گفت: «دنبالت گشتم.» بعد سرش را تکان داد و آرزو کرد کاش چیز بهتری
گفته بود، آرزو کرد کاش ذهنش بتواند به سرعت قلبش کار کند که الان داشت توی
سینهاش پرپر میزد.
چون وقتی پیش کسی باشی که چنان حسی به او
داری، همین اتفاق میافتد: دنیا کوچک میشود و به اندازه درستش میرسد.
دنیا شکلی تازه به خود میگیرد تا تنها شما دو نفر در آن، جا بشوید و نه
چیزی دیگر.
آیا فاصله مرگ دوستیها نیست؟ چون فاصله یا با غم پر میشود... یا با تردید.
...
آیا او میفهمید که «لوسی» واقعاً چهجور آدمی است؟ میفهمید که لوسی کتابخوان دوآتشه است و از این آدمهای تنهای تنهاییشاد؟
من بهخودیخود، به مُد علاقهای ندارم، ولی به قدرت لباس در خلق دیدگاه مناسب احترام میگذارم.
نبوت: کسی که از خدا خبر بدهد.
رسالت: خداوند کسی را فرستاده باشد.
تا زمانی که محمد، نبی بود قریش با او مشکلی نداشت، برخوردها زمانی شروع شد که ادعای رسالت کرد.