* بین تو و کلارنس اتفاقی افتاده؟
** نه.
* دعوایتان نشده؟
** نه.
* پس مشکل چیست؟
** نمیدانم.
* منظورت این است که نمیدانی چهطور به من بگویی؟
از گذشته که حرف میزنیم با هر نفس که میکشیم دروغ میگوییم.
نمیدانم پدرم با چه ترفندی با ماتمش [مرگ همسر] کنار آمد. تنها چیزی که میدانم این است که بیش از یک سال طول کشید تا رنگ به چهرهاش برگشت و وقتی کسی چیز خندهداری میگفت توانست دوباره بخندد.
کلارا گفت: «من این آسمون رو دوست دارم، وقتی هوا خوبه شهر خیلی متفاوت میشه.»
جاناتان پاسخ داد: «پدرم به من میگفت وقتی یه زن از آب و هوا حرف بزنه یعنی اینکه سعی میکنه از یه موضوع دیگه فرار کنه.»
«و مادرتون چی میگفت؟»
«وقتی همچین حالتی پیش اومد، آخرین کار اینه که این موضوع رو به روش بیاری.»
«حق با مادرت بوده!»
کلارا جذابیتی شهوتانگیز داشت، حتی با آن خط سبیل سفیدی که کِرِم در پشت لبش به جا گذاشته بود.
بارپروردگارا! قیافهی ما اوراق است. خودت بهادارش کن. مشارکت هم خوب است.
بیخیال عاشقی نشو. زندگی بدون عشق، امکانپذیر هست لکن دلپذیر نیست. عشق به نوعی، کُندههای درشت زندگی را خرد میکند. خرد و قابل هضم. غیر این باشد، کأنّه خوردن جوجه و کوبیدهی نذری با قاشقهای لاجون پلاستیکی، پیرت درمیآید. عشق قاشق استیل است. همیشه همراهت داشته باش.
دلخوش به کالج و آموزشگاه نباش. به هر کی هر چی دادهاند از توی گهواره دادهاند.
...
ترجیحاً با این بچهمزلّفهای بلااستحقاق که قبای سجاف قصب میپوشند و زلف پاشنهنخواب میگذارند همبازی نشو. قاطبتاً سر و گوششان میجنبد.
یکی از تعاریف زیبا و عمیق از فلسفه، که همان دیانت عقل باشد، این است که: فلسفه چیدن بال فرشتگان است. یعنی فلسفه، با توجیه عقلانی هر پدیده، جاذبه روحانی و حیات باطنی آن را از میان میبرد...
وقتی دراز میکشید و استراحت میکرد صورتش غمگینترین چهرهای میشد که تا به حال دیده بودم. مدتها گذشت تا توانستم خودم را کنترل کرده و بدون گریه کردن به او نگاه کنم.