با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

ناکسی بین که سر از صحبت من می‌پیچد

صدا زد: «بیا».
نشانم دادش و گفت: «اون، مریم نیست؟»
گفتم: «نمی‌دونم. دانشگاه نمی‌اومد که.»
بی این که چشم ازش بردارد، گفت: «نه! مطمئنم خودشه.»
قبلاًها رفته بود خواستگاری‌اش و جواب رد شنیده بود. دل‌خور آمد پیشم و نالید: «سگ‌خور! دیگی که واسه من نجوشه می‌خوام سر سگ توش بجوشه! حالا که قسمت من نشد آرزو دارم گیر یه آدم عوضی بیفته. چنان زجرش بده که روزی صد بار خودش رو لعنت کنه که چرا این رو خواستم و اون رو نخواستم.»
گذشت و گذشت و دوست ما زن گرفت. و دختره، شوهر کرد به کسی که هم خیلی بزرگ‌تر از خودش بود و هم یک جورهایی، تیک! می‌زد.
گفت: «حقّش بود. نفرینم گرفت.»
خندیدم و در حالی که دور می‌شدم، گفتم: «از یه زاویه دیگه هم می‌شه نگاه کرد:
تو چه قدر داغون بودی که این پسره رو به تو ترجیح داده؟!»

نظرات 3 + ارسال نظر
ل.س چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 03:18 http://www.ghedim.blogfa.com

بلاگ اسکای دیوانه شده برادر. وگرنه ما دوبار دوبار نظر نمی گذاریم معمولا

من که این‌جا، تنها یکی دیدم.
ضمناً،
خیر مقدم!

ل.س چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 03:20 http://www.ghedim.blogfa.com

خدایی و پیغمبری اش را هم بخواهی آن پسری که سنش زیاد بود و تیک! هم می زد همه جوره از این رفیق تو که آرزوی ویرانی دل دلدار را می کرد بهتر بود.

آیدا چهارشنبه 28 دی 1390 ساعت 03:20 http://talaye.blogsky.com/

جرا مردا اینجورین آخه ؟ خیلی خودخواهن بعضیاشون ! دنیا رو از چه دیدخودخواهانه ای می بینن ! از کجا معلوم که این دو تا اگه ازدواج می کردن بدبخت نمی شدن ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد