با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

همه چی آرومه

بعد از چند شب این شرجى سمج دست از سر ما برداشت و از غروب نسیم خنکى که از بهشت فرار کرده بود سمت‌مان آمد. آخر شب به هر که از دوستان زنگ زدم، جایى و به کارى مشغول بودند. به ناچار و بعد از مدت‌ها به تنهایى، پیاده سمت ساحل راه افتادم. هر وقت به ساحل رفتم با دوستان بودم و مشغول صحبت و بى‌توجه به کلیت ماجراهاى محیط اطراف. هواى بهارى، آرامش شب، جنب و جوش دریا، شرایط رویایى را رقم زده بودند. جابه‌جا چراغ کشتى‌ها در سیاهى شب و دریا، از دور سوسو مى‌زدند. در خط افق، مشعل سکوى نفتى بهرگان به شکل یک نقطه قرمز دیده مى‌شد. کودکان مشغول جست‌وخیز و بازى بودند. چند نفرى قلاب انداخته بودند براى ماهی‌گیرى. یکى‌شان معلم دوره ابتدایى‌ام بود. سلام و علیکى کردم و گذشتم. تلویزیون بزرگ ساحل، فیلم یکى از شبکه‌ها را پخش مى‌کرد. بازار قایق‌هاى پدالى گرم و به راه بود. عده‌اى روى میزهاى سنگى، شطرنج بازى مى‌کردند و عده‌اى پینگ‌پونگ. عشّاق جوان دست در دست هم فارغ از هیاهوی دنیاى اطراف قدم می‌زدند. ده دقیقه‌اى دستم را در جیبم کردم و در خلوت خودم در خیابان ساحلى راه رفتم تا به دریا رسیدم. یک پایم را روى تخته سنگى گذاشتم و با ژستى سینمایى، ایستادم به تماشا. مد بود و به همراه نسیم شبانه، موج‌هاى  کوچک به آرامى به ساحل مى‌خوردند و جای‌شان را به موج بعدى مى‌دادند. علاوه بر مردم بومى که برای شب‌نشینى آمده بودند، مسافرانى از شهرهاى مجاور نیز به قصد تفریح، بساط چادر و شام و چاى و خنده را برپا کرده بودند. با خودم فکر کردم خلیج فارس با این ساحل و شب‌هاى زیبا که از راه‌هاى دور و دراز براى دیدنش مى‌آیند، چرا فراموش می‌کنیم که در چندقدمى ماست؟
دریا برای مردم محلّی جزیی پذیرفته شده از طبیعت است. مانند دیوار خانه که آن قدر دیده‌ شده که از خاطر می‌رود که هست. دریا، این‌جا قبل از این که مایه تفریح باشد وسیله امرار معاش و تجارت و زندگی است. حتا راه مواصلاتی است برای رفتن به آن سوی مرز. ولی همین دریایی که جزو چیدمان در و دیوار این شهر پذیرفته شده در چشم مسافران و غریبه‌ها به مثابه یک اتفاق هیجان‌انگیز در رخوت روزمرگی است.
حادثه جالب و کم‌تکرارشده‌ای که ارزش فیلم‌برداری را دارد. به ویژه خلیج‌فارسی که چند سالی است به میدانی برای به رخ کشیدن غرور ملی‌ ایرانیان تبدیل شده است. یادم نمی‌رود دوست جوان مرودشتی را، وقتی که کفش‌هایش را کند و پا به ساحل گذاشت، سریع با موبایل مادرش تماس گرفت و ذوق‌زده گفت: «مامان! من الان پاهام توی آب خلیج فارسه!» و قیافه‌های هاج و واج ما که مانند یک مریخی نگاهش می‌کردیم.
روى همان تخته سنگ نشستم. آسایش درون و آرامش بیرون دست به دست هم دادند و از خوشى سرشارم کردند. مگر باید همیشه منتظر یک اتفاق خاص و بزرگ بود. خوش‌بختى مجموع همین خوشى‌هاى کوچک و نامریى است.

بعدنوشت: این متن را کنار ساحل و روى همان تخته سنگ و با موبایل نوشتم. نیّتم وصف‌العیش در دو سه خط بود و طبق معمول کلمات سرریز کردند و طولانى شد. مى‌توانید حدس بزنید چه مصیبتى است با ده کلید گوشى این همه مطلب نوشتن. هنوز شستم درد مى‌کند.

شادا به روزی این چنین

شیرین‌تر از مدال طلای «خدیجه آزادپور» در گوانگ‌ژو، شیوه‌ی شادی او بر روی سکوی قهرمانی بود. پریدن سرخوشانه به روی پله‌ی اول، خنده‌های از ته دل، مشت گره کرده در هوا، دست تکان دادن‌ها و به دندان گرفتن مدال طلا، حلاوت خاصی داشت. این تأثیرگذارترین صحنه‌ای بود که از ابتدای مسابقات دیدم. انعکاس و پخش مکررِ هم‌راه با موسیقی حماسی‌ از صداوسیما، جذابیت‌اش رو دوچندان کرد. باید بدانید که بلند خندیدن دختر در کوچه و خیابانِ شهر و روستاهای گوشه و کنار این دیار، هنوز از امور مذمومه است تا به اهمیت این صحنه پی ببرید. اضافه کنید پخش تصویر زنان چینی حامل سینی مدال با لباس‌های بدون آستین و دست دادن مردان اهداکننده‌ی مدال با زنان قهرمان. خط قرمزها یکی‌یکی در حال فرو ریختن‌اند.
و خوش‌حال و ممنونم که اولین زن طلایی ما، دختری سرزنده بود که روی سکو و جلوی دوربین‌ها، بدون هیچ ملاحظه و روتوشی، خودِ خودش بود. به همین دلیل است که این شادی، دل‌نشین بود.

گزیده‌ی کتاب تاریخ ایران مدرن

گزیده‌ی کتاب «تاریخ ایران مدرن»
نوشته‌ی «یرواند آبراهامیان»
ترجمه‌ی «ابراهیم فتاحی»
نشر «نی»

لابه‌لاى این همه کتاب درسى و شعر و داستان، خواندن این کتاب را به همه توصیه مى‌کنم. «یرواند آبراهامیان» استاد تاریخ کالج‌ باروک نیویورک با تسلط شگفت‌آورش بر تاریخ و فرهنگ جامعه ایران که برخاسته از سال‌ها مطالعه است به گوشه‌هاى تاریک تاریخ معاصر ایران نور مى‌اندازد. جواب بسیارى از پرسش‌هاى قدیمى‌ام را از این کتاب گرفتم. از جمله این که چرا شاهنامه براى ما ایرانیان مهم است؟
توضیحات درون [ ] از من است.


صفحه‌ی 15 «مقدمه»
ایران با گاو و خیش قدم به قرن بیستم گذاشت و با کارخانه‌های فولاد، یکی از بالاترین نرخ‌های تصادف خودرو و در کمال ناباوری و حیرت بسیاری، یک برنامه‌ی هسته‌ای از آن خارج شد.

صفحه‌ی 17
موضوع هویت ملی اغلب ابداعی مدرن تلقی می‌شود، با این همه در شاهنامه بیش از هزار بار نام ایران ذکر شده است و در کل، این اثر اسطوره‌ای و حماسی را می‌توان به چشم تاریخ حماسی ملت ایران خواند. به نظر می‌رسد موضوع آگاهی ملی نزد ایرانیان – مانند سایر مردم خاورمیانه – پیشینه‌ای بس کهن‌تر از دوران مدرن داشته؛ هر چند طبعاً نحوه‌ی تبیین و تبیین‌کنندگان آن متفاوت بوده است.

صفحه‌ی 19
یک توریست انگلیسی با حسرت می‌نویسد: «در ایران (1872میلادی) هیچ شهری در کار نیست، بنابراین زاغه‌نشینی هم وجود ندارد؛ هیچ صنعت مبتنی بر نیروی بخار هم به چشم نمی‌خورد، بنابراین هیچ یک از قیود مکانیکی که با یک‌نواختی خود مغز را خسته، قلب‌ها را تشنه و جسم و جان را فرسوده می‌کند، وجود ندارد. گاز و برقی هم در دست‌رس نیست، اما (آیا) درخشش و شعله‌ی چراغ‌های نفتی یا روغنی خوش‌آیند نیست؟»

صفحه‌ی 49
جمعیت ایران از جماعت‌های رودررو با ساختارها، سلسله مراتب، زبان و لهجه‌های خاص خود تشکیل می‌شد که تا اواخر سده‌ی نوزدهم، اغلب در اقتصادهای خودکفا و خودبسنده زندگی می‌کردند. این موزاییک اجتماعی در بستر موقعیت جغرافیایی شکل گرفته بود. صحرای وسیع مرکزی موسوم به کویر، و چهار رشته‌کوه عظیمِ زاگرس، البرز، مکران، و رشته‌کوه‌های  مرکزی و شرقی و هم‌چنین کم‌بود قابل ملاحظه‌ی رودخانه‌های قابل کشتی‌رانی، دریاچه‌ها و کشاورزی دیم، همگی در چندپارگی جمعیت به شهرها، روستاها و قبایل خودکفا و مستقل نقش قابل توجهی داشت.

