با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

تماشای فوتبال از طبقه سوّم آزادی

اجتماع امروز ایران ما که جامعه‌ی فوتبال زیرمجموعه‌ای از آن است، خطّ قرمزهای فراوانی دارد مشتمل بر اخلاقی، سیاسی، قومی، شرعی و از همه بیش‌تر و قوی‌تر، عُرفی. خطّ قرمزهای بی‌شماری که حرکت در مسیر مستقیم را کُند و دشوار می‌کند. به نحوی که برای پانگذاشتن بر روی این خطوط قرمز می‌بایست مدام در خود مچاله شد، حرکت نکرد، ندوید، حرفی نزد، کاری نکرد و در آخر مثل یک فنر در گوشه‌ای جمع شد تا با کوچک‌ترین تلنگر از جا در رفت.
امّا در این بین به دلایلی که یکی از آن‌ها، تشخیص حکومت مبنی بر کم‌خطر بودن حوزه‌ی فوتبال و سرگرم‌کننده (به معنای غافل کننده از امور دیگر) بودن آن، در این عرصه خطوط قرمز کم‌تر و دامنه‌ی عمل فراخ‌تر است. به شکلی که خیلی از حرف‌های مگو و کارهای مکن به راحتی زده و انجام می‌شود. خطوط قرمزی چنان وسیع در مقایسه با دیگر حوزه‌ها که باعث سنگینی در یک کفه شده و جامعه را از تعادل خارج می‌کند.
سوپاپ‌های دیگ بخار جامعه‌ی ما اندکند. جوش و خروش و عصبیت (زاییده‌ی تمدن ماشینی و زندگی مکانیکی این زمانه) که باید در سینماها، جشنواره‌ها، نمایشگاه‌ها، کنسرت‌های موسیقی (و در غرب در دانسینگ‌ها، بارها، عشرت‌کده‌ها و...) تخلیه شود، به دلیل نبود و کمبودشان به ورزش‌گاه‌های فوتبال سوق داده می‌شود. تنها جایی از کشور اخلاق‌مدار و اخلاق‌زده‌ی ما که می‌توان صدهزار نفره فحش ناموسی داد، سنگ پرتاب کرد، صندلی شکاند و آتش زد و هیچ بازخواستی نشد.
به مصداق این مثل که آب خود مسیرش را پیدا می‌کند، تحریک و تحرّک و کنش و واکنش و فعل و انفعال و گفت‌و‌گوهایی که در دیگر جزیره‌های جامعه فرصت بروز نمی‌یابند ناخواسته به این سمت رانده می‌شوند و منتشر که نه، منفجر می‌شوند.
نتیجه می‌شود همین آشفتگی و نابه‌سامانی که در فوتبال امروز ما دیده می‌شود. فوتبالی که با مرور یک روز تیتر روزنامه‌های ورزشی‌اش (که تعداد زیاد و تیراژ کم آنان یکی از نشانه‌های بالانس نبودن جامعه است)، شهری بی‌کلانتر در غرب وحشی را به اذهان متبادر می‌سازد.
فوتبالی که نه از لحاظ فنّی و نه ساختاری کشش این همه رسانه ورزشی را ندارد، هنگامی که «متن»، نه قدرت نه جذابیت و نه عمقی دارد لاجرم برای تأمین خوراک مخاطبان و پر کردن صفحات، به حاشیه‌سازی و حاشیه‌پراکنی متوسل می‌شود.
نظری است که می‌گوید همین محرّم و صفر و عزاداری و سینه و زنجیرزنی‌ها، گریزگاهی برای تخلیه روانی جامعه است. قولی است درست ولی نباید فراموش شود که حسینیه و مساجد و تکایا، سویه غمگین روح آدمی را ارضاء می کنند و برای شادی و نشاط، این گم‌شده و تعریف‌نشده‌ی امروز وطن ما، امری که گاه مکروه است و گاه حرام، گاه از شدّت عصاقورت‌دادگی و افتادن از آن ور بام، تصور می‌کنیم از متانت و وقار آدمی می‌کاهد، باید فکری اساسی کرد. برای مردمی که نه شادی را می‌شناسند و نه روی شاد بودن را دارند. خاصّه در دیاری که مراسم عزاداری در زنجان با شرکت هزاران نفر، هروله‌کن و بر سینه و سرزن، چنان منظم برگزار می‌شود که نه پایی لگد می‌شود نه کسی تنه‌ای می‌خورد. در حالی که در شادی پس از برد تیم ملّی فوتبال ایران مقابل ژاپن، هشت نفر زیر دست و پا کشته می‌شوند.
