پرسید: راست است گاندی هر روز سر صبحانه نصف لیوان شاش میخورد؟ نشاط گفت: نصف لیوان نه، نصف استکان.
بعد خودش از خواصش حرف زد، گفت: علاوه بر خواص پزشکی، برای دفع چشم زخم خوب است. پرسید: چهطور؟
گفت: اگر صبح به صبح زن و شوهری نصف استکان شاش همدیگر را بخورند از بلایای متافیزیکی در امان میمانند.
... گفتم: بلایای متافیزیکی دیگر چه بلایی است؟ گفت: ما دنیا را فقط تا حدی که حواس پنجگانهی ما اجازه میدهد، میشناسیم. یعنی اگر مثلاً دو حس کمتر داشتیم، شناختمان از جهان کمتر بود و همینطور اگر ده حس بیشتر داشتیم، چیزهای زیادتری میتوانستیم بدانیم.
* آمدهام گلهای از شما بکنم آقای شمس.
** از من؟
* بله. آمدهام بپرسم چرا دربارهی من نوشتید؟
** دربارهی شما؟! ولی من اولین بار است شما را میبینم.
* عرض من همین است. چهطور ندیده و نشناخته درباره آدمها کتاب مینویسید؟
* بین تو و کلارنس اتفاقی افتاده؟
** نه.
* دعوایتان نشده؟
** نه.
* پس مشکل چیست؟
** نمیدانم.
* منظورت این است که نمیدانی چهطور به من بگویی؟
از گذشته که حرف میزنیم با هر نفس که میکشیم دروغ میگوییم.
نمیدانم پدرم با چه ترفندی با ماتمش [مرگ همسر] کنار آمد. تنها چیزی که میدانم این است که بیش از یک سال طول کشید تا رنگ به چهرهاش برگشت و وقتی کسی چیز خندهداری میگفت توانست دوباره بخندد.
دخترخالهاش مهمان ما بوده و حین بازی، عروسکهایش را خواسته. نداده... و گفته: اینها خانوادهی من هستند!