صفحه‌ی 203 و 204
قدرت شورای مرکزی حزب توده عملاً در اردی‌بهشت 1325 با سازمان‌دهی یک اعتصاب سراسری در صنعت کشور نمایان شد. به گزارش سفارت بریتانیا، شرکت نفت ایران و انگلیس هیچ چاره‌ای جز پذیرش هشت ساعت کار روزانه، پرداخت دست‌مزد روزهای جمعه، اضافه‌کاری، افزایش دست‌مزد و به‌بود وضعیت مسکن نداشت. زیرا اتحادیه‌ها عملاً کنترل بخش عمده‌ای از  خوزستان و هم‌چنین پالایش‌گاه، چاه‌های نفتی و خطوط انتقال نفت را بر عهده داشتند. حزب توده این موفقیت را با ترغیب دولت به اجرای نخستین قانون جامع کار در خاورمیانه استمرار بخشید. در این قانون هشت ساعت کار روزانه، پرداخت دست‌مزد روزهای جمعه، بهره‌مندی از شش روز تعطیلی در سال از جمله روز جهانی کارگر، بیمه‌ی کارگران و بیمه‌ی بی‌کاری، تعیین حداقل دست‌مزد بر مبنای قیمت مواد غذایی در محل، لغو کار کودکان، و حق کارگران برای سازمان‌دهی اتحادیه‌های مستقل، وعده داده شده بود.

صفحه‌ی 220
انگلیسی‌ها به شدت و پیوسته براین موضوع تأکید داشتند که رسیدن به مصالحه در واقع امکان‌پذیر نیست زیرا مصدق فردی «متعصب»، «دیوانه»، «پریشان‌حال»، «خیره‌سر»، «بی‌ثبات»، «نامتعادل»، «عوام‌فریب»، «نامعقول»، «کودک‌صفت»، «مزاحم و کله‌شق»، «فتنه‌جو»، «فرّار و بی‌ثبات»، «به لحاظ حسّی پیچیده»، «وحشی»، «حیله‌گر شرقی»، «بی‌تمایل به رویارویی با واقعیت»، «خودکامه»، «بیگانه‌ترس»، «روبسپیرگونه»، «فرانکنشتاین‌گونه»، «بی‌تمایل به شنیدن حرف‌های معقول و منطقی» و «دارای عقده‌ی شهیدنمایی» است.
[این توضیحات شما را یه یاد کدام سیاست‌مدار معاصر می‌اندازد؟]
سفیر بریتانیا به همتای امریکایی خود یادآور شد که ایران – همانند هاییتی – کشوری «رشدنیافته و نابالغ» است؛ بنابراین لازم است دست‌کم تا یک دهه در سرپرستی یک شرکت خارجی بماند. جناب درو پیرسون – پیش‌کسوت ژورنالیسم امریکایی هشدار داد که برای امریکا بسیار خطرناک است که قیمت نفت و هم‌چنین آینده‌ی «جهان آزاد» در دستان مردی مانند مصدق و وزارت خارجه‌اش که به ناروا او را به فساد و فریب هیأت منصفه متهم کرده بود، قرار بگیرد: «چنین مردانی ما را وادار به جیره‌بندی نفت یا حتا ورود به جنگ جهانی سوم خواهند کرد.» وابسته‌ی مطبوعاتی بریتانیا در واشنگتن این شایعه را دامن زد که مصدق «تا جایی که می‌توانسته تریاک کشیده است.» در یادداشت دست‌نویسی در وزارت خارجه تلویحاً آمده است که سفارت (بریتانیا) در تهران، به طور منظم مطالبی نیش‌دار و مسموم برای وابسته‌ی مطبوعاتی در واشنگتن تهیه می‌کرد تا از BBC پخش شود. وی می‌افزاید واشنگتن «از این سم به صورت تمام و کامل استفاده می‌کرد.»
[می‌بینید که امروز هم داریم از هم‌آن سوراخ گزیده می‌شویم.]

صفحه‌ی 224
کودتای سال 1332 پی‌آمدهایی درازمدت و عمیق بر جای گذاشت. شاه، مصدق را از بین برد اما هرگز از جذبه‌ی معنوی او –که از بسیاری جهات قابل قیاس با دیگر قهرمانان بزرگ ملی معاصر جهان چون گاندی، ناصر و سوکارنو بود - خلاصی نیافت. کودتا مشروعیت حکومت سلطنتی را – به ویژه در عصری که روح جمهوری‌خواهی بر آن حاکم شده بود - سخت خدشه‌دار کرد. شاه را با انگلیس، شرکت نفت ایران و انگلیس و قدرت‌های امپریالیستی به ویژه سازمان‌های CIA و MI6 هم‌راه و مرتبط ساخت. چهره‌ی امریکا را با قلم‌موی انگلیسی‌ها مخدوش کرد. از آن پس در نظر ایرانیان، دشمن اصلی امپریالست صرفاً بریتانیا نبود بل‌که بریتانیای هم‌دست با امریکا بود. کودتا جبهه‌ی ملی و   حزب توده را نابود کرد – هر دو حزب با دست‌گیری‌های گسترده، نابودی سازمانی و حتی اعدام برخی از ره‌بران، روبه‌رو شدند. این تخریب در نهایت عملاً راه را برای ظهور یک جنبش دینی هموار کرد. به عبارت دیگر، باعث پیدایش «بنیادگرایی» اسلامی به جای ناسیونالیسم، سوسیالیسم و لیبرالیسم شد. سلطنت پهلوی در عصر جمهوری‌خواهی، ملی‌گرایی، بی‌طرفی و سوسیالیسم به شکلی جدایی‌ناپذیر و اساسی به امپریالیسم، سرمایه‌داری شرکتی و اتحاد نزدیک با غرب وابسته شد و در واقع هویتی هم‌سان یافت. به این تعبیر، می‌توان گفت ریشه‌ی انقلاب سال 1357 به سال 1332 باز می‌گردد.

صفحه‌ی 297
اعمال تجدیدنظر اساسی در پیش‌نویس اولیه‌ی (قانون اساسی) مورد نظر بازرگان نه تنها حیرت گروه‌های سکولار را به هم‌راه داشت بل‌که دولت موقت و شریعتمداری را هم که نسبت به نگره‌ی ولایت فقیه خمینی دچار تردید بود، با ناباوری روبه‌رو کرد. بازرگان و هفت تن از اعضای دولت موقت در نامه‌ای به خمینی از وی خواستند که مجلس خبرگان را به دلیل تدوین یک قانون اساسی ناقض حاکمیت ملی، فاقد اجماع لازم، به مخاطره انداختن ملت به واسطه‌ی سلطه‌ی روحانیون، ارتقای جای‌گاه علما به «طبقه حاکم»، و هم‌چنین تضعیف دین از این نظر که نسل‌های آینده همه‌ی کم‌بودها را به حساب اسلام خواهند گذاشت، منحل کند.

هفت

پردیس مگر در یقه‌ی باز پری‌هاست؟!

چند روزی است که این مصرع، ورد زبانم شده‌ است. با خود گفتم تا این احساس، منقضی نشده با دیگری در میان بگذارم. بالا تا پایین دفترچه تلفن گوشی را که گشتم، از میان 270 اسم، تنها یکی را پیدا کردم که شوق و ذوق شاعری داشت. برایش پیامک که کردم، جواب داد که: آره، مخصوصاً تو یقه‌ی بازِ ... و ...
زیرش اسم چند تا هنرپیشه خانم را نوشته بود.
تمامی شرایط وجوب ناسزا بر من ثابت شد. برداشتم چند لیچار نثار روح و فکر خرابش کردم و برایش فرستادم. این جاست که فحش دادن، روحِ آدمی را جلا می‌دهد.

در رویای بابِل

چنان آدم خیالاتی است که بدون معشوق هم عاشق می‌شود.

خیام! اگر ز باده مستی، خوش باش

این هم از تیزر صوتی عنوان وبلاگ.
آن‌هایی که صدای خواننده را زنگ گوشی می‌کنند، می‌توانند به عنوان Ringtone استفاده کنند.
قصد دارم از این پس، تکه‌های موسیقی زیبایی (البته به سلیقه خودم) را که از دل ترانه‌ها و تصانیف بیرون کشیده‌ام و از نظر زمانی مناسب زنگ گوشی موبایل هستند، به مرور در این جا منتشر کنم.

دانلود «با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش»

ماتَرَک

به هم‌راه پول و ملک و زمین و قد و خون و چهره و صفات ژنتیک که به آدمی ارث می‌رسند، «ناسزا» نیز هست.
با همه‌ی تلاشی که می‌کنم مانند اَبَوی نباشم، دریافته‌ام که در شرایط واجب‌الفحش، هم‌آن دشنامی را می‌دهم که همواره او می‌دهد.

تو نی‌نی چشات قناری خوابه

مادران، «شاهد»انند. شاهد خاطرات کودکی ما. خاطراتی با حضور ما ولی بدون ثبت در حافظه‌ای که هنوز فعال نشده بود.
خواهرزاده کوچکم، به پشت که می‌خوابد دست‌ها را اطراف  سرش به حالت تسلیم بالا گرفته و انگشتانش را مشت می‌کند. مادر می‌گوید: «شبیه بچگی‌های توست. بچه که بودی، این جوری می‌خوابیدی.»
به این حالتِ خوابیدن، می‌گویند: ستاره‌ی دریایی.

زیپ

- چه پاستوریزه‌ای پسرجان!
- دریدگی که هنر نیست.

من خبر نداشتم

- خاطراتت رو خوندم. هیچ اتفاق مهمی تو زندگیت نیفتاده؟
- چه اتفاقی مهم‌تر از خود زندگی.

می‌نمایم این چنین وحشی، ولی رامم هنوز

هر کس در خود، شیطانی مقیم دارد.
اهریمن درون من، فقط این جا می‌نویسد. مرد عمل نیست.

دستمال برای سردرد

چرا در کاری دخالت کنم که سرانجامش شنیدن «به تو چه؟» است؟

که دوستش داری از چشمات معلومه

اگر دوستی تلفن نوکیایی داشته باشد و اجازه‌ی دست‌رسی بدهد، پس از سرک کشیدن به بخش پیام‌ها که از تفریحات لذت‌بخش و سالم! من است، دومین جایی که سر می‌زنم، قسمت موزیک پلیر Music player، Playlist، بخش بیش‌تر پخش شده‌هاست Most played tracks.
برایم جالب است بدانم دوستان، چه ترانه‌هایی را بیش‌تر گوش می‌کنند. و از خودم می‌پرسم چرا؟ یک جورهایی شبیه تست‌های روان‌شناسی است که به وفور در اینترنت و نشریات هست. اگر دقت کنیم متوجه شباهت‌های میان مضمون این ترانه‌ها با شخصیت صاحب گوشی خواهیم شد. سن، جنسیت، تحصیلات، محل رشد و زندگی و حتا جمع دوستان، نقش مهمی در شکل گیری سلیقه‌های ما دارد. از لابه‌لای نت‌ها و اشعار و آواها می‌توان کیفیت روزهای گذشته و وضعیت روحی اکنون را دریافت.
 تجزیه و تحلیل دوستی که تا حدودی می ‌شناسیمش با موسیقی‌ای که دوست دارد، سرگرمی مفرحی است که گاه به نتایج جالبی ختم می‌شود.
برای فتح باب، 20 ترانه‌ی بیش‌تر پخش شده‌ی گوشی خودم را تا تاریخ 27 مهر 89 در زیر فهرست می‌کنم. آش شله قلم‌کاری از آب درآمده که شوری و بی‌نمکی‌اش را دیگر نمی‌دانم.



احتیاجی به گفتن نیست، حتماً خودتان می‌دانید که این فهرست مثل Top ten پرفروش‌های سینمای هالیوود، دائم‌التغیر است و با گذشت روزها و هفته‌ها، مقام ترانه‌ها جابه‌جا می‌شود و عده‌ای حذف می‌شوند و گروه جدیدی به جای‌شان می‌نشینند.

چه دانم‌های بسیار است ولکن من نمی‌دانم

- ؟؟؟
- نمی‌دونم.
- پس تو چی می‌دونی؟
- فقط این رو می‌دونم که نمی‌دونم‌های من از نمی‌دونم‌های تو کم‌تره!

یوم تبلی السرائر

قطع یک رابطه مانند سقوط هواپیماست.
بایست منتظر بازشدن جعبه سیاهِ «اسرار» بود.

چیزی بگو

«چى بگم والا»؛ بدترین جواب ممکن است.

قفس به این بزرگی

- نمى‌دونى مؤدب بودن مقابل شما، حسرت چه‌قدر فحش که رو دلم نگذاشته.

جنوبگان

جایی که خورشید دیکتاتوری می‌کند؛ زدن عینک آفتابی، واجب عینی است.