گزیدهی کتاب «سهم من»
نوشتهی «پرینوش صنیعی»
نشر «روزبهان»
صفحهی 13
همیشه از کارهای پروانه تعجب میکردم. اصلاً به فکر آبروی آقاجونش نبود. توی خیابون بلند حرف میزد، به ویترین مغازهها نگاه میکرد، گاهی هم میایستاد و یک چیزایی رو به من نشون میداد. هر چی میگفتم «زشته، بیا بریم» محل نمیذاشت. حتی یک بار منو از اون طرف خیابون صدا کرد، اون هم به اسم کوچیک، نزدیک بود از خجالت آب بشم برم توی زمین. خدا رحم کرد که هیچکدوم از داداشام اون اطراف نبودند و گر نه خدا میدونه چی میشد!
صفحهی 15
به آقاجون میگفت «چیه هی خرج این دختر میکنی، دختر که فایده نداره، مال مردمه، این همه زحمت میکشی خرج میکنی، آخر سر هم باید یه عالمه روش بذاری و بدی بره.»
صفحهی 20
«وا داداش این چه حرفیه؟ کجای پسرام زشته؟ ماشاءالله عین شاخ شمشادن، حالا کمی سبزن، اینم که برای مرد بد نیست، تازه مرد که نباید خوشگلی داشته باشه، از قدیم گفتن مرد باید بیریخت باشه، زشت و بداخلاق، زشت و بداخلاق!»
صفحهی 37
«وای چه شاعرانه! پس عاشق شدن این جوریه. ولی من مثل تو احساساتی نیستم، از بعضی حرفا و کارای عاشقانه که میشنوم خندهام میگیره، سرخ هم نمیشم. پس از کجا بفهمم که عاشق شدم؟»
صفحهی 128
«... منم مجبور شدم، زور همیشه کتک و دعوا و شکنجه نیست، گاهی با کمک عشق و محبت زور میگن و دست و پای آدمو میبندن...»
خوندم
درد داشت
سلام
کتاب خوبیه
زمانی که فقط چرت و پرتای عاشقانه می خوندم کشفش کردم.تازه فهمیدم کتابهای بهتری هم هست
یکی از کتابایی که ازش راضی بودم...
تجدید خاطره شد ...ممنون
رفتم به دوران دبیرستان که زیر کتاب درسی رمان میذاشتم و می خوندم که وقتی مامان مثل همیشه یهو در اتاق رو باز کرد فکر کنه دارم درس می خونم ، عجب مشقتی بود رمان خوندن وسط خرداد!!! و عجب لذتی.