قبل از انتخابات 1388 فرصتی شد که مردم ایران، حیرت‌زده، شاهد این باشند که نامزدهای ریاست جمهوری در یک حرکت بی‌سابقه در صداوسیما، روبه‌روی هم بنشینند، جروبحث کنند، تهمت بزنند، دعوا کنند، افشاء کنند، رسوا کنند، دروغ بگویند و هم‌دیگر را دروغ‌گو بخوانند. فعلی که حتا در رسانه‌های کاغذی تمرین نشده بود به یک‌باره در صفحه تلویزیون، جلوی چشمان گردشده میلیون‌ها ایرانی به نمایش گذاشته شد. نتیجه را همه به یاد داریم:
مملکت علناً به آشوب کشیده شد. ملّت دو دسته شدند و مقابل هم به توهین و اعتراض ایستادند جوری که پس از گذشت یک سال، مین‌های باقی‌مانده از آن نبرد، هنوز هم تلفات می‌گیرد.
این ثمره‌ی زیستن در خانه‌ای با سقف‌های کوتاه است. که وقتی به یک سالن بزرگ می‌رسیم، ار فرط خوشحالی شروع می‌کنیم به شلنگ تخته انداختن.
همه‌ی این حرف‌ها نوشته نشد که با سیاه‌نمایی جلوی همین آب باریکه‌ی آزادی گرفته شود. بل‌که هشداری بود به این که آزادی باید تدریجی، مناسب و متعادل توزیع شود.
بعدنوشت: در سال‌های پس از تبعید رضاشاه که ایران را به یک پادگان بزرگ تبدیل کرده بود و در فاصله‌‌ی تنفسی که محمدرضای جوان مبدل به اعلی‌حضرت شاهنشاه آریامهر نشده بود و مملکت توسط متفقین اداره که نه، بل‌که چپاول می‌شد، چنان فضای آزادی بی‌سابقه‌ای به وجود آمد که شهربانی آن زمان اطلاعیه‌ای خطاب به گرمابه‌داران تهران صادر کرد که اکیداً از پذیرفتن هم‌زمان مرد و زن در حمام های نمره خودداری کنند. (فعلی که در غرب پیش‌تاز بی‌پروایی و بی‌پردگی هم سابقه ندارد!)

نظرات 2 + ارسال نظر
مرضیه شنبه 24 مهر 1389 ساعت 21:50

بند اول یه توصیف موجز و کامل بود، خوشمان آمد... خوب شد نتیجه اش رو هم نوشتید چون در طول خوندن متن فکری بودم که همه اینها رو که خودمون هم میدونستیم، حالا چرا شما نوشتیدش اینجا؟

فقط یه سوال، حموم نمره مگه همونایی نیست که هر کسی تکی میره تو یه حموم؟؟ حالا گیرم که زنونه و مردونش قاطی شده باشه، با هم که نمیفرستادنشون تو یه حمومیعنی میفرستادن؟؟ او و و ه ه ه ه نه بابا! مگه میشه؟؟ میگم بعضی ها نسبت به همدوره ای هاشون چه فرصتهایی که بدست نمیارناااا

چرا نمیشه، اونا که کردند و شد.

شهناز یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 10:34 http://shahnaz69.blogsky.com

بابت همه چی ازت ممنونم وبلاگتم خیلی به درد میخوره اطلاعاته آدم بالا میره مرسییییییییییییییییییییییییییییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد