، کزاز بود. بر خلاف پاشایی که همه به تقریب میدانستند رفتنیست. و آمادهِی شنیدن خبر بد نهایی بودند.
مرگ داریوش در زمستانی برفی بود. کلی سروصدا کرد و تشییع جنازهاش شلوغ شد. میگویند ظهیرالدوله جای سوزن انداختن نبود. کسی به درختی تکیه داده بود و «رختخواب مرا مستانه بنداز» را به آواز حزین میخواند. و نگاه کنید به این تشییع خودجوش و «دل دنیا رو خون کردی که این جوری تو رفتی».
داریوش رفیعی، محسود همکاران همدورهاش بود که بعدها یلان عرصه موسیقی ایران شدند. آنها او را با آن صدای گرفته و ناپخته، حتی خواننده نمیدانستند. کسی که در نهایت تصنیفخوان بود تا آوازهخوان. ولی خوب، این که چه کسی در دل مردم بنشیند یا نه قاعدهبردار نیست و خودشان تصمیم میگیرند چه کسی را دوست داشته باشند نه من و آنهای خودروشنفکربین.
و میماند یک نکته. خلاف کسانی که حضور مردم گیجشان کرده و تحلیل روی تحلیل مینویسند و تفسیر میکنند، عقیده دارم که چوناین جمعیتی را قبلترها باید میدیدیم. مثلاً در وفات خسرو شکیبایی.
بعد از این که حصار دنیای اطلاعات خلاف میل قدرت مستقر برداشته شد و سیل جریان آزاد اطلاعات سر ما آوار شد، جامعهی ما به سرعت به سوی هممانندی جامعه جهانی مقتدر رفت. شبیهشدن لباس و علایق و دیدنیها (مثل فیلم) و شنیدنیها (مثل موسیقی) و رفتار (سبک زندگی) و گفتار (این همه لغت انگلیسی و حتی جملهسازی با گرامر انگلیسی و کثرت استعمال فعل داشتن) و پندار (مثل تفکر اصالت سرمایه و سودجویی و این مشکل خودته) و دست آخر واردات مراسم (مثل هالووین) که اگر خوب نگاه کنیم جشن تولد هم مراسمیست آنجایی. در مقام قضاوت نیستم و تنها شرح واقعه میگویم.
در این سالهای پرشتاب، چه بسیار سلبریتیهای بینالمللی که مردند و چه بسیار مراسم سوگواری و بزرگداشت و تدفین دیدیم. شمع روشن کردن به یاد متوفا در سراسر دنیا و دسته گل گذاشتن جلوی سفارت متبوعهی تازه درگذشته.
و من تعجب میکردم که چرا ما در فرآیند مرگ عامهپسندهایمان اینها را شبیهسازی نمیکنیم. تا اینکه به کمک جمعسازی شبکههای اجتماعی مجازی و صد البته غیرسیاسی بودن مرحوم پاشایی و حساس نبودن حکومت به وی، این قدم نیز برداشته شد.