با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

حسنی تک و تنها شد

مشترک ماه‌نامه‌ی «گل آقا» بودم و «منوچهر احترامی» را می‌شناختم. پیرمردی که اشعار صفحه‌ی «شیخ ما گفت» را می‌سرود. زودتر از خیلی‌ها که هنگام مرگش فهمیدند، می‌دانستم که شاعر شعر معروف «حسنی نگو، بلا بگو» هم‌این پیرمرد سپیدموی سبیل آویزان است که هنوز ازدواج نکرده و با مادر پیرتر از خودش زندگی می‌کند.
پیرمرد، واقعاً شاعر بود و قافیه‌ها مثل موم در دستانش نرم بودند. مثنوی‌های «شیخنا»یش که به شیوه عارف‌نامه‌های قدیمی سروده شده بودند، مؤدبانه، خنده آدم را درمی‌آوردند. به رغم همه‌ی اشعار محکم و زیبایی که گفته، هنوز او را با
«توی ده شلم‌رود
حسنی تک و تنها بود»
می‌شناسند. وقتی هم که مُرد، توی تشییع جنازه‌اش، پوستری گرفته بودند دست‌شان که رویش نوشته بود:
«حسنی تک و تنها شد»
پیرمرد، بچّه نداشت و حسنی، جورهایی فرزندش حساب می‌شد.
از جلوی کتاب‌فروشی‌ها که رد می‌شوم و کتاب های حسنی را می‌بینم با نقاشی‌های جوراوجور که در همه‌شان حسنی با «موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه»ست، یاد پیرمرد می‌افتم و غصه‌ام می گیرد. نمی‌دانم این چه حسّی است که با دیدن هر مخلوقی، یاد خالقش می‌افتم. دنیای شاد و رنگارنگ حسنی در ده شلم‌رود‌، غم نبود «منوچهر احترامی» را به یادم می‌اندازد. کتاب‌ها و نوارها و کارتون‌های حسنی، باقیات الصالحات پیرمرد شده‌اند.
این روزها، مادر زهرا کوچولو، به زور این کلیپ، او را به حمّام می‌برد:

حسنی نگو یه دسته گل

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 06:40

مهدی یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 08:50 http://www.darkishemehr.blogsky.com/

سلام
باز بانگی از نیستان می رسد
غم به داد حق پرستان می رسد
خدایش رحمت کند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد