با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

پدر، عشق، پسر

پدر بودن یک وجه‌ش خدایى است. در نوجوانى  که فلسفه آفرینش، پرسشم بود، در جواب سوال چرا خدا ما را آفرید؟ خواندم که چرا نیافریند. او که مظهر لطف و بخشش و محبت است چرا انسان را خلق نکند تا وی را از این صفات ذاتی‌اش سیراب کند.
و چرا پسر، پدر نشود؟ چرا مهر و محبتى را که در وجودش هرز مى‌رود و پوسیده مى‌شود نثار کس دیگر نکند.
چرا خدایى نکند؟
نظرات 1 + ارسال نظر
غزلک شنبه 13 شهریور 1389 ساعت 21:21

حرفات برام تازه است... نه اینکه به این مفاهیم فکر نکرده باشم، از زبان کسی نشنیده ام.

تا وقتی جوانی دنیا را افقط و فقط از دریچه چشم خودت می بینی و هیچ نگاه دیگری را قبول نداری ولی پس از سپری کردن این دوران
کم کم به جایی می رسی که بفهمی برای خودت تنها زندگی نمی کنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد