دیشب مادر زنگ زد. بعد از ده روزی که با خانه تماس نگرفته بودم، تلفن زده بود که ببیند چه مرگم است. حالم را پرسید و این که کِی برمیگردم.
از بچهگی به من میگفت که «خیلی بی قید و صفتی. جایی میروی مسافرت، انگار نه انگار که مادری داری چشم به راه و نگران که منتظر خبر سلامتی توست. یک تلفن ساده که میتوانی بزنی.»
تا کاسهی صبرش لبریز میشود و گوشی را برمیدارد و با آن سواد نهضتیاش، عددها را یکییکی از توی دفتر تلفن میخواند و شماره میگیرد.
دیشب هم میپرسید که چی شده؟ چرا تماس نمیگیری؟
با صراحتی که میدانم چهقدر برایش دردناک است جواب همیشگی را دادم: «کاری نداشتم.» میتوانم فکرش را بخوانم که با خود میگوید: «از بس که دلگُندهای پسر!»
با برگزاری مراسم همیشگی حال و احوال و تعارفات همیشگی به علاوه این که هوا چهطوره و کی خونهست و غذا چی خوردید، باز مکالمهمان زیر 2 دقیقه تمام شد. خداحافظی که کردیم، زل زدم به تاریکی اتاق.
روزی پشیمان خواهم شد. روزی به شدّت تنبیه خواهم شد. آن روز که درب را باز کنم و خانه را پر از جای خالیاش ببینم. آن روز که هرچه تلفن کنم جز یک بوق ممتد کسی جوابم را ندهد. روزی که آرشیو کامپیوتر را دربهدر دنبال صدا و تصویری از او در دورافتاده و پرتترین فیلمهای خانوادگی بگردم و غیر از یک سایهی محو که آرام و بیصدا از یک گوشه به گوشهی دیگر تصویر میرود، چیزی نیابم. روزی که غصهخوردن و جبران کردن، بیهودهترین کار دنیاست.
چرا؟ چرا بدون هیچگونه عامل مُسری، مظلومیت و غریبی از مادری به مادر دیگر و بیوفایی از پسری به پسر دیگر منتقل میشود؟
من در مورد تو، یک جور دیگر فکر میکردم.
به خشکسال وفا، رستی ای گیاه محبت
بریز برگ که ابر امید، آب ندارد
دکترای ضد حال دارید؟؟؟
از دست این سوء برداشت ها.....
اون بیت شعر، مربوط به مطلب بود. خطابش نه به من بود و نه به شما.
من فکر میکردم جواب حرف یه آدم، باید خطاب به خودش باشه!
من می ترسم به شما چیزی بگم
والا
یو ها ها ها ها (خنده ی شیطانی ترسناک از خودم در کردم)
سلام مجتبی جان
حس دردناک این مطلب تو شدیدا به من منتقل شد
وقتی برای یافتن یه عکس از مادر تمام بستگان و فامیل را
مورد سوال قرار بدی و چیزی عایدت نشه تازه می فهمی که غم نداشتن و ندیدن مادر چقدر دردناکه
شاید اونایی که مادر ندارن عمق این ضایعه دردناک رو بهتر درک کنن
سلام
خیلی ناراحت کننده نوشتی
وقتی نتونی دیگه صداشو بشنوی بعد هی برگردی یه صدایی که اون ته ته ها تو نوار ضبط شده تلفن قاطی صد تا صدا مثلا صدای خنده اش میاد
دیوونه ات میکنه
یا هی میگردی تو فیلمها یه جا اسمتو صدا کرده
صدبار تو یه نصفه شب با هدفون گوش میدی و گریه میکنی میان بلندت میکنن و گوشی رو به زور ازت میگیرن
وای حسرت صدا کردنش حتی به تندی و با لحن دعوا مدتهاست به دلم مونده
قدر بدون داداش
قدر بدون
این حسرت هر چه کنی، ناگریز است.
و شما دوست داغدار
مادر خوبی بودن بهترین هدیه به مادر رفته است.
شاید چون محبت مادرا مداوم، بی قید و شرط و تازه ست
الان که متاهلین و شاید کمتر ببینیدشون هم تلفنهاتون زیر دو دقیقه ست؟
هنوزم تو حسرت یه دل سیر گپ زدن از روز و حال و احوالتون میذاریدشون؟
حقه مهر بدان نام و نشان است که بود