گزیدهی کتاب «اتوبوس پیر و داستانهای دیگر»
نوشتهی «ریچارد براتیگان»
ترجمهی «علیرضا طاهری عراقی»
نشر «مرکز»یادداشت مترجم
صفحهی 5«هیچکس را ندیدهام که به اندازه ریچارد به دوست احتیاج داشته باشد و به اندازهی ریچارد برای دوستانش بهدردنخور باشد.»
صفحهی 17اسمش حالا یادم نیست. این بیست سی سالی که گذشته، مغزم را چنان سوهان و سمباده زده که از جای اسمش در حافظهام یک جای خالی مانده و بس.
صفحهی 29-30سالهای آزگار یک جور زندگی دیگر را که هیچ وقت دلم نمیخواهد به آن برگردم و اگر هم دلم بخواهد نمیتوانم، و بعضی وقتها فکر میکنم انگار اصلاً برای کس دیگری اتفاق افتاده، کسی که به طور مبهمی جسم و روحش با من یکی بوده.
صفحهی 34همه روضههای عهد بوقی را که به خیال خودمان برای کمک به دل های شکسته مردم میخوانیم، برایش از بر ردیف کردم، اما کلمات به هیچ دردی نمیخورند.
تنها فرقش این است که آدم صدای حرف زدن یک نفر دیگر را میشنود. و گر نه وقتی آدم کسی را که خیلی دوست دارد از دست بدهد ... واقعاً هیچ چیزی نیست که بشود به او گفت و خوشحالش کرد.
صفحهی 39-40بعد از پلهها آمد پایین. نزدیک شدنش را توی دلم احساس میکردم. هر قدم که میآمد پایین دلم هرّی میریخت و لحظه باز شدن در یک قدم نزدیکتر میشد.
صفحهی 45من از همه بیشتر آب میآوردم و تازه یادم هست که یک عالم ظرف هم میشستم. فقط به خاطر این که هنوز بچهسال بودم و برای این جور کارها مجبور کردن من راحتتر از مردهایی بود که بزرگ بودند...
صفحهی 112و انگار در تمام عمر به جز صورت حساب، نامهای برایش نیامده بود.
ومن مشمول صفحه پنج هستم ...