بوشهر بودیم. خواستند تا قبل از ظهر یک گواهی پزشکی بیاوریم حالا از هر دکتری که شد. سه نفری توی ماشین نشستیم و آرامآرام راندیم و چون وقت داشتیم و حق انتخاب هم، تابلوی مطبها را دید زدیم و خوب و بد میکردیم.
• بیکلاسه، تابلوش قدیمیه!
• نچ، اسم دکتره جوادیه!
• هه، این که فامیلش خندهداره!
• به درد نمیخوره، تو کوچه است!
تا چشممان افتاد به این تابلو:
دکتر رؤیا ... (نمیدانم چیچی)
سه نفری هیجانزده گفتیم:
به به، خانم دکتر!
بزن بریم.
بدو از پلههای تنگ و خاکگرفته بالا رفتیم و وارد اتاقی که مثلاً سالن انتظار بود شدیم. در اتاق دکتر باز بود و رؤیاخانم از پشت میزش پیدا بود.
... رؤیا؛ مسخرهترین اسمی بود که میشد روی این طفلک گذاشت. نه رنگی... نه رویی... و نه حتا گوشتی! بیشتر شبیه کابوس بود تا رؤیا!
ولو شدیم روی صندلیها و نتوانستیم خندههایمان را از چشمان متعجب خانم منشی پنهان کنیم.
• حقمونه!
• سزای آدم چشم چرون هماینه!
عذرنوشت یک: خدایا ما را ببخش. جوان بودیم و جاهل.
عذرنوشت دو: هنوز هم جاهل هستیم ولی جوان، نه.
جوان بودیم و فضول فرستادن ما را به یک بهداری برای تشخیص گروه خونی
من مثل بچه ی آدم یک گوشه ایستادیم تا نوبت برسد
بعضی از این بچه چشم چران ها که چشمشون به پرستار های سفید پوش افتاده بود هی مزه می ریختند
هر کدومشون که نوبت شون می شد یک جیغ کوچک می کشیدند
پرستار های بی انصاف بچه فضول ها را برای نمونه گیری سوزن ته گرد را تا ته زیر ناخن شون فرو می کردند
به من که رسید فقط نوک سورن را به نوک انگشتم با ملایمت فرو کرد
ای بازم چشم چرونی ! از قضا منم داشتم در مورد چشم چرونی مردای ایرانی می نوشتم :D
سلام؛
امیدوارم با همان دقت نظری که در انتخاب دکتر داشتید، یه نیم نگاهی هم به تخصص دکتر رویا می انداختید تا خدای ناکرده نامربوط با شما آقایان محترم مشکل پسند نباشه.
آقایان محترم!؟
با مایید؟
همون که خودتون نوشتید: سزای آدم چشم چرون همینه!