نیمهی رمضان هر سال، در شب تولد امام مجتبا، سکوت و سنگینی بعد از افطار شهر را هیاهوی برگزاری یک مراسم قدیمی محلّی میشکند. یک ناظر غریبه، بچههایی را میبیند که جیغ و دادکنان در کوچهها، از خانهای به خانهی دیگر میروند و...
از چند شب قبلتر، مادران با استفاده از تکهپارچههای اضافی باقیمانده از دوخت و دوزها (همآنها که کاربری چند سال پیششان، عروسک شدن بود!) کیسههای کوچکی میدوزند که با حلقهای به دور گردن بچهها میافتد. در شب موعود، هوا که تاریک شد و افطار را که هولهولکی خوردند، بچهها در دستههای چندنفره و با کیسههای گلمنگلی به گردن، سراغ همسایهها میروند و با شدّت! در میکوبند و فریاد میزنند: «گِرهگُشو»!
گرهگشو همآن «گرهگشا»ست که نهضت جنوبیها برای ختم به واو کردن همهی کلمات، این شکلیاش کرده است!
پشت دربها، مادران و دخترانِ بزرگ خانه، با ظرفها و کاسههای پر از شیرینی و آجیل و گندمبرشته ایستادهاند و مشتمشت، کیسهها را پر میکنند تا هر کس به وسع سخاوت خودش، شب میلاد کریم اهل بیت را بهیادماندنی کنند.
و کودکان، شاد و خندهکنان، در حالی که به کیسهشان ناخنک میزنند و قسمت پُرش را اندازه میگیرند به سوی خانهی بعدی میروند.
امّا وای به حال خانهای که در باز نکند! آن گاهست که جمعیّتِ اطفال به صورت خودجوش! شعار میدهند: «خونهی گدا، سهمِشَ نِدا»!
جالب این که این مراسم سالیانه، خاصّ این جاست. فقط هماین شهر. حتا در یک شهر این ورتر و یک شهر آن ورتر و نه حتا در روستاهای حومهی خود شهر، خبری از این کارناوال کودکانه نیست.
و جالبتر این که در آن سوی آبهای خلیجفارس، این مراسم به شکلی محدودتر و به زبان عربی در «کویت» برگزار میشود!
سلام بر شما دوست عزیز
من همیشه به وبلاگتون میام
حدس زده بودم شما اهل بندر دیلم باشین
الان برام مسجل شد
رسم بسیار زیبایی ست
البته دیلم از اون دسته شهرهاست که اداب و رسومش کمتر دستخوش تهاجم فرهنگی شده
یادش بخیر
روزگار کودکی
کاش از این روزگار کودکی بیشتر می نوشتید،
یا لااقل اسمی، نشونی...
هرچقدر بیشتر اینجارو میخونم، بیشتر ترغیب میشم که بیام شهر/استان شما رو ببینم. چه رسم و لهجه ی قشنگی
وقتی که بیای دیگه من نیستم، مهاجرت کردم.