گفت: «دنبالت گشتم.» بعد سرش را تکان داد و آرزو کرد کاش چیز بهتری
گفته بود، آرزو کرد کاش ذهنش بتواند به سرعت قلبش کار کند که الان داشت توی
سینهاش پرپر میزد.
چون وقتی پیش کسی باشی که چنان حسی به او
داری، همین اتفاق میافتد: دنیا کوچک میشود و به اندازه درستش میرسد.
دنیا شکلی تازه به خود میگیرد تا تنها شما دو نفر در آن، جا بشوید و نه
چیزی دیگر.