با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند، شمس لنگرودی، نشر افق


پرسید: راست است گاندی هر روز سر صبحانه نصف لیوان شاش می‌خورد؟ نشاط گفت: نصف لیوان نه، نصف استکان.

بعد خودش از خواصش حرف زد، گفت: علاوه بر خواص پزشکی، برای دفع چشم زخم خوب است. پرسید: چه‌طور؟
گفت: اگر صبح به صبح زن و شوهری نصف استکان شاش همدیگر را بخورند از بلایای متافیزیکی در امان می‌مانند.
... گفتم: بلایای متافیزیکی دیگر چه بلایی است؟ گفت: ما دنیا را فقط تا حدی که حواس پنج‌گانه‌ی ما اجازه می‌دهد، می‌شناسیم. یعنی اگر مثلاً دو حس کمتر داشتیم، شناخت‌مان از جهان کمتر بود و همینطور اگر ده حس بیشتر داشتیم، چیزهای زیادتری می‌توانستیم بدانیم.

آن‌ها که به خانه‌ی من آمدند، شمس لنگرودی، نشر افق


* آمده‌ام گله‌ای از شما بکنم آقای شمس.
** از من؟

* بله. آمده‌ام بپرسم چرا درباره‌ی من نوشتید؟
** درباره‌ی شما؟! ولی من اولین بار است شما را می‌بینم.

* عرض من همین است. چه‌طور ندیده و نشناخته درباره آدم‌ها کتاب می‌نویسید؟

خداحافظ تا فردا، ویلیام مکسول، محمد حکمت، نشر قطره


* بین تو و کلارنس اتفاقی افتاده؟
** نه.

* دعوای‌تان نشده؟
** نه.

* پس مشکل چیست؟
** نمی‌دانم.

* منظورت این است که نمی‌دانی چه‌طور به من بگویی؟

خداحافظ تا فردا، ویلیام مکسول، محمد حکمت، نشر قطره


از گذشته که حرف می‌زنیم با هر نفس که می‌کشیم دروغ می‌گوییم.

خداحافظ تا فردا، ویلیام مکسول، محمد حکمت، نشر قطره


نمی‌دانم پدرم با چه ترفندی با ماتمش [مرگ همسر] کنار آمد. تنها چیزی که می‌دانم این است که بیش از یک سال طول کشید تا رنگ به چهره‌اش برگشت و وقتی کسی چیز خنده‌داری می‌گفت توانست دوباره بخندد.

مامان، هوامو داری؟


دخترخاله‌اش مهمان ما بوده و حین بازی، عروسک‌هایش را خواسته. نداده... و گفته: این‌ها خانواده‌ی من هستند!