زنگ زدم: «کجایی؟ چیکار میکنی؟»
گفت: «تو قطاریم. یه کوپه گرفتیم.»
• «سروصدا میآد.»
•• «تلویزیون کوپه است. داره یه فیلم مزخرف پخش میکنه. چه جوری میشه خاموشش کرد؟»
• «مگه دکمه نداره؟»
•• « یه سوراخ داره که فکر کنم قبلاً جای دکمه بوده که کندنش.»
• «قلمی، مدادی، چیزی فرو کن توش تا خاموش بشه.»
•• «مدادم کجا بود؟ مگه دارم میرم سرِ جلسهی امتحان؟»
• «مگه خانمت همراهت نیست؟»
•• «چرا؟»
• «خوب مدادچشمش رو بگیر دیگه.»
سکوت و پس از چند لحظه:
•• «لعنت به ذات خرابت! اگه رفیق قدیمیت نبودم شکّ میکردم که مجرّدی!»
پینوشت: این قدر با این مدادچشمها، هولهولکی، نشانی و شماره تلفن یادداشت کردم که نگو!
غریب حالیست
انگار
تمام مبصرهای دنیا
نامم را در ستون بدها نوشته اند
روز به روز هم ستاره می خورد نامم …
این پی نوشتو متاسفانه خوب نگرفتم
از خودشون مداد میگیری که واسشون شماره بنویسی ؟؟
یکم ضایع نیس؟؟؟!!!
نه عزیز، برداشت بد نکنید!
توی هر خانه، اگه کنار تلفن، کاغذ یادداشت و خودکار نباشه، مدادچشم حتماً هست.
ما هم که مثبت، آدرسهای خوب مینویسیم، شمارههای خوب یادداشت میکنیم.
جدا مجرب بودن میخواد یه همچین پیشنهادی
شاید من که خانمم تو اون شرایط چنین چیزی به ذهنم نمیرسید
سلام
ماهکم تازه متولد شده
هنوز کوچیکه
می خوام بزرگش کنم
تو آغوش عاشقانه هام
آرام نوشته های من وتوئه. من برای تو وتو برای من...
همراهیم می کنی؟!
کار هوش هیجانی است.
وصله گل منگلی مجرد شیطان بهتان نمی چسبد.
همان مجرد مجرب را خوب آمدید.
به این فکر می کردم که اگر یک روزی اینجوری گیر بیفتم توی کیفم مداد چشم ندارم :)
مشکل یکی است و درمان هوار تا!
نگران نباشید، هوش هیجانی به دادتان خواهد رسید و پیدا میکنید.