تلاوتهای ذهنی یک خود نسل سوختهبین
تلاوتهای ذهنی یک خود نسل سوختهبین
فرسنگها دور از یار و دیار، در برزخ خواب و بیداری، صدایی میآید.
میشنوم که مادر با لحن ملامتباری میگوید: مجتبی!
گویی چون بچّهگیها، کار بدی کرده باشم.
هراسان نیمخیز میشوم.
جز تاریکی چیزی دور و برم نیست.
انگار از جایم کنده شدم.
به سرعت گردباد چرخیدم و دوباره برگشتم سر جایم.
وااااااای...چند وقت است که آن صدا را نشنیده ام؟
صدایی که تا سالها...تا وقتی که دیگر دختربچه ای شیطان نبودم هنوز می شنیدمش.
هنوز صدای مادر را با لحنی ملامت بار می شنیدم که مرا صدا می زد.
از ترس شنیدن های پیاپی آن صدا در سر به هوایی های کودکی بود که در دلم مانده بود؟
یا از ترس همواره و هنوز مادر از سر به هوایی هایم؟
از هر چه بود تا همین سالها می شنیدمش.
اما حالا یکهو یادم افتاد چند وقتی است که آن صدا را که سالهای بعد از کودکی کماکان در گوشم زنگ می زد را نمی شنوم دیگر.
من دیگر سر به هوا نیستم؟ مادر دیگر نگرانم نیست؟
هیچ کدام.
گوش روحم کر شده؟
چه بد... که انگار قصه هم این است.
...«ترس همواره و هنوزِ مادر از سربههواییهایم»...
صدای مادرها از خیلی دورترها هم شنیده می شود.
شدت ملامتش را هم که می شود از کیفیت هراسانی فهمید.
خاک غربت دامنگیر است.عزم دیار کنید. عزم یار و دیار.
متأسفانه چراغ قرمز شما روشن شده
خواب های این چنینی هشداردهنده هستند
و معمولا یه چراغ زرد روشن می شه
ولی این چون مادر است و در حیطه روح و روان شما قداست بالایی دارد
یه کم فراتر از زرد است، قطعاً چراغت قرمزه
البته حد ممنوع هم برای هرکس فرق می کند
گاهی حد ممنوع یک دروغ به مادر است برای کسانی که هرگز به مادر دروغ نمی گویند
برای آنهایی هم که از بچگی پای صداقتشان می لنگد حد ممنوع خیلی بالاتر است، طرف خیلی خلافه هیچ زنگ هشداری هم براش به صدا در نمیاد
من بهت تبریک می گم از اینکه هنوز الارم هایت روشنند