با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

گزیده‌ی کتاب فرهنگ شرق و چالش‌های آن

گزیده‌ی کتاب «فرهنگ شرق و چالش‌های آن»
(تحلیل تاریخ از دیدگاه روان‌شناسی)
نوشته‌ی «مرتضی رهبانی»
نشر «ثالث»



صفحه‌ی 130
در حالی که ایران با دشمنان بدسگال سروکار داشت ولی با عادات رعیت‌گونه و خوش‌بینی رعایت‌طلبانه و سنن مرادجویی و صمیمیت مردم و قبول تمرکز قدرت، بارها به جبران شکست‌ها برخاست و هر بار از نو فرهنگ و تمدنش را بنا کرد و غالبین را در خود مستحیل ساخت: پس از شکست از اسکندر، ساسانیان که خود از روحانیون بودند برآمدند، پس از شکست از اعراب، خلفای عباسی را سر کار آوردند، پس از شکست از مغول، صفویه‌ی خانقاه‌نشین را به رهبری قبول کردند و وحدت را سامان دادند. در دوران استعمار دور مصدق و کاشانی جمع شدند و استعمار را در تنگنا قرار دادند. اخیراً هم مرادجویی خود را به امام خمینی معطوف نمودند و انقلاب رنسانسی اسلامی را تحقق بخشیدند. مسلماً همه‌ی این‌ها از خصوصیات ملتی است که دارای عادات و سنن گرایش به یک مرکز پرستش توحیدی است و مرادجویی از روحیات تاریخی اوست. اگر این روحیه‌ی تاریخی چاره‌ساز را تخریب کنیم و ایرانی را به بدبیینی و خورده‌گیری متظاهرانه‌ی بدون اندیشوری و بدون درک رابطه‌ی آزادی با آزادگی دچار کنیم، کار بس خطرناکی را دامن زده‌ایم. سعی کنیم با حفظ مرادجویی، اندیشوری را در خود زنده کنیم تا برای مراد، مشاورانی بلندنظر و با شجاعت و رک و راست باشیم؛ چه بسا طرفدارانی که بیش‌تر بار خاطرند و یا منحرف‌کننده و خطرناک.

صفحه‌ی 134
وقتی یک ملت واحد هم‌چون آلمان را به دو بخش تقسیم کردند، در آن‌جا که استبداد بود و تمرکز قدرت بود و در آن‌جا که آزادی و تقسیم قدرت بود، دو نوع خصوصیات مختلف ملی و عاطفی، که در رفتار و عادات آنان قابل مشاهده بود، به وجود آمد، که قابل مقایسه با یک‌دیگر نبودند. آن هم فقط در طول پنجاه سال این دوگانگی شکل گرفت، یعنی در طول دو نسل. چه رسد به ملتی که در طول هزاران سال در شرایط استبداد شاه‌خدا – رعیت و عدم تقسیم قدرت زندگی کرده باشد.

صفحه‌ی 161
پس از آن که علم از شکم فلسفه بیرون آمد و صنعت از شکم علم، دیگر پیروزی غرب بر شرق آشکار شد و به وسیله‌ی استعمار و استثمار ملموس گردید. اما از آن‌جا که سازندگی و تخریب دو عاملی هستند که به موازات هم زندگی و هستی را هم‌راهی می‌کنند، پیروزی سازندگی‌های غرب هم با شکست تخریبی خاص خود هم‌راه بود؛ شکوفایی ایندیویدوآلیسم با جراحات عاطفی و پاشیدگی‌های روابط خانوادگی، مدرنیزاسیون و رفاه صنعتی و موتوریزه کردن با تخریب محیط زیست، بهداشت با زیاده‌روی به سوی یک زندگی استریل و از نظر جهان‌بینی، نفی بنیادی ارزش‌های عاطفی. پس چنین فرهنگ و تمدنی پیروز نهایی نیست و عمرش هم‌چون مخمر شراب است که هر قدر فعالیتش زیادتر گردد، مرگش نزدیک‌تر است؛ یعنی شکست فرهنگ و تمدن کنونی با پیروزی‌هایش رابطه‌ی مستقیم دارد و ما نیز به همان نسبت که تسلیم فرهنگ و تمدن غرب شده‌ایم، محکوم همان تحول خواهیم بود...

صفحه‌ِی 162
امروزه نه فلاسفه و اندیشه‌های فلسفی، رهبر جامعه‌ی غرب است و نه ارزش‌های مذهبی. رهبر مقتدر جهان غرب همان صنایع و مد و مدرنیزاسیون حاصله از صنعت است. اوست که قوانین زناشویی را دیکته می‌کند، اوست که حاکم بر ارزش‌های اخلاقی و روابط خانوادگی و محیط است، او تمایلات و آراء جامعه را در اختیار دارد و همان‌طور که در ژن‌های گندم به طور مستقیم دست‌کاری می‌کند، در تحولات بیولوژیکی بدن انسان نیز به طور مستقیم تأثیر می‌گذارد.

صفحه‌ی 165
در اسلام تأکید بر این‌که عبودیت خدا و ترس از خدا، آزادی‌آور است و انسان را بی‌نیاز از ترس در برابر شاهان و استبداد حکام می‌سازد، نقش وسیله و هدف را به خوبی نشان می‌دهد. بعدها تصوف وزنه‌ی عشق را سنگین‌تر کرد و آن را جایگزین ترس کرد، چیزی که در مسیحیت نیز وجود داشت.

نظرات 1 + ارسال نظر
آرامش دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 17:25

سلام؛

سپاس بابت دقت و تنوع موضوعیی که در معرفی کتاب ها دارید.

همیشه در اوج باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد